آیا پدر شمر مسیحی بود و امیرالمؤمنین به تشییع جنازه او امر کرد؟!
اخیراً دیدم کانالی تلگرامی از شیخ محمّدهادی یوسفی غروی (مجموعه مصاحبهها:386-388) داستان عجیبی نقل کرده است:
«نمونهای دیگر از احترام امیرالمؤمنین(ع) به کفار، اینکه قبیلۀ بنی کلاب از جمله قبایل عربی بودند که پیش از اسلام به عراق و بین النهرینِ دجله و فرات آمده و مستقر شده بودند، و بعد که اسلام به عراق و کوفه رسید بخشی از این قبیله به کوفه آمدند. پس از ورود اسلام به عراق، شَمِر بن ذی الجوشن که از بنی کلاب بود دست از مسیحیت برداشت و مسلمان شد اما پدرش ذی الجوشن همچنان نصرانی بود. وقتی ذی الجوشن مُرد و جنازهاش را تشییع میکردند، زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) در کوفه بود. ایشان پرسید: این جنازۀ کیست؟ گفته شد: جنازۀ ذی الجوشن، پدر شَمِر است. حضرت فرمود: گرچه اهل کتاب است اما به رعایت احترام پسرش که مسلمان است چند قدمی در تشییع جنازۀ او شرکت کنید.»
با جستجو در اینترنت معلوم شد ایشان در گفتگو با شفقا، بیان مشابهی داشتهاند:
https://fa.shafaqna.com/news/462653/
و بار دیگر، ضمن عبری دانستن کلمهی «شَمِر» گفتهاند: «پدر این آقا از مسیحیان حیره عراق بوده است که وقتی که مسلمانان عرب وارد این مناطق شده بودند، ذی الجوشن همچنان بر مسیحیت خود ماند تا مرد، اما پسرش شمر مسلمان شده بود. البته مسلمان کینهدار نسبت به اسلام و مسلمانان و مخصوصاً علیه آل علی(ع).»
از کلیّت سخنان ایشان دربارهی اهل کتاب –که دور از قواعد و اصول است- بگذریم؛ داستانی که ایشان دربارهی شمر و پدرش روایت کردهاند، بسیار عجیب و بیشکّ آمیخته با وهم است.
1. به رغم جستجو نتوانستم سندی برای آن پیدا کنم و ظاهراً هیچ یک از نویسندگانی که به شرح حال شمر –لعنه الله- و پدرش پرداختهاند نه به مسیحی بودن آنها و نه به هیچ یک از جزئیّاتِ دیگر این داستان اشاره نکردهاند.
2. ذوالجوشن، پدرِ شمر-لعنة الله علیه- را از صحابهی پیامبر (ص) شمردهاند. (الإصابة، ج3، ص264) و ابواسحاق سبیعی از او بدون واسطه یا با واسطهی پسرش شمر –لعنة الله علیه- روایت کرده است. (الاستیعاب، ج2، ص467) گفتهاند او پیش از مسلمان شدن، مشرک بود؛ نه مسیحی. (الطبقات الکبرى، ج6، ص118) بعد از جنگ بدر، نزد پیامبر (ص) آمد؛ امّا مسلمان نشد و وعده داد که اگر بر پیامبر (ص) مکّه غالب شود، مسلمان خواهد شد. هنگامی که خبر فتح مکّة را شنید، افسوس خورد که اگر در آن روز مسلمان شده بود و اکنون تمام سرزمینِ حیرة را از پیامبر طلب میکرد به او میبخشید! (أسد الغابة، ج2، ص19)
او هنگام شنیدن خبر فتحِ مکّه نزد خانوادهی خود در محلّی به نام «ضریة» بود. (الطبقات الکبری، ج6، ص118) و آن قریهای است از بنی کلاب در نجد، میان مکّه و بصره. (معجم البلدان، ج3، ص457-معجم قبائل العرب، ج3، ص989) از آن جا که ذوالجوشن از بنیکلاب بوده است؛ این نقل درست به نظر میرسد. در روایتی دیگر نام آن محلّ، «الغور» (اسد الغابة، ج2، ص19) یا «العود» (مسند ابن ابی شیبة، ج2، ص115) یا «العوذاء» (مصنف ابن أبی شیبة، ج7، ص361) یا «العوذ» ثبت شده است. «الغور» نام دیگر تهامة است (معجم البلدان، ج4، ص216) و شاید در این جا مصحّفِ «الخور» از دیار بنی کلاب در سرزمین نجد باشد. (معجم البلدان، ج2، ص400)
