بررسی نامه امام سجّاد (ع) به زهری
یکی از متفرّدات تحفالعقول، نامهای است از امام سجّاد علیه السّلام به محمّد بن مسلم زهری که در آن او را به خاطرِ یاری ستمگران سرزنش کردهاند. ظاهراً تحفالعقول، تنها منبعی است که این نامه را به امام سجّاد نسبت داده است. مصادر زیر نویسندهی این نامه را، ابوحازم سلمة بن دینار الاعرج دانستهاند:
- حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء (ج3، صص246 -249؛ دار امّ القری؛ قاهرة؛ چاپ اوّل) به این سند: حدثنا أبو الحسین احمد بن محمد بن مقسم و أبو بکر بن محمد بن احمد بن هارون الوراق الاصبهانى. قالا: ثنا احمد بن عبد اللّه بن صاحب أبى ضمرة ثنا هارون بن حمید الدهکى ثنا الفضل بن عنبسة عن رجل قد سماه أراه عبد الحمید بن سلیمان عن الذیال بن عباد؛ قال کتب أبو حازم الأعرج إلى الزهرى ...
- تاریخ مدینة دمشق (ج22، ص45، دارالفکر، بیروت) به این سند: أنبأنا أبو علی الحسن بن أحمد، أنا أبو نعیم أحمد بن عبد اللّه .... (ادامه سند قبل)
- صفة الصفوة لابن الجوزی (ص353، تصحیح خالد طرسوسی، دارالکتاب العربی، بیروت) مرسلاً از الذیال بن عبّاد
- المختار من مناقب الأخیار لابن اثیر الجزری (ج3، ص23، مرکز زاید للتراث و التاریخ، امارات-العین)
- خزانة الاکمل فی فروع الفقه الحنفی لأبییعقوب یوسف بن علی الجرجانی (ج3، ص499، دارالکتب العلمیة، بیروت)
در کتب زیر نیز خلاصهی نامه بدون ذکر نام نویسنده نقل شده است:
- إحیاء علوم الدین (ج5 ؛ صص113 و 114): لما خالط الزهری السلطان کتب أخ له فی الدین إلیه، عافانا اللّه و إیاک أبا بکر ...
- شرح نهج البلاغة (ج17 ؛ ص43 و44) به نقل از غزّالی
- الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج2، صص 433 و 434
انتساب نامه به ابوحازم به واقع نزدیکتر است زیرا:
1. حسن بن شعبة حرّانی از غالیان وابسته به فرقه نصیری است که در موارد متعدّدی احادیثی به امامان (ع) نسبت داده که در اصل گفتهی مشاهیر دیگر است. نقل او از جهت اعتبار، با دیگران –حتّی محدّثان عامّه- برابری نمیکند؛ خصوصاً که ابونعیم، سندِ روایت خود را آورده و از این جهت بر نقلِ مرسلِ ابن شعبة برتری دارد.
2. در اواخر متن نامه به روایت ابن شعبة آمده است:
«... فَاللَّهُ لَنَا وَ لَکَ وَ هُوَ الْمُسْتَعَانُ أَمَّا بَعْدُ فَأَعْرِضْ عَنْ کُلِّ مَا أَنْتَ فِیهِ حَتَّى تَلْحَقَ بِالصَّالِحِینَ الَّذِینَ دُفِنُوا فِی أَسْمَالِهِمْ لَاصِقَةً بُطُونُهُمْ بِظُهُورِهِمْ لَیْسَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ وَ لَا تَفْتِنُهُمُ الدُّنْیَا وَ لَا یُفْتَنُونَ بِهَا رَغِبُوا فَطلبوا فَمَا لَبِثُوا أَنْ لَحِقُوا.» (تحفالعقول، ص277)
کاربرد «امّا بعد» در اواخر نامه و پس از بیان اصل مطلب، چندان مناسبتی ندارد! این تعبیر بیشتر هنگامی به کار میرود که پس از بیان مقدمهی نامه یا خطبه، وارد موضوع اصلی شوند.
