بررسی روایات تأویل «الإنسان» در سوره زلزال به امیر المؤمنین (ع)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (2)
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4)
بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6)
فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)
نویسنده: علی عادل زاده
در منابع روایی، احادیثی وجود دارد که «الإنسان» را در این سوره شریفه بر امیرالمؤمنین علی (ع) تطبیق دادهاند. بر اساس این روایات، در زمان حیاتِ امیرالمؤمنین ع زلزلهای رخ داد و ایشان آن را آرام کردند و با خواندن آیات سوره زلزله آن را بر خود تطبیق کردند. این روایات در جزئیات با یکدیگر اختلافات زیادی دارند و مشکلاتی در آنها دیده میشود. در ادامه سند و متن این روایات را بررسی میکنیم.
1. روایت ابو عبد الله الرازی
شیخ صدوق در علل الشرائع چنین روایت کرده است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ... وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ رَوْحِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ رَفَعَهُ عَنْ فَاطِمَةَ ع قَالَتْ أَصَابَ النَّاسَ زَلْزَلَةٌ عَلَى عَهْدِ أَبِي بَكْرٍ فَفَزِعَ النَّاسُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ فَوَجَدُوهُمَا قَدْ خَرَجَا فَزِعَيْنِ إِلَى عَلِيٍّ ع فَتَبِعَهُمَا النَّاسُ إِلَى أَنِ انْتَهَوْا إِلَى بَابِ عَلِيٍّ ع فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَلِيٌّ ع غَيْرَ مُكْتَرِثٍ لِمَا هُمْ فِيهِ فَمَضَى وَ اتَّبَعَهُ النَّاسُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى تَلْعَةٍ فَقَعَدَ عَلَيْهَا وَ قَعَدُوا حَوْلَهُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ إِلَى حِيطَانِ الْمَدِينَةِ تَرْتَجُّ جَائِيَةً وَ ذَاهِبَةً فَقَالَ لَهُمْ عَلِيٌّ ع كَأَنَّكُمْ قَدْ هَالَكُمْ مَا تَرَوْنَ قَالُوا وَ كَيْفَ لَا يَهُولُنَا وَ لَمْ نَرَ مِثْلَهَا قَطُّ قَالَتْ فَحَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ ضَرَبَ الْأَرْضَ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ مَا لَكِ اسْكُنِي فَسَكَنَتْ فَعَجِبُوا مِنْ ذَلِكَ أَكْثَرَ مِنْ تَعَجُّبِهِمْ أَوَّلًا حَيْثُ خَرَجَ إِلَيْهِمْ قَالَ لَهُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ عَجِبْتُمْ مِنْ صَنْعَتِي قَالُوا نَعَمْ قَالَ أَنَا الرَّجُلُ الَّذِي قَالَ اللَّهُ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها فَأَنَا الْإِنْسَانُ الَّذِي يَقُولُ لَهَا مَا لَكِ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها إِيَّايَ تُحَدِّثُ. (علل الشرائع، ج2، ص556)
ابن شهرآشوب خلاصه این حدیث را در مناقب آورده است (مناقب آل أبي طالب، ج2، ص324) و مؤلف دلائل الإمامة نیز آن را با واسطه تلعکبری از شیخ صدوق روایت کرده است. (دلائل الإمامة، ص66، ح2؛ و نیز نک: تأويل الآيات، ص806)
ابو عبد الله الرازی اگر همان جامورانی باشد، بنا بر دیدگاه خود شیخ صدوق نیز، روایات محمد بن احمد بن یحیی العطار از ابوعبدالله الرازی الجامورانی قابل اعتماد نیست؛ زیرا ابن الولید (رجال النجاشي، ص348) و به تبع او شیخ صدوق (فهرست كتب الشيعة للطوسي، ص410) روایاتِ ابوعبدالله الرازی را از نوادر الحکمة استثنا کردهاند. ابن الغضائری نیز جامورانی را به افکار غالیانه متهم کرده است: «محمّد بن أحمد الجاموراني، أبو عبد اللّه الرازي. ضعّفه القمّيّون، و استثنوا من كتاب نوادر الحكمة ما رواه. و في مذهبه ارتفاع.» (الرجال لابن الغضائري، ص97)
اگر هم مقصود، عبدالله بن احمد ابو عبد الله الرازی باشد (نک: الأمالی للصدوق، ص244؛ معاني الأخبار، ص177) باز هم از کسانی است که ابن الولید و شیخ صدوق، روایاتشان را از نوادر الحکمة استثنا کردهاند. (رجال النجاشي، ص348؛ فهرست كتب الشيعة للطوسي، ص410)
روح بن صالح، به کلی ناشناس است و نامش در جای دیگری یافت نشد. در اسنادِ دیگر بزنطی، روایتی باواسطه یا بیواسطه از هارون بن خارجه یافت نشد. سند روایت بالا از هارون بن خارجه تا «فاطمه» نیز مرفوع است و واسطهها معلوم نیستند.