گفتهاند ذوالجوشن و حصین بن معلی بن ربیعة بن عقیل نزد رسول اکرم (ص) آمده و مسلمان شدند. (الطبقات الکبرى، ج1، ص230-نهایة الارب، ج18، ص47- سبل الهدی، ج5، ص261) او بعدها در کوفه ساکن شد. (تاریخ دمشق، ج23، ص188)
گفتهاند ابواسحاق سبیعی جمعی از صحابه را ملاقات کرده که ذوالجوشن نیز از آن جمله است. (سیر أعلام النبلاء، ج5، ص398) در برخی اسناد نیز روایت ابواسحاق از ذی الجوشن دیده میشود. اگر ابواسحاق سبیعی بیواسطه از ذیالجوشن روایت کرده باشد، بعید است مرگ او در خلافت امیرالمؤمنین واقع شده باشد؛ زیرا ابواسحاق دو سال پیش از خلافت امیرالمؤمنین به دنیا آمده و هنگام وفات ایشان تنها 7 سال داشته است. (سیر أعلام النبلاء، ج5، ص393) امّا گفته شده که نقل او از ذیالجوشن به واسطه پسرش شمر بوده است.
3. شمر بن ذیالجوشن –لعنه الله-، از بنی کلاب بن ربیعة است. بنوکلاب از قبائل عدنانی بوده و به مسیحی بودن شهرت نداشتهاند. ظاهراً آقای غروی آنان را با «بنو کلب بن وبرة» از قبائل قحطانی اشتباه گرفته است. بنوکلب پیش از اسلام به مسیحیّت شناخته میشدند. (معجم قبائل العرب،ج3، ص992) ارتباط این قبیله با کیش نصرانی بسیار مشهور است و آن مسیحیِ تازهمسلمان که در رکاب ابی عبدلله الحسین- علیه السّلام- به شهادت رسیده از همین قبیله بوده است. (ادامه در پُستِ بعد)
4. دستور امیرالمؤمنین (ع) به تشییع جنازهی کافرِ مسیحی غریب است و از آن غریبتر آن که به احترام پسرِ فاسقش شمر بن ذیالجوشن –لعنه الله- انجام شده باشد! کسی که در کارنامهاش افتخاری نیست جز این که بر ضدِّ حجر بن عدیّ شهادت داده (تاریخ الطبری،ج5، ص270) و در کربلا فرزندان رسول خدا (ص) را به خاک و خون کشیده و خاندانش را به اسارت برده است و سادگی است اگر چنین منافق شقیّ را نزد امیرالمؤمنین (ع) محترم بپنداریم! و امّا این که برخی از شمر با عنوانِ ارزشیِ «جانبازِ جنگ صفّین» یاد میکنند، درست نیست؛ زیرا اگر چه شمر در صفّین در سپاه کوفه بود و زخمی شد (تاریخ الطبری، ج5، ص28)، امّا این انگیزههای قومی و سیاسی و دنیوی و اقتضائات زمانه بود که او و هزاران کوفیِ دیگر را به نبردِ شامیان کشانده بود، نه دوستی امیرالمؤمنین و ارزشهای دینی.
با تذکّر یکی از عزیزان معلوم شد که آقای یوسفی غروی «شمر بن ذی الجوشن» را با یکی دیگر از جنایتکاران کربلا به نام «حجّار بن ابجر» خلط کردهاند.
حجّار بن ابجر بن جابر از کسانی بود که بر ضدِّ حجر بن عدیّ شهادت داد (تاریخ الطبری، ج5، ص270)؛ به همراه جمعی دیگر از منافقان نیرنگباز و فرصتطلب برای امام حسین (ع) دعوتنامه نوشت (همان، ص353) ولی در قتل آن حضرت شرکت جست. (همان، ص425) اسلام آوردن او نیز از روی جاهطلبی و نفاق بوده است. او از اشرافِ قبیلهی خود، بنی عجل بن لجیم بود که کیش مسیحی در میانشان رواج داشت؛ امّا به طمع حفظ و ارتقاء جایگاه اجتماعی خود، تصمیم گرفت مسلمان شود؛ در این باره با پدرش مشورت کرد و پدرش او را نزد عمر بن خطّاب آورد. (الإصابة، ج2، ص143) پندهای پدرش در این باره مشهور است. (مجمع الامثال، ج2، ص99) امّا پدرش ابجر بر دینِ خود سرسختی نشان داده و تا پایان عمر مسیحی ماند.
