نگاهی به روایت حضور امام باقر علیه السلام در مجلس هشام بن عبد الملک
(متن مقاله در دست تکمیل است و طرح اولیه آن برای استناد موقت به صورت خام در سایت قرار داده شد.)
در دلائل الإمامة روایتی طولانی آمده است که بنا بر آن در سالِ حج هشام بن عبدالملک، امام صادق (ع) در مکه سخنی در فضل خود و طعن بر دشمنان میگویند. مسلمة بن عبدالملک برادر هشام خلیفه اموی این سخن را میشنود و به برادرش منتقل میکند. در نتیجه هشام پس از بازگشت به شام، امام باقر (ع) و امام صادق (ع) را احضار میکند. در مجلس هشام، امام باقر (ع) قدرت خارقالعاده خود در تیراندازی را به نمایش میگذارند و مطالب مفصلی در اثباتِ ولایت و دانش و فضائل خود خطاب به هشام میگویند. امام پس از خروج از قصر به مجلس مسیحیان حاضر شده و با پاسخ به سؤالات معماگونه رهبر مسیحیان، جایگاه او را در نظرِ عموم خرد میکنند. هشام سپس دو امام را از دمشق بیرون میکند و به عامل خود در شهرِ مدین مینویسد که آن دو را به قتل برساند. با معجزهای که از امام باقر (ع) سر میزند و مداخله پیرمردی مدینی، عامل هشام در کار خود موفق نمیشود. هشام به عامل خود در مدینه مینویسد که امام را مسموم کند، اما او نیز موفق نمیشود تا این که هشام از دنیا میرود (دلائل الإمامة، ص233). این خلاصهای از سیر داستان است که در ادامه برخی مشکلات آن نمایان خواهد شد.
با توجه به تاریخ وفاتِ افراد حاضر در داستان: مسلمة بن عبد الملک (66-121ق)، هشام بن عبد الملک (72-125ق)، امام باقر (ع) (57-114ق)، امام صادق (ع) (83-148ق) و این که خلافتِ هشام بن عبدالملک از سال 105 ق آغاز شده، این ماجرا به فرض این که اصلی داشته باشد باید بین 105 تا 114ق رخ داده باشد. همچنین اگر چنان که در نقل دلائل الإمامة آمده، این ماجرا در پی حج هشام بوده باشد، علی التعیین مربوط به سال 106 ق است؛ زیرا هشام در زمان خلافتش تنها در سال 106ق به حج رفته است (مروج الذهب، ج4، ص304).
1. بررسی سند
تنها منبع این داستان -به این تفصیل- دلائل الإمامة است و دیگران نیز از دلائل الإمامة نقل کردهاند (نمونه: نوادر المعجزات، ص275؛ الأمان من الأخطار، ص66؛ الدر النظیم، ص604). مؤلف دلائل الإمامة شناختهشده نیست و قدمت این کتاب با توجه به اسنادش، از قرن 5 ق، عقبتر نمیرود. از سوی دیگر معلوم نیست طریق دسترسی مؤلف به روایت چه بوده است. چون آن را مستقیماً از الحسن بن معاذ نقل کرده که در این سند از لوط بن یحیی (د. 157) نقل میکند بنابراین باید از رجال قرن دوم بوده باشد که در این میان، نزدیک به سه قرن فاصله بوده است.
از سوی دیگر هیچ شخصی به نام الحسن بن معاذ در این طبقه و در میانِ راویانِ لوط بن یحیی یافت نشد. در مصادر مختلف نام او در این سند به صورت الحسن بن معاذ الرضوی ثبت شده است (دلائل الإمامة، ص233؛ نوادر المعجزات، ص275؛ الدر النظیم، ص604؛ البرهان، ج1، ص739؛ مدینة المعاجز، ج5، ص66؛ بحار الأنوار، ج69، ص181). این در حالی است که «الرضوی» منسوب به علی بن موسی الرضا (ع) است (الأنساب للسمعانی، 6/ 141) و جز این، «الرضوی» به عنوان نسبت به شخص دیگری یافت نشد. طبعاً نامگذاری به «معاذ» در ذریه امام رضا (ع) معهود نیست و اساساً خود امام رضا (ع) (148-203ق) در زمانِ وفاتِ لوط بن یحیی (د. 157) کمتر از ده سال داشتند؛ بنابراین نسبت «الرضوی» اصلا با آن طبقه سازگار نیست. از سوی دیگر هیچ شخصی با این نام در میانِ راویانِ لوط بن یحیی یافت نشد. بنابراین ممکن است نام به کلی ساختگی باشد یا تصحیفی در آن رخ داده باشد.