نام «فاطمه» به حضرت فاطمه زهرا (س)، دختر رسول خدا (ص) منصرف است؛ چنان که از تحیاتِ موجود پس از نام ایشان نیز برمیآید. مؤلف دلائل الإمامة نیز همین برداشت را داشته و این حدیث را با واسطه تلعکبری از شیخ صدوق روایت کرده و در بخش مسند حضرت فاطمه (س) و در میانِ روایاتِ ایشان آورده است. (دلائل الإمامة، ص66، ح2) در تأویل الآیات نیز نام ایشان در سند روایت چنین آمده است: «سَيِّدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ» (تأويل الآيات، ص806) که نشان میدهد آن را بر دختر رسول خدا (ص) تطبیق داده است. در مصادر دیگر نیز همین تلقی دیده میشود.
اما نکته عجیب این است که چنین روایتی با طبقه و زمانِ حیاتِ حضرت فاطمه (س) سازگار نیست؛ زیرا به اتفاق روایات و تواریخ، ایشان در مدت کوتاهی (چند روز یا چند ماه) پس از پیامبر (ص) از دنیا رفتند؛ در حالی که در متن حدیث، فرض شده که ایشان پس از دورانِ ابوبکر، این ماجرا را نقل کردهاند: «عَنْ فَاطِمَةَ ع قَالَتْ أَصَابَ النَّاسَ زَلْزَلَةٌ عَلَى عَهْدِ أَبِي بَكْرٍ فَفَزِعَ النَّاسُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرَ ...» گذشته از تعبیر موجود در متن که به روشنی، زمان روایت را پس از دوران ابوبکر ترسیم میکند؛ حتی اگر فرض شود این عبارت، افزوده روات است؛ و فرض شود در همان مدتِ کوتاهِ زندگانی حضرت فاطمه (س) در زمانِ حکومت ابوبکر، چنین اتفاقی افتاده؛ اساساً ایشان برای چه کسی ماجرا را نقل کردهاند؟ برای مردمی که خودشان در آن زمان و مکان حضور داشته و شاهد ماجرا بودند؟ زاویه دید راوی نیز با حضرت فاطمه (س) تناسب ندارد مثلاً در آن آمده است: «فَتَبِعَهُمَا النَّاسُ إِلَى أَنِ انْتَهَوْا إِلَى بَابِ عَلِيٍّ ع» که گویی جمله از زبانِ کسی است که اهل این خانه نیست و از بیرون خانه به ماجرا نگاه میکند؛ خصوصاً حضرت فاطمه (س) که در روایاتِ بسیاری خانه را به نامِ او (باب فاطمة / بیت فاطمة) یاد کردهاند. (نمونه: مسند أبي داود الطيالسي، 3/ 539؛ مصنف عبد الرزاق، 5/ 442) به هر حال روشن است که انتسابِ نقل این ماجرا به حضرت فاطمه (س) نمیتواند درست باشد و عجیب است که روات و مصنفان ملتفتِ این زمانپریشی نشدهاند.
ممکن است گفته شود، مقصود از فاطمه، در این سند، شخصی غیر دختر پیامبر (ص) است؛ اما گذشته از این که قرینهای برای این انصراف در دست نیست؛ در این صورت، تعیین شخص او ممکن نیست و ناشناس میماند. شخصی به نام فاطمه که بتواند مستقیماً شاهد ماجرا در زمانِ ابوبکر باشد و رواتِ شیعی از او روایت کنند، نمیشناسیم و اتصال سند نیز مخدوش میشود.
با توجه به توضیحاتی که داده شد، قدمتِ این حدیث نهایتاً تا ابوعبدالله الرازی قابل اثبات است و تاریخگذاری آن تا پیش از قرن 3 ق. شاهدی ندارد.
در متن حدیث، برخی جزئیات نیز دیده میشود که یادآور ادبیاتِ داستانی است.