با رجوع به روایت ابونعیم علّت این اضطراب و ناهمگونی روشن میشود. در حقیقت این بخش از متن، نقل قول ابوحازم است از نامهی عمر بن خطّاب به سعد بن ابیوقّاص:
«... فهلا إذ عرضت لک فتنتها ذکرت أمیر المؤمنین عمر رضى اللّه تعالى عنه فى کتابه إلى سعد- حین خاف علیه مثل الذى وقعت فیه عند ما فتح اللّه على سعد-: أما بعد فاعرض عن زهرة ما أنت فیه حتى تلقى الماضین الذین دفنوا فى أسمالهم، لاصقة بطونهم بظهورهم، لیس بینهم و بین اللّه حجاب، لم تفتنهم الدنیا و لم یفتتنوا بها، رغبوا فطلبوا فما لبثوا أن لحقوا.» (حلیة الاولیاء، ج3، ص249)
میبینیم که در نقل ابونعیم «امّا بعد» دقیقاً در جای خود به کار رفته و هیچ ابهام و اضطرابی ندارد؛ امّا چون ابنشعبة، توضیحات مربوط به نامهی عمر را -به دلائلی که پوشیده نیست- انداخته، متن دچار اضطراب شده است.
3. از متن نامه بر میآید که زهری در هنگام دریافت نامه به سنّ پیری رسیده بوده است: «... أَطَالَ مِنْ عُمُرِکَ ... مَعَ کِبَرِ سِنِّکَ وَ رُسُوخِ عِلْمِکَ وَ حُضُورِ أَجَلِکَ ...» (تحف العقول) [در نقل ابونعیم و غزّالی صریحتر است: ... أصبحت شیخا کبیرا ...] این در حالی است که امام سجّاد علیه السّلام در حدود سال 95 از دنیا رفته اند. (الکافی، ج1، ص466) و در این هنگام زهری تنها 45 سال داشته است؛ زیرا او در حدود سال 50 به دنیا آمده و در حدود سال 124 از دنیا رفته است. (تاریخ الإسلام للذهبی، ج8، ص227) امام سجّاد (ع) سنّ پیری زهری را درک نکردهاند؛ امّا سلمة بن دینار در سال 140 ه.ق (تاریخ الإسلام، ج8، ص443) یا بعد از آن (صفةالصفوة، ص356) از دنیا رفته و سنّ پیریِ زهری را درک کرده است.
3. زبان تند و پندآمیزِ نامه به دور از هر گونه تقیه و پردهپوشی، مناسب احوال ابوحازم است. در شخصیت او دو چیز کاملاً نمودار است: 1. روحیه وعظ 2. تندی و بیباکی
هنگامی که او در حضور زهری، خطاب به خلیفه اموی، سلیمان بن عبدالملک گفت: «إن آباؤک غصبوا الناس هذا الأمر فأخذوه عنوة بالسیف ...» و با اعتراض یکی از حاضران روبرو شد؛ پاسخ داد: «کذبت إن اللّه تعالى أخذ على العلماء المیثاق لیبیننه للناس و لا یکتمونه ...» (حلیة الاولیاء، ج3، صص234-237؛ تاریخ مدینة دمشق، ج22، ص39) جالب آن که این جمله در نامه به زهری نیز آمده است: «لَیْسَ کَذَلِکَ أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ فِی کِتَابِهِ إِذْ قَالَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ» (تحفالعقول، ص275)
طعنه ابوحازم به علمای درباری در حضور خلیفه اموی موجبِ درگیری لفظی میان و او زهری شد:
«... إن بنى اسرائیل لم یزالوا على الهدى و التقى حیث کانت امراؤهم یأتون إلى علمائهم رغبة فى علمهم، فلما نکسوا و نفسوا و سقطوا من عین اللّه تعالى و آمنوا بالجبت و الطاغوت، کان علماؤهم یأتون الى امرائهم و یشارکونهم فى دنیاهم و شرکوا معهم فى قتلهم. قال ابن شهاب: یا أبا حازم إیاى تعنى؟ أو بى تعرض؟ قال: ما ایاک اعتمدت و لکن هو ما تسمع. قال سلیمان: یا ابن شهاب. تعرفه قال: نعم! جارى منذ ثلاثین سنة ما کلمته کلمة قط. قال أبو حازم: انک نسیت اللّه فنسیتنى و لو أحببت اللّه تعالى لأحببتنى. ... (حلیة الاولیاء، ج3، صص234-237)