حلقه بعدی سند، ابو مخنف لوط بن یحیی الأزدی همان مورخ و مقتلنگار مشهور است. روایات ابومخنف از ائمه (ع) زیاد نیست. او مستقیم از امام صادق (ع) و با یک واسطه از امام باقر (ع) روایت کرده است (یوسفی غروی، وقعة الطف، ص28) ولی در سند مورد بحث با یک واسطه از امام صادق (ع) روایت کرده است که قابل تأمل است. از سوی دیگر مضامین این روایت با مذهبِ ابو مخنف که امامی نبوده (یوسفی غروی، وقعة الطف، ص28-30) متناسب نیست. در میانِ کتبِ ابومخنف نیز عنوان کتابی که با نقل این ماجرا متناسب باشد یافت نشد (نک: نجاشی، ص320؛ طوسی، ص383) چنان که طول این روایت (تقریباً 2291 کلمه) و ادبیاتِ آن نیز با معمولِ روایاتِ برجایمانده از ابومخنف شباهت ندارد. نام ابومخنف به عنوان یک مورخ در جعلهای قصاصین به کار گرفته شده است (نمونه: عادلزاده، بررسی روایت مشهور «تهدّمت والله أرکان الهدی»).
شیخِ ابومخنف در این سند، «عمارة بن زید الواقدی» است که به کلی ناشناس است و هیچ جا نامِ او یافت نشد. احتمال دارد که این نام ترکیبی از «الواقدی» و «عمارة بن زید» باشد که هر دو در ادبیاتِ قصاصین شناختهشدهاند. محمد بن عمر الواقدی (د. 207ق) چون مورخ و سیرهنگاری مشهوری بوده است مانندِ ابومخنف از نامهای مورد علاقه قصاصین برای جعل سند بوده است (نمونه: الفضائل، ص12-52). عمارة بن زید نیز ظاهراً شخصیتی خیالی بوده که ابومحمد بلوی برای خلق داستانهای خود از نام او بهره گرفته است (نک: عادلزاده، بررسی روایات منسوب به طبری در دلائل الإمامة، ص95-98). البته نه واقدی و نه عمارة بن زید با این طبقه تناسب ندارند و احتمالاً تنها از نامشان بهرهبرداری شده است. به هر حال روشن نیست که عمارة بن زید الواقدی کیست که امام صادق (ع) این حدیث طولانی را با این تفصیل برای او بیان کردهاند؛ در حالی که نه هیچ جا از اصحاب امام صادق (ع) شمرده شده و نه کسی از امامیه این روایت طولانی را از او نقل کرده و تنها آن را برای ابومخنف بازگو کرده است.
سند و آغاز متن نیز قدری مضطرب است چون ابتدا چنین مینماید که عمارة بن زید الواقدی شاهدِ آغاز ماجرا بوده، اما در ادامه، کل ماجرا از امام صادق (ع) روایت میشود: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَأَخْبَرَ مُسَیْلَمَةُ أَخَاهُ ...».
نتیجه آن که سند این روایت بسیار سست و غیرقابلاعتماد است، بلکه قرائنی بر جعل آن دیده میشود.
2. انفراد و مخالفت با تحریرهای دیگر داستان
ماجرایِ احضار امام باقر (ع) به شام چند تحریر دیگر دارد که غالباً متقدمترند اما در هیچ یک تفصیلی که در روایت دلائل الإمامة آمده دیده نمیشود؛ بلکه گاه مخالفتهایی در سیاق آنها دیده میشود. در میانِ این تحریرها، نقل دلائل الإمامة طولانیترین نقل است که نشانه پردازش است. از نظر سند نیز غالباً نسبت به اسناد دیگر ناشناستر و ضعیفتر است.
