سید حسین یعقوبی قائنی و ادعای تجرد از صورت
یکی از کلیشه های سید حسین یعقوبی قائنی انگاره "تجرد از صورت" است. او در کتاب سفینه الصادقین مینویسد:
"یکى از فیوضات بسیار عظیمى که به برکت آن ملجأ اولیا به این بنده ى بى بضاعت شد و شاید طاقت شنیدن آن را نیز هر کسى نداشته باشد این است: یک شب به حرم مطهر آن بزرگوار رفته و عرض کردم: آقا جان! یا امام حسن عسکرى! من در این شهر غریب و تنهایم، مددى بفرمایید ... آن شب در رکعت وتر بودم که دیدم اطرافم دارد روشن مى شود و گویا مى خواهم بمیرم! مرتب اطرافم روشن تر مى شد. ترس عجیبى مرا گرفته بود. ناگهان متوجه شدم که دارم از بدنم بیرون مى روم، امّا این بار با دفعه ى قبل بسیار متفاوت بود. بار اول که در کربلا مشابه این حال پیش آمد قالب مثالى من از بدنم فاصله مى گرفت، امّا حالا «صورت» در کار نبود. خود را بدون صورت و ماده مى یافتم. از آنجا که با چنین حالى مأنوس نبودم وحشت زده خود را در رختخواب انداخته، لحاف را بر سر خود کشیدم و خوابیدم تا این وضع تغییر کند و حالم از بین برود! لیکن دیدم حالم تغییر نمى کند و در حالى که خود را حقیقت محض مى دیدم و تمام وجودم را درک محض و علم محض مى یافتم هم چنان به طرف بالا در حرکت بودم.
با اینکه بدنم روى زمین افتاده بود و گوشى براى شنیدن نداشتم، همین که از جو عبور کردم صداهاى عجیب و غریب و بسیار مهیبى مى شنیدم.
برخى، این صداها را صداى اجانین و شیاطین مى دانند که در فضا ساکن اند.
با رد شدن از این مرحله، صداهاى فوق العاده دلربایى مى شنیدم که گویا از گردش افلاک به وجود مى آمد و همچون آهنگ دلنوازى نواخته مى شد.
سرانجام در حالى که هم چنان براى خود هیچ صورتى نمى دیدم و خود را درک و علم محض مى یافتم از همه ى مراحل بین راه گذشته، وارد نشئه و عالمى شدم که غیر از این عالم بود. عالمى که مملو از نور زرد و همچون دریایى بود که آب در آن موج مى زد و همه اش حیات بود و تمام ذرات آن «حىّ، حىّ، حىّ!» مى گفت.
از استماع این ذکر آنچنان لذتى مى بردم که با هیچ لغت و هیچ لسانى نمى توان آن را توصیف کرد.
نور زرد را نور روح و جان دانسته اند. هم چنین نور قرمز را نور قلب، نور سفید را نور علم و نور سیاه را نور جلوه ى ذات برشمرده اند. ...
به هر حال، متأسفانه بدون اختیار حقیر را باز گرداندند. و با اینکه هنگام رفتن، صورت و ابعادى نداشتم، در هنگام بازگشت خود را با قالب مثالى مى دیدم.
اول چیزى که در مراجعت دیدم علَمى بود که در مقابلم نصب کردند. پرچمى زیبا که حاشیه اش سبز و زمینه ى آن سفید بود و گل هاى سیاه و گردى داشت.
از آنجا که پایین تر آمدم انگشترى جواهرنشان و بسیار بزرگ و دلربا بى اختیار در انگشت ماقبل آخر قالب مثالیم در آمد. از آنجا هم که پایین تر آمدم هم چنان صورت مثالى خود را در فضا مى دیدم. تا اینکه وارد اتاق شدم و از کثرت خوشى و لذتى که مى بردم دو بار پشتک زدم! امّا نمى دانم چگونه و چه وقت به بدنم ملحق شدم. فقط یادم هست همین که نگاهم به بدنم افتاد که در رختخواب بود ناگهان چشم هایم را باز کردم! و متوجه شدم که گلویم خشک شده و نمى توانم نفس بکشم.