2. روایت علی بن مهزیار
شیخ صدوق در علل الشرائع روایت دیگری نیز آورده است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ ... وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يَحْيَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ جَابِرٍ حَدَّثَنِي تَمِيمُ بْنُ جَذِيمٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ عَلِيٍّ ع حَيْثُ تَوَجَّهْنَا إِلَى الْبَصْرَةِ قَالَ فَبَيْنَمَا نَحْنُ نُزُولٌ إِذَا اضْطَرَبَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا لَكِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَنَا أَمَا إِنَّهَا لَوْ كَانَتِ الزَّلْزَلَةُ الَّتِي ذَكَرَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كِتَابِهِ لَأَجَابَتْنِي وَ لَكِنَّهَا لَيْسَتْ بِتِلْكَ. (علل الشرائع، ج2، ص555)
ابن شهرآشوب بخش آخر آن را در مناقب روایت کرده است. (مناقب آل أبي طالب، ج2، ص324) ظاهراً منبع ابن شهرآشوب، علل الشرائع بوده، چون دو روایت متوالی (این حدیث و حدیث قبل) آورده که هر دو در علل الشرائع آمده است.
استرآبادی نیز آن را به سند دیگری ظاهراً از تفسیر محمد بن العباس ماهیار نقل کرده است:
وَ رَوَى أَيْضاً عَنْ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي تَمِيمُ بْنُ حِزْيَمٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ عَلِيٍّ ع حَيْثُ تَوَجَّهْنَا إِلَى الْبَصْرَةِ فَبَيْنَمَا نَحْنُ نُزُولٌ إِذَا اضْطَرَبَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا لَكَ اسْكُنِي فَسَكَنَتْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَنَا أَمَا إِنَّهَا لَوْ كَانَتِ الزَّلْزَلَةُ الَّتِي ذَكَرَهَا اللَّهُ فِي كِتَابِهِ لَأَجَابَتْنِي وَ لَكِنَّهَا لَيْسَتْ تِلْكَ. (تأويل الآيات، ص806)
در سندِ ابن بابویه، یحیی بن محمد بن ایوب، ناشناس است و نامش در سند دیگری یافت نشد. البته این احتمال وجود دارد که یحیی، تصحیف «عیسی» باشد؛ زیرا شخصی با عنوانِ عیسی بن أیوب (الکافی، ط الإسلامية، ج2، ص73، 82، 96، 273؛ ج7، ص379) یا عیسی بن محمد بن ایوب (الکافی، ط دار الحدیث، ج8، ص53 و نیز نک: فهرست الطوسی، ص268) یا عیسی بن محمد بن ابی ایوب (الکافی، ط الإسلامية، ج4، ص202 ) از علی بن مهزیار روایت کرده است.
با توجه به سندِ تأویل الآیات، ظاهرا نام حسین بن سعید، از سندِ ابن بابویه افتاده است؛ خصوصا که در روایات دیگر نیز علی بن مهزیار، بیشتر با واسطه حسین بن سعید از محمد بن سنان روایت میکند. محمد بن سنان از دیرباز مورد اختلاف بوده و برخی او را به غلو متهم کرده و حدیثش را ضعیف شمردهاند.
محمد بن سنان در هیچ سند دیگری از یحیی الحلبی روایت نکرده است؛ چنان که یحیی الحلبی در هیچ سند دیگری از عمر بن ابان روایت نکرده است؛ بنابراین ترکیبِ سند، غریب مینماید.
با توجه به وضعیت سند، نهایتاً تاریخگذاری آن تا قرن 3 ق. ممکن است و دلیلی بر وجود این حدیث، قبل از قرن 3 ق. در دست نیست.