تحریرهای دیگر عبارتند از:
2.1. روایت سیاری
تحریری از داستان را کلینی از الحسین بن محمد الأشعری از احمد بن محمد السیاری از عبد الرحمن بن أبی نجران از شیخی مدنی از زراره از امام باقر (ع) نقل کرده است (الکافی، ج6، ص8). احتمالاً سیاری این روایت را در کتاب الطب خود (نجاشی، ص80) آورده است؛ زیرا بیشتر روایاتِ مستقیم حسین بن محمد از سیاری، به ویژه در کافی در موضوع طب است. مضمون همین روایت هم با طب تناسب دارد. شاهد دیگر آن که همین روایت در طب الائمة الصادقین (خطی، برگ229) و مکارم الأخلاق (ص224) به نقل از طب الأئمة روایت شده است که شاید منبعِ طب الأئمة، کتاب الطب سیاری بوده است. سند روایت ضعیف است و تنها در اصل این که امام باقر (ع) به سوی هشام در دمشق رفتند و او در پذیرفتنشان به حضور خود تأخیر کرده، با داستان دلائل الإمامة اشتراک دارد.
2.2. روایت ابو بکر حضرمی
نقل دیگر روایت کافی از الحسین بن محمد از معلی بن محمد از علی بن اسباط از صالح بن حمزة از پدرش از ابو بکر الحضرمی است (الکافی، ج1، ص471؛ و نیز نک: مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص189) که این سند هم ضعیف است. جزئیاتِ گفتگوهای مجلس هشام در این روایت با روایت دلائل متفاوت است. پس از مجلس نیز، هشام امام باقر (ع) را به زندان میاندازد و دوباره از ترس این که زندانیان و اهل شام به ایشان گرایش پیدا کنند، ایشان را از دمشق بیرون میکند. در روایت تفصیلی دلائل، از این ماجرها خبری نیست! ماجرای شهر مدین در این نقل هم دیده میشود هر چند سرنوشت پیرمرد مدینی به گونه دیگری تصویر شده است.
2.3. روایت ابو بصیر
تحریر دیگر، روایت قطب راوندی از کتاب شیخ صدوق از احمد بن علی بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از جدش از علی بن معبد از علی بن عبد العزیز از یحیی بن بشیر از ابوبصیر از امام صادق (ع) است (قصص الأنبیاء، ص143). بخش اول همین روایت را ابن قولویه از پدرش و دیگر مشایخش از سعد بن عبد الله از احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید از مردی ناشناس از یحیی بن بشیر از ابوبصیر روایت کرده است (کامل الزیارات، ص75-76). هر دو سند ضعیف است.
در این تحریر علت احضار امام باقر (ع) متفاوت با روایت دلائل الإمامة بیان شده است. هشام ایشان را احضار کرد تا درباره علامتی که در شب قتل امیرالمؤمنین ع ظاهر شد یعنی جوشیدن خون از زمین سؤال کند. گفتنی است روایات مشهوری درباره گفتگوی خلیفه اموی عبد الملک بن مروان یا ولید بن عبد الملک با ابن شهاب زهری درباره همین موضوع در دست است که نسبت آن با این روایت نیازمند تأمل و بررسی است.
گفتگوهای امام و هشام در این روایت هیچ اشتراکی با روایاتِ پیشین و به ویژه نقل دلائل الإمامة ندارد. در ادامه ماجرای شهر مدین گزارش شده و سرنوشت پیرمرد مدینی متفاوت با نقل دلائل ترسیم شده است.
2.4. روایت دیگر از ابو بصیر
تحریر دیگر در دلائل الإمامة از ابوالحسن علی بن هبة الله از شیخ صدوق ابن بابویه از پدرش از سعد بن عبد الله از محمد بن خالد برقی از حسن بن علی بن فضال از بعض اصحابش از ابوبصیر از امام باقر ع روایت شده است (دلائل الإمامة، ص229؛ الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص615). این سند هم ضعیف است. تنها ماجرای مناظره در آن آمده و بر خلاف روایت دلائل، زمانِ مناظره قبل از دیدار امام با خلیفه دانسته شده است.
2.5. روایت اسماعیل بن ابان
تحریر دیگر را کلینی از عدهای از اصحابش از احمد برقی از اسماعیل بن ابان از عمر [عمرو] بن عبد الله الثقفی روایت کرده است (الکافی، ج8، ص122). در تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم نیز از پدرش از اسماعیل بن ابان روایت شده است (تفسیر القمی، ج1، ص98). این سند هم ضعیف است. ابتدایِ داستان قدری متفاوت با روایت دلائل و برخی روایات سابق است. در این نقل به جز دو خط اول، تنها به مناظره امام باقر ع با رهبر مسیحیان پرداخته شده است که متن گفتگو هم با نقل دلائل تفاوتهایی دارد.