مدتى مبهوت افتاده بودم. کم کم گویا روح به تمام بدن نفوذ کرد. از جاى برخاسته، نشستم. هنوز صداى حىّ، حىّ به گوشم مى رسید. از بس لذت برده بودم شروع به گفتن حىّ، حىّ کرده و آرام آرام آن را تکرار نمودم.
در این هنگام خانواده مان از خواب بیدار شد و سبب حال غیر عادى مرا جویا گردید، امّا من بدون اینکه پاسخى به او بدهم هم چنان حىّ، حىّ مى گفتم.
در کربلا این جریان را براى آیة الله میلانى نقل کردم. ایشان فرمود: من تا کنون تجرد از صورت را براى بشر غیر ممکن مى دانستم، امّا چون شما را صادق مى دانم و شما خودتان مى گویید که این معنا را دیده اید قبول مى کنم که تجرد از صورت امکان دارد.
سپس فرمود: عالمى که شما در آن وارد شده اید عالم جان یعنى همان عالم حَیَوان است که در آیه ى شریفه ى «و إن الدار الآخرة لهى الحیوان لو کانوا یعلمون» بدان اشاره شده است.
همان طور که قبلاً هم اشاره شد تجرد دو مرحله دارد: یک مرحله تجرد از ماده است که همان ورود به عالم برزخ مى باشد و مردن نیز از این قبیل است. انسان که مى میرد فقط از بدن جدا و منسلخ مى شود، امّا هنوز داراى «صورت» است و ابعادى دارد، به طورى که اگر صورت برزخى او را ببینند به همان شکل و قیافه و گاهى با همان لباسى که قبلاً مى پوشیده، دیده مى شود. این مرحله از تجرد را همه قبول دارند.
امّا مرحله ى دیگر تجرد از صورت است. یعنى انسان حقیقت خود را بدون ماده و صورت درک کند. نوعا کسانى که توحید عرفا را قبول ندارند در واقع تجرد از صورت را قبول ندارند."
اکنون ببینید چند تناقض و اشکال عقلی در این دعاوی وجود دارد:
۱. "ناگهان متوجه شدم که دارم از بدنم بیرون مى روم ... امّا حالا «صورت» در کار نبود."
چیزی که نه ماده دارد نه صورت، خارج شدنش از چیزی که ماده و صورت دارد چه معنای معقولی دارد؟! مگر می شود چیز بدون ماده و صورت در چیزی که ماده و صورت دارد محصور شود؟!
۲. "خود را بدون صورت و ماده مى یافتم. از آنجا که با چنین حالى مأنوس نبودم وحشت زده ..."
در چیزی که ماده و صورت ندارد انس و وحشت متصور نیست!! مگر موجود مجرد دستخوش تغییرات و حالات و واردات است؟!
۳. "خود را در رختخواب انداخته، لحاف را بر سر خود کشیدم و خوابیدم ..."
شگفتا! اگر ماده و صورتی برای خود نمیافته چگونه در رختخواب خوابیده و لحاف بر سر کشیده؟
۴. "... تا این وضع تغییر کند و حالم از بین برود! لیکن دیدم حالم تغییر نمى کند ..."
در چیزی که ماده و صورت ندارد چگونه زمان و تدرج و تغییر متصور است؟!
۵. "... در حالى که خود را حقیقت محض مى دیدم و تمام وجودم را درک محض و علم محض مى یافتم هم چنان به طرف بالا در حرکت بودم."
اگر ماده و صورت نداشته چگونه به سمت بالا در حرکت بوده است؟! مگر شیء مجرد، بعد و حیّز و جهت دارد؟! اگر حقیقت محض بوده چگونه در حال حرکت بوده است؟
۶. "... همین که از جو عبور کردم صداهاى عجیب و غریب و بسیار مهیبى مى شنیدم."