3. روایت ابن جمهور
استرآبادی در تأویل الآیات آورده است:
ذَكَرَهُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحِيمِ التَّمَّارُ قَالَ: انْصَرَفْتُ مِنْ مَجْلِسِ بَعْضِ الْفُقَهَاءِ فَمَرَرْتُ عَلَى سَلْمَانَ الشَّاذَكُونِيِّ فَقَالَ لِي مِنْ أَيْنَ جِئْتَ فَقُلْتُ جِئْتُ مِنْ مَجْلِسِ فُلَانٍ يَعْنِي وَاضِعِ كِتَابِ الْوَاحِدَةِ فَقَالَ لِي مَا ذَا قَوْلُهُ فِيهِ قُلْتُ شَيْءٌ مِنْ فَضَائِلِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأُحَدِّثَنَّكَ بِفَضِيلَةٍ حَدَّثَنِي بِهَا قُرَشِيٌّ عَنْ قُرَشِيٍّ إِلَى أَنْ بَلَغَ سِتَّةَ نَفَرٍ مِنْهُمْ ثُمَّ قَالَ رَجَفَتْ قُبُورُ الْبَقِيعِ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَضَجَّ أَهْلُ الْمَدِينَةِ مِنْ ذَلِكَ فَخَرَجَ عُمَرُ وَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص يَدْعُونَ لِتَسْكُنَ الرَّجْفَةُ فَمَا زَالَتْ تَزِيدُ إِلَى أَنْ تَعَدَّى ذَلِكَ إِلَى حِيطَانِ الْمَدِينَةِ وَ عَزَمَ أَهْلُهَا عَلَى الْخُرُوجِ عَنْهَا فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ عُمَرُ عَلَيَ بِأَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَحَضَرَ فَقَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَ لَا تَرَى إِلَى قُبُورِ الْبَقِيعِ وَ رَجْفِهَا حَتَّى تَعَدَّى ذَلِكَ إِلَى حِيطَانِ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ هَمَّ أَهْلُهَا بِالرَّحْلَةِ عَنْهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع عَلَيَّ بِمِائَةِ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْبَدْرِيِّينَ فَاخْتَارَ مِنَ الْمِائَةِ عَشْرَةً فَجَعَلَهُمْ خَلْفَهُ وَ جَعَلَ التِّسْعِينَ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ لَمْ يَبْقَ بِالْمَدِينَةِ سِوَى هَؤُلَاءِ إِلَّا حَضَرَ حَتَّى لَمْ يَبْقَ بِالْمَدِينَةِ ثَيِّبٌ وَ لَا عَاتِقٌ إِلَّا خَرَجَتْ ثُمَّ دَعَا بِأَبِي ذَرٍّ وَ سَلْمَانَ وَ مِقْدَادَ وَ عَمَّارٍ فَقَالَ لَهُمْ كُونُوا بَيْنَ يَدَيَّ حَتَّى تُوُسِّطَ الْبَقِيعُ وَ النَّاسُ مُحْدِقُونَ بِهِ فَضَرَبَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ ثُمَّ قَالَ مَا لَكِ مَا لَكِ ثَلَاثاً فَسَكَنَتْ فَقَالَ صَدَقَ اللَّهُ وَ صَدَقَ رَسُولُهُ لَقَدْ أَنْبَأَنِي بِهَذَا الْخَبَرِ وَ هَذَا الْيَوْمِ وَ هَذِهِ السَّاعَةِ وَ بِاجْتِمَاعِ النَّاسِ لَهُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها أَمَا لَوْ كَانَتْ هِيَ هِيَ لَقَالَتْ مَا لَهَا وَ أَخْرَجَت لِي أَثْقَالَهَا ثُمَّ انْصَرَفَ وَ انْصَرَفَتِ النَّاسُ مَعَهُ وَ قَدْ سَكَنَتِ الرَّجْفَةُ. (تأويل الآيات، ص807-808)
همین حدیث با اندکی اختلاف و اختصار در الثاقب نیز آمده است:
«عن الحسين بن عبد الرحمن التمّار، قال: انصرفت عن مجلس بعض الفقهاء، فمررت بسليمان الشاذكونيّ، فقال لي: من أين أقبلت؟ قلت: من مجلس فلان العالم. قال: فما قوله؟ قلت: شيئا من مناقب أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه. فقال: و اللّه لأحدثنك بفضيلة سمعتها من قرشي عن قرشي. قال: رجفت قبور البقيع ...» (الثاقب في المناقب، ص273، ح238)
کشفی ترمذی نیز آن را از احسن الکبار ورامینی نقل کرده است: «از حسين بن عبد الرحيم منقول است كه روزى از مجلس يكى از فقهاى آنجا پيش شاه سليمان كانى رفتم. سليمان گفت: از كجا مىآيى؟ گفتم: از مجلس فلان فقيه ... (مناقب مرتضوى، ص324)
همین حدیث را علوی نیز در مناقب عتیق این گونه آورده است:
روى الحسن بن عبد الرحمن التّمار، عن الشافعي المطّلبي في الزلزلة أنّه قال: حدّثني قرشيّ عن قرشيّ إلى أن بلغ ستّة، قال: أرجفت قبور ... (المناقب العتيق، ص112-113، ح29)
ظاهراً اصل حدیث به کتاب الواحدة منسوب است؛ چرا که در آغازِ سندِ تأویل الآیات، نامِ ابن جمهور ذکر شده و در میانه سند هم نام کتاب الواحدة آمده است. مؤیدش آن که، این حدیث در مناقب عتیق، حدیث 29 است و بلافاصله پس از آن، حدیثی از الحسن بن عبدالله الأطروش نقل شده (المناقب، ص113، ح30) که همان حدیث با همان متن و سند، در تأویل الآیات از کتاب الواحدة نقل شده است. (تأويل الآيات، ص121)
در روایاتی که در منابع مختلف به کتاب الواحدة نسبت داده میشود، مشکلات زیادی دیده میشود و برخی از آنها غالیانه است. البته این که آیا نسبتِ این روایات، به کتاب ابن جمهور صحیح است یا نه نیازمند تحقیق است.