2.6. روایت شلمغانی
تحریر دیگر متعلق به شلمغانی است در کتاب اثبات الوصیة (ص181) که سند خود را ذکر نکرده است. در نقل او به جای هشام، یزید بن عبدالملک یاد شده است. تقریباً هیچ یک از جزئیات نقل دلائل درباره مجلس هشام در آن دیده نمیشود. ماجرای شهر مدین نیز به اختصار در آن آمده است. خصیبی هم همان را گرفته و در الهدایة الکبری (ص239) آورده است. به طور کلی خصیبی بسیاری از روایاتِ اثبات الوصیة را گاه با تحریفاتی در الهدایة آورده است (اکبری، نصیریه، ص91-92).
2.7. روایت الخرائج
تحریر دیگر در کتاب الخرائج و الجرائح (ج1، ص291) به صورت مرسل از امام صادق (ع) نقل شده است. در این گزارش به اختلاف روایات درباره نام خلیفه (عبد الملک و هشام) اشاره شده است. این تنها روایتی است که در آن مانندِ نقل دلائل از حضور امام صادق (ع) به همراه امام باقر (ع) یاد شده است. در گزارشهای پیشین نامی از امام صادق (ع) نبود. مناظره امام با رهبر نصرانی نسبت به نقلهای پیشین اضافاتی دارد و در آخرش نیز بر خلاف دیگر روایات، رهبر نصاری مسلمان میشود. زمانِ مناظره نیز بر خلاف نقل دلائل، پیش از ورود امام به مجلس خلیفه تصویر شده است. گفتگوی امام با عبدالملک به همان مسأله علامت قتل امام خلاصه میشود. ماجرای شهر مدین در انتها آمده و درباره سرنوشت پیرمرد مدینی با نقل دلائل الامامة تفاوت دارد.
2.8. روایت ابن شهرآشوب
ابن شهرآشوب ماجرای مناظره با راهب نصرانی را به امام کاظم (ع) نسبت داده در زمانی که در برخی شهرهای شام مخفی و فراری بودند!! (مناقب آل أبی طالب، ج4، ص311) سؤالات نصرانی بعضاً متفاوت است و در نهایت نیز بر خلاف نقل دلائل الإمامة، مسلمان میشود. ابن شهرآشوب سندی ذکر نکرده و روشن است که چنین ماجرایی با حیاتِ امام کاظم (ع) تناسب ندارد.
2.9. روایت دیگر ابن شهرآشوب
ابن شهرآشوب روایت کرده است:
«أَبُو بَکْرِ بْنُ دُرَیْدٍ الْأَزْدِیُّ بِإِسْنَادٍ لَهُ وَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاصِرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ کُلِّهِمْ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ: لَمَّا أُشْخِصَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَى دِمَشْقَ سَمِعَ النَّاسَ یَقُولُونَ هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ قَالَ فَأَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْقِبْلَةِ ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ ...» (مناقب آل أبی طالب، ج4، ص203)
در ادامه خطبهای به سبک مصنوع روایت شده است. به نظر میرسد مقصود از محمد بن علی در این جا، محمد بن الحنفیة است چنان که ابن طاوس همین ماجرا را چنین نقل کرده است: «وَ عَنْ عُرْوَةَ یَرْفَعُهُ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع یَعْنِی مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَّةِ وَ کَانَ فِی دِمَشْقَ وَ سَمِعَ رَجُلًا یَقُولُ هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ فَاسْتَنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى جِدَارِ الْمِحْرَابِ فِی جَامِعِ دِمَشْقَ ثُمَّ قَالَ ...» (الطرائف، ج1، ص89). سفر محمد بن الحنفیة به شام مشهور است و گزارشهای دیگری هم دارد. به هر حال این گزارش اشتراکی با نقل دلائل الإمامة و دیگر روایاتِ بالا ندارد.
از مجموع روایاتِ بالا برمیآید که داستانی درباره سفر امام باقر (ع) به شام شهرت داشته که به صورتهای مختلف درآمده و هر منبعی تصویری از آن بازتاب داده است. اسنادِ گزارشها به گونهای نیست که از آنها اطمینان به وقوع چنین سفری حاصل شود. با این حال این که به لحاظ تاریخی چنین سفری قابل دفاع است یا نه و آیا قرائنی بر آن یافت میشود یا نه نیازمند جستجوهای بیشتری است. همچنین نسبت آن با سفر همنام امام باقر (ع)، محمد بن علی ابن الحنفیة نیازمند بررسی است.