مرزبانی (متوفی 384 ه.ق.) در معجمالشعراء گفته است: ابجر اندکی پیش از قتل امیرالمؤمنین علیّ (ع) بر کیش مسیحی مرده است. (الإصابة، ج2، ص143) داستان تشییع جنازهی او را جمعی از مورّخین و نویسندگان گزارش کردهاند:
1. ابوبکر بن ابی الدنیا (208-281)
حدثنا الحسین بن صفوان البرذعی قال نا عبد الله بن أبی الدنیا قال حدثنا سعید بن یحیى قال نا عبد الله بن سعید الأموی عن زیاد بن عبد الله البکائی عن عوانة بن الحکم الکلبی قال فحدثنی مزاحم بن زفر التیمی عن وجیه أن ابن ملجم کان یجلس فی قومه من صلاة الغداة إلى ارتفاع النهار و القوم یهضبون و هو لا یتکلم بکلمة و بلغنی أنه کان یوما جالسا فی السوق متقلدا السیف فمرت به جنازة فیها المسلمون و القسیسون فقال ویلکم ما هذا قالوا أبجر بن جابر أبو حجار العجلی و ابنه سید بکر بن وائل فاتبعه المسلمون لمکان ابنه و تبعه النصارى لنصرانیته فقال ابن ملجم أما والله لولا أنی أستبقی نفسی لأمر هو أعظم من هذا أجراً عند الله لاستعرضته بالسیف. (مقتل علیّ، ص33)
2. ابوحنیفة الدینوری (متوفّی 282):
کان ابن ملجم یجلس فی مجلس تیم الرباب من صلاه الغداة الى ارتفاع النهار، و القوم یفیضون فی الکلام، و هو ساکت، لا یتکلم بکلمة، للذی اجمع علیه من قتل على. فخرج ذات یوم الى السوق متقلدا سیفه، فمرت به جنازة یشیعها اشراف العرب، و معها القسیسون یقرءون الانجیل، فقال: ویحکم، ما هذا؟ فقالوا: هذا ابجر بن جابر العجلى مات نصرانیا، و ابنه حجار بن ابجر سیّد بکر ابن وائل، فاتّبعها اشراف الناس لسؤدد ابنه، و اتبعها النصارى لدینه. فقال: و الله لو لا انى ابقى نفسی لأمر هو اعظم عند الله من هذا لاستعرضتهم بسیفی فلما کانت تلک اللیلة تقلد سیفه، و قد کان سمّه، و قعد مغلسا ینتظر ان یمر به على رضى الله عنه مقبلا الى المسجد لصلاة الغداة. فبینا هو فی ذلک إذ اقبل على، و هو ینادى: الصلاة ایها الناس فقام الیه ابن ملجم، فضربه بالسیف على رأسه... (الأخبار الطوال، ص214)
درباره معنای عبارت «لاستعرضتهم بسیفی» به توضیحات تاجالعروس توجّه کنید:
و استَعْرَضَهُم الخَارِجِیُّ، أَی قَتَلَهُم من أَیِّ وَجْهٍ أَمْکَن، و أَتَى عَلى مَنْ قَدَرَ علیه مِنْهُم، و لم یَسْأَلْ عن حَالِ أَحَدٍ مُسْلِمٍ أَو غَیْرِه، و لَم یُبَالِ مَنْ قَتَل، و منه الحَدِیثُ: «فاسْتَعْرَضَهُمُ الخَوَارِجُ». و فی حَدِیثِ الحَسَن: «أَنَّه کانَ لَا یتأثَّمُ مِنْ قَتْل الحَرُورِیِ المُسْتَعْرِضِ»
3. احمد بن یحیی البلاذری (قرن3):
و حدثنی أبو مسعود الکوفی، و غیره أن عوانة بن الحکم حدّث أن ابن ملجم کان فی بکر بن وائل، فمرت به جنازة أبجر بن جابر العجلی- و کان نصرانیا- و نصارى الحیرة یحملونه و مع ابنه حجار بن أبجر، شقیق بن ثور، و خالد بن المعمر، و حریث بن جابر و جماعة من المسلمین یمشون فی ناحیة إکراما لحجار، فلمّا رآهم ابن ملجم أعظم ذلک و أراد غیرا منهم، ثم قال. لو لا أنی أعدّ سیفی لضربة هی أعظم عند الله أجرا و ثوابا من ضرب هؤلاء، لاعترضتهم فإنهم قد أتوا أمرا عظیما،! فأخذ و أتی به علیّ فقال: هل أحدث حدثا؟ قالوا: لا. فخلّى سبیله. (أنساب الأشراف، ج2، ص494)
بلاذری روایت خود را به عوانة بن الحکم الکلبی رسانده است. او از مورّخان کوفی است که در سال 158 ه.ق. از دنیا رفته است. (تاریخ الإسلام، ج9، ص556) طریق عوانة در نقل این داستان، در روایت ابن ابیالدنیا گذشت.