به هر حال، در کتابِ ابن جمهور مشکلاتی وجود داشته است. نجاشی مینویسد: «الحسن بن محمد بن جمهور العمي أبو محمد بصري ثقة في نفسه، ينسب إلى بني العم من تميم، يروي عن الضعفاء و يعتمد على المراسيل. ذكره أصحابنا بذلك و قالوا: كان أوثق من أبيه و أصلح. له كتاب الواحدة أخبرنا أحمد بن عبد الواحد و غيره عن أبي طالب الأنباري، عن الحسن بالواحدة.» (رجال النجاشي، ص62) از کلام نجاشی برمیآید که احتمالاً مشکلاتی در روایاتِ الواحدة وجود داشته که ظاهراً نجاشی آن را بیشتر برعهده مشایخ ابن جمهور میداند.
شیخ طوسی نیز نوشته است: «محمّد بن الحسن بن جمهور العمي البصري. له كتب جماعة، منها: كتاب الملاحم، كتاب الواحدة، كتاب صاحب الزمان، و الرسالة المذهبّة عن الرضا عليه السّلام، و له كتاب وقت خروج القائم عليه السّلام. أخبرنا برواياته كلّها- إلّا ما كان فيها من غلوّ أو تخليط- جماعة، عن محمّد بن علي بن الحسين، عن أبيه، عن سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن الحسين بن سعيد، عن محمّد بن جمهور. و رواها محمّد بن علي (بن الحسين) عن محمّد بن الحسن بن الوليد، عن الحسن بن متيل، عن محمّد بن أحمد العلوي، عن العمركي ابن علي، عن محمّد بن جمهور.» (فهرست الطوسي، ص413)
شیخ طوسی کتاب الواحدة را به پدر محمد بن جمهور (پدر حسن) نسبت داده است. از استثناء روایات غلو و تخلیط برمیآید که چنین مشکلاتی در روایاتِ محمد بن جمهور -و احتمالاً در کتاب الواحدة- وجود داشته است. ابن غضائری هم درباره محمد بن جمهور گفته است: «محمّد بن جمهور أبو عبد اللّه العمّيّ. غال، فاسد الحديث، لا يكتب حديثه. رأيت له شعرا يحلّل فيه محرّمات اللّه عزّ و جلّ.» (رجال ابن الغضائري، ص92)
شیخ طوسی نیز محمد بن جمهور را غالی دانسته است. (رجال الطوسي، ص364) نجاشی نیز گفته است: «محمد بن جمهور أبو عبد الله العمي ضعيف في الحديث، فاسد المذهب، و قيل فيه أشياء الله أعلم بها من عظمها. روى عن الرضا عليه السلام. و له كتب: كتاب الملاحم الكبير، كتاب نوادر الحج، كتاب أدب العلم. أخبرنا محمد بن علي الكاتب قال: حدثنا محمد بن عبد الله قال: حدثنا علي بن الحسين الهذلي المسعودي قال: لقيت الحسن بن محمد بن جمهور فقال لي: حدثني أبي محمد بن جمهور، و هو ابن مائة و عشر سنين. أخبرنا ابن شاذان، عن أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا سعد قال: حدثنا أحمد بن الحسين بن سعيد، عن محمد بن جمهور بجميع كتبه.» (رجال النجاشي، ص337)
به هر حال به نظر میرسد میراث این پدر و پسر مشکلات مهمی داشته و با غلو مرتبط بوده است که بررسی و تبیین دقیق این مشکلات، نیازمند تحقیقاتِ مستقلی است.
ابن جمهور این حدیث را الحسن بن عبدالرحیم / عبدالرحمن التمار نقل کرده است. این شخص به کلی مجهول است و نامش در جای دیگری یافت نشد. البته صاحب الثاقب پس از این حدیث، حدیث دیگری آورده به این شکل: «في كلام آخر عن التمّار، رفعه بإسناده، قال: كان أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السلام مع بعض أصحابه في مسجد الكوفة ...» (الثاقب في المناقب، ص274، ح239) از این ترتیب، تصور میشود که این حدیث نیز به روایت از حسن بن عبد الرحمن التمار است که در سند قبل، نامش آمده است؛ اما چنین نیست؛ زیرا در الاختصاص این حدیث از علی بن میثم التمار نقل شده (الاختصاص، ص270) که در آن هم احتمالاً «التمار»، تصحیف «الثمالی» است (بصائر الدرجات، ج1، ص375؛ الخرائج، ج2، ص706) و به هر حال ربطی به الحسن بن عبد الرحمن التمار ندارد.
