سید حسین یعقوبی قائنی و تجلیل از حرکات عجیب یک صوفی
سید حسین یعقوبی قائنی در کتاب سفینه الصادقین در تمجید از شخصی که رقص صوفیانه داشته چنین می نویسد:
"شبى که فرداى آن مى خواستم به طرف کربلا حرکت کنم به حرم مطهر مشرف شده، خدمت آن بزرگواران عرض کردم:
آقایان و سروران من! حدود یک سال در جوار پر برکت شما بوده ام، مى خواهم ببینم آیا خداوند متعال به این مسکین آستان شما عنایتى خاص فرموده است؟ و آیا مرا در نزد شما چه منزلتى است؟
همان شب در عالم رؤیا دیدم در قصر سلطانى هستم که فقط افراد خاصى را به آنجا راه مى دهند و بنده از ملازمین سلطان مى باشم. در این هنگام صاحب منصبى از کنارم عبور کرده، توجهى خاص به صورتم نمود و پرسید: شما آقاى ابدال نیستید؟ بنده که در آن وقت اسمى از ابدال و اوتاد نشنیده بودم هیچ نگفتم و از خواب بیدار شدم.
روز بعد به ایستگاه قطار آمده، با عده اى از زوار منتظر آمدن قطار بودیم. ناگاه حلقه اى از دراویش ایرانى که در گوشه اى نشسته بودند توجهم را جلب کرد. با خود گفتم: بروم ببینم اینها چه مى گویند و بلافاصله به طرف آنها رفته، در کنار آنها نشستم.
ناگهان یک نفر با چفیه و عقال عربى نزدیک آمده، نگاهى به صورت دراویش کرد و نگاهى هم به صورت بنده افکند و گفت: «بس أنت زین، درویش مو زین». یعنى فقط تو خوبى و درویش خوب نیست. و بلافاصله با حالتى عجیب به سرعت شروع به چرخیدن کرد و در همان حال مرتب مى گفت: «سید زین، درویش مو زین». گاهى هم به آنها مى گفت: «شما درویش نیست، من درویش، شما براى فلوس، پول». و چنان سریع چرخ مى خورد که انسان مى فهمید این کار از روى تمرین نیست و حالش گواه بود که حال بسیار فوق العاده اى دارد.
در این هنگام یکى از آن دراویش با ناراحتى و عصبانیت از جا برخاسته، در حالى که متوجه آن شخص بود گفت: چه مى گویى؟ من درویش نیستم؟ من خوب نیستم؟ بیا برویم داخل آتش!
بنده به آن درویش گفتم: بنشین، آبرو ریزى نکن. گفت: به یارى جدت مى روم!
در این حال یکى از اهالى آن محل به لسان عربى از بنده سؤال کرد که این درویش چه مى گوید؟ بنده براى او توضیح دادم. آن مرد گفت: گاهى این عرب با ما نشسته، مشغول صحبت است، ناگهان حالت جذبه به او دست مى دهد و از جاى برخاسته، تا صبح مى چرخد و هیچ خسته نمى شود! گاهى هم از جاى برمى خیزد و به جاى چرخ خوردن در میان آتش تنورى که براى پختن نان آماده شده، مى نشیند و اصلاً آتش به او آسیبى نمى رساند!
از او سؤال کردم: شغل این مرد چیست؟ گفت: قبلاً شرطه بود، ناگهان از شغلش استعفا داد و فعلاً چنین حالت عجیبى پیدا کرده و معلوم نیست کارش چیست.
بعدها متوجه شدم که این همان صاحب منصبى بوده است که آن شب در عالم رؤیا به من خطاب کرد: آیا تو آقاى ابدال نیستى؟ و بنا بر این چه بسا یکى از اصحاب آقاى ما حضرت مهدى - عجل الله تعالى فرجه - بوده است، لکن در آن وقت نتوانستم با او تماس بگیرم.
در حدیث است که خداوند متعال چهار چیز را در چهار چیز پنهان نموده است: خوشنودى اش را در طاعاتش تا هیچ طاعتى را کوچک نشمرى، چه بسا همان عمل کوچک موافق رضاى او باشد و تو ندانى. هم چنین سخطش را در معاصى مخفى فرموده تا هیچ معصیتى را کوچک به حساب نیاورى، چه بسا همان معصیت به ظاهر کوچک او را به غضب آورد و تو آگاه نباشى. و نیز اجابتش را در دعاها پوشانده است تا هیچ دعایى را کم نبینى، بسا همان مقرون به اجابت باشد و تو علم نداشته باشى. و بالاخره ولىّ خود را بین بندگانش پنهان فرموده تا هیچ یک از بندگان خدا را کوچک و بى ارزش ندانى، بسا همان فرد از اولیاى او باشد و تو جاهل باشى.
و اگر خداى نکرده به آنها توهین کنى، گر چه نشناخته باشى اثر وضعى آن بسیار بد و خطرناک خواهد بود و - نستجیر بالله - منجر به سوء خاتمه خواهد شد، مگر اینکه آن ولىّ خدا از انسان در گذرد و غالبا هم چنین است."
منبع: سفینه الصادقین