4. محمّد بن جریر الطبری (متوفی 310):
و ذکروا ان ابن ملجم قال قبل ان یضرب علیا- و کان جالسا فی بنى بکر ابن وائل إذ مر علیه بجنازة ابجر بن جابر العجلى ابى حجار، و کان نصرانیا. و النصارى حوله، و اناس مع حجار لمنزلته فیهم یمشون فی جانب و فیهم شقیق ابن ثور- فقال ابن ملجم: ما هؤلاء؟ فاخبر الخبر، فأنشأ یقول:
لئن کان حجار بن ابجر مسلما لقد بوعدت منه جنازة ابجر
و ان کان حجار بن ابجر کافرا فما مثل هذا من کفور بمنکر
أ ترضون هذا أن قسّاً و مسلما جمیعا لدى نعش، فیا قبح منظر
فلو لا الذى انوى لفرقت جمعهم بابیض مصقول الدیاس مشهر
و لکننی انوى بذاک وسیلة الى الله او هذا فخذ ذاک او ذر
(تاریخ الطبری، ج5، ص145)
سلیمان بن احمد الطبرانی (متوفی 360) نیز روایت طبری را با اندکی نقص آورده است. (نک: المعجم الکبیر، ج1، ص97) در تاریخ دمشق نیز گزارش طبری با سقط عبارات و به صورت ابتر و نامفهوم ذکر شده است. (نک: تاریخ دمشق، ج12، ص206)
چنان که از روایات بالا برمیآید انگیزهی مردم و خصوصاً اشراف عرب در تشییع جنازهی ابجر، نه ارزشهای دینی بلکه ملاحظات قبیلهای بوده است. آنان میخواستند حجّار بن ابجر را احترام کنند؛ نه از آن جهت که مسلمان بود یا فضائل ویژهای داشت؛ بلکه تنها به این علّت که در میان قبیله و جامعه جایگاهی داشت. شقیق بن ثور، خالد بن المعمر و حریث بن جابر که در روایت بلاذری یاد شدهاند، همگی از اشراف بنی بکر بن وائل بودهاند و از آن جا که ابجر از اشرافِ بنو عجل (شاخهای از بنی بکر بن وائل) بوده در تشییع او حاضر شدند.
با این وجود گزارشی دربارهی توصیهی امیرالمؤمنین (ع) به شرکت در تشییع جنازهی ابجر یا موافقت و تأیید ایشان یافت نشد.
به طور کلّی آن چه در فضای جامعه دربارهی برخورد اهل بیت (ع) با اهل کتاب تبلیغ میشود گزینشی و دور از واقع است. مثلاً در این جا چرا آقای یوسفی غروی به جای نقل آن داستان غلط دربارهی پدرِ شمر، به این روایت اشاره نکرده است که از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر شخصی مسیحی در سفر همراهِ مسلمانان باشد و بمیرد چه باید کرد؟ حضرت فرمود: «لَا یُغَسِّلُهُ مُسْلِمٌ وَ لَا کَرَامَةَ وَ لَا یَدْفِنُهُ وَ لَا یَقُومُ عَلَى قَبْرِهِ وَ إِنْ کَانَ أَبَاهُ.» (تهذیب الأحکام، ج1، ص236) یعنی مسلمان نباید او را غسل دهد یا دفن کند یا بر قبرش بایستد؛ اگر چه پدرش باشد.