اين شخص ناشناس، حدیث را از سلیمان الشاذکونی روایت کرده است که مقصود سلیمان بن داود المنقری از محدثان مشهور عامه است. نجاشی درباره او گفته است: «سليمان بن داود المنقري أبو أيوب الشاذكوني بصري، ليس بالمتحقق بنا، غير أنه روى عن جماعة أصحابنا من أصحاب جعفر بن محمد [عليه السلام]، و كان ثقة ...» (رجال النجاشي، ص184) اما ابن غضائری او را تضعیف کرده است: «سليمان بن داود، المنقريّ، الأصبهانيّ. ضعيف جدّا، لا يلتفت إليه، يوضع كثيرا على المهمّات.» (الرجال لابن الغضائري، ص65) به نظر میرسد متن روایت، با مذهب و فضای کلی روایاتِ شاذکونی تناسبی ندارد. ضمن این که شاذکونی محدث مشهوری بوده و کس دیگری چنین روایتی را از او نقل نکرده است. تنها همین شخص ناشناس در این داستانِ غریب، این مطلب را از او نقل کرده است.
در مناقب عتیق، نام شاذکونی حذف شده و به جایش الشافعی المطلبی یعنی امام مشهور اهل سنت، محمد بن ادریس شافعی قرار داده شده است. این تحریف ظاهراً از آن رو است که شافعی معروفتر و ارزش جدلی و داستانی انتساب به او بیشتر است. در جای دیگر نشان دادهایم که صاحب مناقب عتیق، در اسنادِ روایات، دست میبرده و نام راویان را تغییر میداده است. (نک: عادلزاده، بررسی منابع عتیق از مصادر غلات، https://t.me/gholow2/3124)
در متن تأویل الآیات، از قول شاذکونی آمده است: «جِئْتُ مِنْ مَجْلِسِ فُلَانٍ يَعْنِي وَاضِعِ كِتَابِ الْوَاحِدَةِ»، اما در الثاقب آمده است: «مجلس فلان العالم.» در ترجم روایت هم که کشفی ترمذی از احسن الکبار ورامینی نقل کرده آمده: «مجلس فلان فقیه.» در نقل بحار از تأویل الآیات نیز «یعنی واضع کتاب الواحدة» حذف شده یا در نسخه مورد استفاده مجلسی نبوده است. (بحار الأنوار، ج41، ص272) به هر حال به نظر میرسد تحریر الثاقب درست باشد؛ زیرا تعبیر «يَعْنِي وَاضِعِ كِتَابِ الْوَاحِدَةِ» در این جا هیچ مناسبتی ندارد؛ زیرا این حدیث از کتاب الواحدة منسوب به ابن جمهور نقل شده و نام ابن جمهور در آغاز سند آمده است؛ در حالی که مقصود از «فلان» همان «بعض الفقهاء» است که پیشتر یاد شده و هیچ ارتباطی میانِ این فقیه و صاحب کتاب الواحدة وجود ندارد. به نظر میرسد که این جمله در حاشیه یا متن، معرفیکننده ابن جمهور بوده و از جای خود جابجا شده و به صورت نامناسب در میانِ این جمله قرار گرفته است. در برخی مصادر نیز، برای ایجاد ارتباط با سند، یک «أنا» به این افزوده اضافه شده است: «یعنی أنا واضع کتاب الواحدة» که عدم مناسبت را بیشتر کرده است.
سند از شاذکونی نیز به کلی منقطع است و فقط ادعا شده 6 واسطه قرشی تا ماجرا وجود دارند؛ بدون این که این افراد نام برده شوند. روشن است که صرف قرشی بودن نیز ملازمتی با وثاقت ندارد.
با توجه به توضیحاتی که داده شد به فرض درستی انتسابِ این روایت به حسن بن محمد بن جمهور، راهی برای ارجاع آن به حلقاتِ پیشین وجود ندارد و در نتیجه قدمت آن از قرن 3 ق. عقبتر نمیرود.
متن روایت نیز ادبیات داستانی دارد و علائم قصهپردازی هم در سند و هم در متن نمایان است.