به هر حال آن چه در این بحث مدنظر است، این است که جزئیاتِ نقل دلائل الإمامة مؤیدی ندارد و بعضاً با روایاتِ دیگر مخالف است. با توجه به این که دلائل الإمامة نسبت به اکثر منابع ذکرشده متأخر است، متن تحریرش طولانیتر و شواهد داستانسازی در آن بیشتر است به نظر میرسد نقل دلائل الإمامة بر پایه روایات دیگر که کهنتر است شکل گرفته و جزئیات و شاخ و برگهایی بدان افزوده شده است.
3. مخالفت متن با تاریخ وفاتِ امام باقر (ع) و دیگر غرابتهای متن
در آخر حدیث آمده است: «وَ کَتَبَ إِلَى عَامِلِ مَدِینَةِ الرَّسُولِ أَنْ یَحْتَالَ فِی سَمِّ أَبِی فِی طَعَامٍ أَوْ شَرَابٍ، فَمَضَى هِشَامٌ وَ لَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ فِی أَبِی شَیْءٌ مِنْ ذَلِکَ». این در حالی است که امام باقر (ع) در سال 114 ق از دنیا رفتند و هشام در سال 125 ق به دوزخ شتافت. بنابراین متن روایت با تاریخ قطعی در تضادّ است.
علاوه بر این، همین که امام باقر (ع)، در مجلس هشام به بیانِ چنین مطالبی در اثباتِ امامت و ولایت خود بپردازند با شرایط زمان، روحیاتِ هشام، فضای مجلس و فضای تقیهآمیز امامتِ امام باقر (ع) سازگار نیست. چگونه ممکن است امام این همه توصیه درباره تقیه و ... بکنند و در کتمان امامتِ خود و معارفی که حساسیت آن پایینتر از محتوای روایت دلائل است، تلاش کنند، اما به یک باره به مجلس هشام بروند و بالاتر از همه اینها را مستقیم به هشام بگویند؟! یا همین که امام صادق (ع) در زمانِ حیات پدرشان چنان خطبهای در مکه بخوانند غریب است.
میتوان تأملات جزئی دیگری نیز به آن افزود مثل این که در متن روایت آمده است: «کَانَ هِشَامِ لَا یُکَنِّی أَحَداً قَبْلَ أَبِی وَ لَا بَعْدَهُ فِی خِلَافَتِهِ». در حالی که گزارشهای مختلفی از کاربرد کنیه افراد در سخن هشام بن عبدالملک آمده است (الطبقات الکبرى ط العلمیة، 5/ 154؛ طبقات فحول الشعراء، 2/ 745؛ المعرفة والتاریخ، 1/ 679؛ التاریخ الکبیر لابن أبی خیثمة - السفر الثالث، 2/ 40، 265؛ الفرج بعد الشدة لابن أبی الدنیا، ص86؛ مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا، ص98؛ تاریخ الطبری، 7/ 29؛ معجم ابن الأعرابی، 2/ 840).
کوچکترین جزئیاتِ داستان -که بعضا اهمیتی هم ندارد- از زبان امام صادق (ع) نقل میشود؛ دقیقاً مانندِ سبک قصهپردازان که شباهتی با روایاتِ معتبرِ امام ندارد. اساساً تنها فرض اصالت روایت، این است که عمارة بن زید واقدی ناشناس فی المجلس کلام امام را مکتوب کرده باشد، و گر نه امکان نقل چنین متنی با این همه جزئیاتِ دقیق و عبارتپردازی تنظیمشده به صورت شفاهی وجود ندارد.
کمال و تمام در آیه اکمال دین بر کمال امام در اموری مانند تیراندازی تطبیق شده که بعید از دلالت ظاهری آیه و مخاطب آن است. در کلام هشام به آیه «و لله میراث السماوات و الأرض» استناد شده که نامربوط به نظر میرسد. وانگهی ادامه آیه (اگر مقصود آیه 10 حدید باشد نه 180 آل عمران) بر خلاف مطلوب هشام است چون کسانی را که پس از فتح مسلمان شدند -که شاخصترینشان بنیامیهاند- پایین دستِ مسلمان پیش از فتح نشانده، در حالی که هشام در مقام اثبات برابری بنی امیه با بنی هاشم است! تفسیر غریبی از آیه «لا تحرک به لسانک لتعجل به» ارائه شده که در روایاتِ دیگر و سخنان مفسران یافت نمیشود.