عجبا! مجرد از ماده و صورت بوده و در عین حال از جو عبور کرده و صداهای عجیب و غریب می شنیده! اگر علم محض بوده، شنیدن صدای عجیب چه معنایی دارد؟
۷. "برخى، این صداها را صداى اجانین و شیاطین مى دانند که در فضا ساکن اند."
شیء بی ماده و صورت در فضا چه می کند؟! جن و شیاطین در آن جا که ماده و صورتی نیست چه می کنند؟!
۸. "با رد شدن از این مرحله، صداهاى فوق العاده دلربایى مى شنیدم که گویا از گردش افلاک به وجود مى آمد ..."
رد شدن، صدا، گردش افلاک و ... با تجرد چه نسبتی دارد؟!
۹. "سرانجام در حالى که هم چنان براى خود هیچ صورتى نمى دیدم و خود را درک و علم محض مى یافتم از همه ى مراحل بین راه گذشته ..."
نه ماده دارد و نه صورت؛ اما همچنان در حال گذشتن است در مکان و زمان! درک و علم محض است ولی پیوسته مشاهدات جدیدی دارد! تناقضات آشکار را ببینید!
۱۰. " ... وارد نشئه و عالمى شدم که غیر از این عالم بود. عالمى که مملو از نور زرد و همچون دریایى بود که آب در آن موج مى زد و همه اش حیات بود و تمام ذرات آن «حىّ، حىّ، حىّ!» مى گفت."
عجبا! رنگ زرد در عالم مجرد از ماده و صورت چه می کند؟ این چه عالمی است که مجرد است اما از ذرات تشکیل شده؟! و اگر عالم مجرد نیست پس چگونه شیء مجرد در آن وارد شده؟! بگذریم که اساسا ورود و خروج برای مجرد بی معنا است.
۱۱. " ... از استماع این ذکر آنچنان لذتى مى بردم ..."
دگرگونی حالات و دریافت لذت با این که از ماده و صورت رسته است!
۱۲. "نور زرد را نور روح و جان دانسته اند. هم چنین نور قرمز را نور قلب، نور سفید را نور علم و نور سیاه را نور جلوه ى ذات برشمرده اند. ..."
زرد و قرمز و سفید و سیاه در عالم تجرد!
۱۳. " ... با اینکه هنگام رفتن، صورت و ابعادى نداشتم ..."
اگر ابعاد نداشت پس رفتن چه معنایی دارد؟!! رفتن و هر نوع تغییر بدون جهت و مکان و بعد و زمان چگونه ممکن است؟! وانگهی تمام توصیفاتی که تا کنون گذشت در محدوده زمان و مکان و ماده و صورت بود؛ پس چگونه مدعی تجرد از ماده و صورت است؟
۱۵. "تا اینکه وارد اتاق شدم و از کثرت خوشى و لذتى که مى بردم دو بار پشتک زدم!"
چه سفر معنوی و بابرکتی بوده که به جای سجده شکر، دوبار پشتک زده!!
۱۶. آیت الله میلانی؟!
۱۷. اساسا معنا ندارد چیزی که در ماده و صورت است از آن خارج شود و یا چیزی که ماده و صورت ندارد به قید ماده و صورت در آید! همه این بافته ها ناشی از عدم درک معنای ماده و صورت است که باعث شده ضمن ادعای تجرد از ماده و صورت برای چیزی تمام احکام ماده و صورت را بر آن جاری کنند!
۱۸. همچنین تفکیک بین تجرد از ماده و تجرد از صورت تنها و تنها ناشی از نفهمیدن معنای صورت و ماده است و گر نه بر خلاف ادعای عرفا و برخی فلاسفه تحقق ماده بی صورت و صورت بی ماده نامعقول و بی معنا است. گویی اینان فراموش کرده اند اصطلاح ماده و صورت را از ابتدا برای چه چیزی وضع کرده اند!!