4. روایت ابراهیم بن اسحاق
استرآبادی در تأویل الآیات نوشته است:
رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هَوْذَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الصَّبَّاحِ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نَبَاتَةَ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ يَطُوفُ فِي السُّوقِ فَيَأْمُرُهُمْ بِوَفَاءِ الْكَيْلِ وَ الْوَزْنِ حَتَّى إِذَا انْتَهَى إِلَى بَابِ الْقَصْرِ رَكَضَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ فَتَزَلْزَلَتِ فَقَالَ هِيَ هِيَ الْآنَ مَا لَك اسْكُنِي أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّي الْإِنْسَانُ الَّذِي تُنْبِئُهُ الْأَرْضُ بِأَخْبَارِهَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي. (تأويل الآيات، ص805)
این حدیث در الهدایة حسین بن حمدان خصیبی با اختلافاتی این گونه نقل شده است:
وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ صَبَّاحٍ الْآمِرِيِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ خَضِرٍ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ هُوَ يَطُوفُ بِالسُّوقِ يَأْمُرُ بِوَفَاءِ الْكَيْلِ وَ الْمِيزَانِ وَ هُوَ يَطُوفُ إِلَى أَنِ انْتَصَفَ النَّهَارُ، مَرَّ بِرَجُلٍ جَالِسٍ فَقَامَ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: مُرَّ مَعِي إِلَى أَنْ تَدْخُلَ بَيْتِي تَتَغَدَّى عِنْدِي، وَ تَدْعُوَ لِي وَ مَا أَحْسَبُكَ الْيَوْمَ تَغَدَّيْتَ، قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ: عَلَى أَنْ لَا تَدَّخِرَ مَا فِي بَيْتِكَ وَ لَا تَتَكَلَّفَ مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ، قَالَ: لَكَ شَرْطُكَ، وَ دَخَلَ وَ دَخَلْنَا وَ أَكَلْنَا خُبْزاً وَ زَيْتاً، وَ تَمْراً ثُمَّ خَرَجَ يَمْشِي حَتَّى انْتَهَى إِلَى قَصْرِ الْإِمَارَةِ بِالْكُوفَةِ فَرَكَضَ بِرِجْلِهِ الْأَرْضَ فَزَلْزَلَتْ ثُمَّ قَالَ: وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ عَلِمْتُمْ مَا هَاهُنَا، وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ قَامَ قَائِمُنَا لَأَخْرَجَ مِنْ هَذَا الْمَوْضِعِ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ دِرْعٍ وَ اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفَ بَيْضَةٍ لَهَا وِجْهَاتٌ ثُمَّ أَلْبَسَهَا اثْنَيْ عَشَرَ أَلْفاً مِنْ وُلْدِ الْعَجَمِ، ثُمَّ يَأْمُرُ بِقَتْلِ كُلِّ مَنْ كَانَ عَلَى خِلَافِ مَا هُمْ عَلَيْهِ، وَ إِنَّي أَعْلَمُ ذَلِكَ وَ أَرَاهُ كَمَا أَعْلَمُ الْيَوْمَ، وَ أَرَاهُ. (الهداية الكبرى، ص159-160)
در سند الهدایة، صباح الآمری تصحیف صباح المزنی و الحارث بن خضر تصحیف الحارث بن حصیرة است. (نک: مستدرك الوسائل، ج16، ص240) سعد بن مسلم نیز ظاهراً تصحیف سعدان بن مسلم است که از صباح المزنی از حارث بن حصیرة روایت میکند. (نک: بصائر الدرجات، ج1، ص75؛ الغیبة للنعمانی، ص317)
درباره احمد بن هوذه، توثیق و تضعیفی یافت نشد. ابراهیم بن اسحاق کتابی به نام الغیبة داشته که احتمالاً این حدیث هم در آن آمده باشد. خود ابراهیم بن اسحاق هم در مذهب و هم در حدیث متهم است. شیخ طوسی نوشته است:
«إبراهيم بن إسحاق، أبو إسحاق الأحمري النهاوندي، كان ضعيفا في حديثه، متّهما في دينه و صنّف كتبا جماعة، قريبة من السداد، منها: كتاب الصيام، كتاب المتعة، كتاب الدواجن، كتاب جواهر الأسرار كبير، كتاب النوادر، كتاب الغيبة، كتاب مقتل الحسين بن علي عليهما السّلام.» (فهرست الطوسي، ص16)
«إبراهيم بن إسحاق الأحمري النهاوندي، له كتب، و هو ضعيف.» (رجال الطوسي، ص414)