تطویلی که در نقل ماجرای عزیر دیده میشود خارج از سیاق است و به طور طبیعی چنین داستان مشهوری نه در مجلس مناظره به این تفصیل بیان میشود؛ نه راوی آن را به این کیفیت نقل میکند. خلاصه اگر سطرسطر و کلمهکلمه ماجرا به دقت مطالعه شود، شواهد متعدد از ادبیاتِ داستانی و بازگویی غیرطبیعی جزئیات آشکار است.
4. انتسابِ مناظره با نصرانی به افراد دیگر
سؤال و جوابهای چیستانگونهای که در مناظره امام باقر ع و راهب نصاری نقل میشود سبکی آشنا در قصص مناظراتِ رهبران مسلمان با رهبران یهودی و مسیحی و ... است. در این گونه قصص به جای بحث بر سر عقاید اصلی و مهم و تعیینکننده، دائماً چیستانهایی طرح میشود که اساساً ربط مستقیمی به حقانیت و عدم حقانیت ندارد! طرح یک چیستان چگونه میتواند حقانیتِ یک راهب مسیحی را نشان دهد یا پاسخ دادن و ندادن به آن چه ربطی به حقانیت یا عدم حقانیت یک عالم مسلمان دارد؟! معمولاً هم این معماها مشترک است و در داستانهای مختلف تکرار میشود که نشاندهنده انتقال پیدرپی از یک داستان به داستان دیگر است.
علاوه بر این شباهتِ کلی، جالب است که عین مناظره امام باقر (ع) با راهب نصرانی در منابع عامه به افراد دیگر منسوب شده که البته آنها نیز نمیتوانند ماجرایی واقعی باشند. در چند منبع این داستان به شخصیت مرموز خالد بن یزید قرشی نسبت داده شده است (تاریخ أبی زرعة الدمشقی، ص356؛ حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء - ط السعادة 6/ 121؛ تاریخ دمشق لابن عساکر، 16/ 305، 308، 309؛ الترغیب والترهیب لقوام السنة 1/ 548؛ الاعتصام للشاطبی، 3/ 291؛ التذکرة الحمدونیة 7/ 171؛ بغیة الطلب فى تارِیخ حلب، 7/ 3192). در این میان ابوزرعة ابو زرعة متوفی 281ق است که قدمت منابع مکتوب این نقل را دستِ کم به قرن 3 ق باز میگرداند. در منبعی دیگر این ماجرا با سندی دیگر به جابر بن عبد الله انصاری منسوب شده است (دلائل النبوة لإسماعیل لأصبهانی، ص141). این تعدد انتساب نیز در کنار سبکِ تقلیدی و کلیشهای داستان، اصالت آن را با خدشه مواجه میکند.
سلام عرض ادب. شما طلبه ها اینطوری مو رو از ماست می کشید بیرون بعد چطوری برخی بزرگان شما عرفان هند و فلسفه یونان رو کامیونی وارد دین میکنند؟!
دوتا سوال ذهن منو مشغول کرده و نمی تونم از کسی بپرسم:
اول خمینی بزرگ مراجع شیعه چرا اسم ابن عربی رو به عنوان معرف اسلام در نامه به گرباچف برد؟
دوم ایشون که در فقاهت تمام بودند و شطرنج رو اینطوری عالمانه حلیتشو اعلام کردند و طریقه اجتهاد و استدلال رو بلد بودند چرا در بحث ولایت فقیه در کتاب ولایت فقیه احادیث منع قیام رو که اسناد قابل توجه دارند و سیره اهل بیت هم تاییدش میکنه و مراجع به برخی از این احادیث استناد می کردند رو نقل و مثل سایر مسائل اجتهادی بررسی فقیهانه نکردند؟! درحالی که مانع اصلی قیام و تعیین کننده وظیفه ما در عصر غیبت همین مجموعه روایات بوده که آیات کلی قرآن درباره جهاد و امر به معروف و ... هرگز ضد اون به حساب نمی آد و بنده ندیدم احادیث منع قیام ضدی هم داشته باشه. و حتی دیدم در جایی از فقر نبودن ضد عالمی به قیام یمانی و قیام امام حسین علیه السلام و حتی داوود و سلیمان نبی علیهما السلام اشاره کرده!!