این گفتگو به شکل دیگری نیز روایت شده است:
... قال الزهرى لسلیمان بن هشام: أ لا تسأل أبا حازم ما قال فى العلماء؟ قال: و ما عسیت أن أقول فى العلماء إلا خیرا، إنى أدرکت العلماء و قد استغنوا بعلمهم عن أهل الدنیا و لم یستغن أهل الدنیا بدنیاهم عن علمهم، فلما رأوا ذلک قدموا بعلمهم إلى أهل الدنیا و لم ینلهم أهل الدنیا من دنیاهم شیئا، إن هذا و أصحابه لیسوا علماء إنما هم رواة. فقال الزهرى: و إنه لجارى و ما علمت أن هذا عنده. قال: صدق أما أنى لو کنت غنیا عرفتنى. فقال له سلیمان: ما المخرج مما نحن فیه؟ قال: إن تمضى ما فى یدیک لما أمرت به و تکف عما نهیت عنه. فقال: سبحان اللّه! من یطیق هذا قال: من طلب الجنة و فر من النار، و ما هذا فیما تطلب و تفر منه. (حلیة الاولیاء و طبقات الاصفیاء ؛ ج3 ؛ صص232 و 233)
و در نقل دیگری آمده است:
... ان بعض الأمراء أرسل إلى أبى حازم فأتاه و عنده الافریقى و الزهرى و غیرهما فقال له: تکلم یا أبا حازم. فقال أبو حازم: إن خیر الأمراء من أحب العلماء، و إن شر العلماء من أحب الأمراء، و انه کان فیما مضى إذا بعث الأمراء الى العلماء لم یأتوهم، و اذا أعطوهم لم یقبلوا منهم، و اذا سألوهم لم یرخصوا لهم، و کان الأمراء یأتون العلماء فى بیوتهم فیسألونهم فکان فى ذلک صلاح للامراء و صلاح للعلماء. فلما رأى ذلک ناس من الناس. قالوا: ما لنا لا نطلب العلم حتى نکون مثل هؤلاء، فطلبوا العلم فأتوا الامراء فحدثوهم فرخصوا لهم، و أعطوهم فقبلوا منهم. فجرئت الامراء على العلماء، و جرئت العلماء على الامراء. (حلیة الاولیاء، ج3، ص243)
شباهت این سخنان که اتفاقاً با زهری مرتبط است، با مضمون نامه مورد بحث پوشیده نیست.
4. متنِ روایت حلیة الاولیاء از جهات لفظی نیز نسبت به روایت تحفالعقول درستتر مینماید:
الف) در تحفالعقول چند جمله -از «فَانْظُرْ کَیْفَ شُکْرُکَ لِمَنْ غَذَّاکَ» تا «وَ اسْتَوْدَعَکَ عِلْمَهُ فَأَضَعْتَهَا» به آخر نامه منتقل شده و سیاق را به هم ریخته است؛ و این ناهمگونی چنان آشکار است که حتّی جمله «انْظُرْ کَیْفَ شُکْرُکَ لِمَنْ غَذَّاکَ» دو بار تکرار شده است؛ یک بار در وسط نامه و در جای اصلی خود و یک بار در پایان نامه! امّا در حلیةالاولیاء این جملات در جای خود قرار داشته و با سیاق کاملاً سازگار است.
ب) نقل حلیة الاولیاء چند فقره بیشتر دارد که با سیاق متن نیز مناسب است.
ج) در بسیاری از اختلافات، متن حلیة الاولیاء ترجیح آشکاری بر متن تحفالعقول دارد؛ مانند:
- تحف: کَفَانَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ مِنَ الْفِتَنِ / حلیة: عافانا اللّه و ایاک أبا بکر من الفتن
-تحف: فَرَضِیَ لَکَ ... الْفَرْضَ بِمَا قَضَى ... / حلیة: فرمى بک ... الغرض الاقصى.
- تحف: وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ إِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ / حلیة: و أجبت من أراد التدلیس بدعائه إیاک حین دعاک
- تحف: کلّ ما انت فیه / حلیة: زهرة ما انت فیه