نجاشی نوشته است:
«إبراهيم بن إسحاق أبو إسحاق الأحمري النهاوندي كان ضعيفا في حديثه متهوما. له كتب، منها: كتاب الصيام، كتاب المتعة، كتاب الدواجن، كتاب جواهر الأسرار، كتاب المآكل، كتاب الجنائز، كتاب النوادر، كتاب الغيبة، كتاب مقتل الحسين عليه السلام، كتاب العدد، كتاب نفي أبي ذر.» (رجال النجاشي، ص19)
ابن غضائری گفته است: «إبراهيم بن إسحاق، الأحمريّ، يكنّى أبا إسحاق، النهاونديّ. في حديثه ضعف، و في مذهبه ارتفاع. و يروي الصحيح و السقيم، و أمره مختلط.» (الرجال لابن الغضائري، ص39)
عبدالله بن حماد دو کتاب داشته که توسط ابراهیم بن اسحاق روایت میشده است. (رجال النجاشي، ص218) و ابن غضائری درباره او گفته است: «و حديثه يعرف تارة و ينكر أخرى، و يخرّج شاهدا.» (الرجال لابن الغضائري، ص79)
نجاشی، صباح بن يحيى المزنی را توثیق کرده (رجال النجاشي، ص201) اما ابن غضائری او را زیدیمذهب ودر حدیث ضعیف دانسته است: «زيديّ حديثه في حديث أصحابنا، ضعيف، يجوز أن يخرّج شاهدا.» (الرجال لابن الغضائري، ص70)
با توجه به نقل خصیبی، احتمالاً نام حارث بن حصیرة از سندِ روایت تأویل الآیات افتاده است؛ چنان که در روایات دیگر نیز صباح با واسطه حارث از اصبغ روایت میکند. (نمونه: الکافی، ط الإسلامية، ج3، ص42)
درباره نقل خصیبی نیز معلوم نیست؛ دقیقا چه اتفاقی افتاده است. خصیبی غالی بوده و متن و سند روایات را تحریف میکرده است. (اکبری، نصیریه، ص69-135) در این جا نیز احتمال دارد دو حدیث با هم ترکیب شده باشد، چون مشابه ذیلِ حدیث خصیبی به سند دیگری نقل شده است. (نک: الاختصاص، ص334) بنابراین بر سند خصیبی نمیتوان تکیه کرد و معلوم نیست مستقل از روایت ابراهیم بن اسحاق احمری باشد.
در این جا نیز اگر انتسابِ حدیث به ابراهیم بن اسحاق یا حتی شیخ او عبدالله بن حماد درست باشد، منبع آن به قرن 3 ق. بازمیگردد و ارجاع آن به حلقاتِ پیشین شاهد روشنی ندارد.
5. روایت علی بن عبدالله بن اسد
استرآبادی ظاهرا از تفسیر ماهیار چنین نقل کرده است:
وَ رَوَى أَيْضاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْخُرَاسَانِيِ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ زُبَيْرٍ قَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ فَتَزَلْزَلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا قِرِّي إِنَّهُ مَا هُوَ قِيَامٌ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَأَخْبَرْتنِي وَ إِنِّي أَنَا الَّذِي تُحَدِّثُهُ الْأَرْضُ أَخْبَارَهَا ثُمَّ قَرَأَهُ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها أَ مَا تَرَوْنَ أَنَّهَا تُحَدِّثْ عَنْ رَبِّهَا. (تأويل الآيات، ص806)
روایاتِ بسیاری از طریق علی بن عبدالله بن اسد به ثقفی منسوب شده؛ اما درباره خودش اطلاعاتی یافت نشد. درباره عبیدالله بن سلیمان النخعی نیز اطلاع چندانی به دست نیامد. ثقفی روایاتی از عبید بن سلیمان النخعی نقل کرده (الغارات، ط القدیمة، ج1، ص11؛ و نیز نک: دلائل الإمامة، ص466؛ تقریب المعارف، ص248)
محمد بن الخراسانی را نیز نتوانستیم شناسایی کنیم. فضیل بن زبیر نیز که معلوم نیست با واسطه چه کسانی این حدیث را نقل کرده است. احتمال دارد فضیل بن زبیر این حدیث را از عمرو ذی مرة نقل کرده باشد، زیرا از فضیل از عمرو ذی مرة روایاتِ دیگری از امیرالمؤمنین ع نقل شده است (أسد الغابة ط الفكر، 3/ 618) و متن این روایت نیز شبیه متنِ روایت عمرو ذی مرة (شماره 10) است.
به علت حضور ثقفی و فضیل بن زبیر به نظر میرسد، رجال این سند با زیدیه مرتبط باشند. (درباره ارتباط فضیل بن زبیر الرسان با زیدیه نک: فرق الشیعة، ص55، 58؛ رجال الكشي، ص338 و درباره سابقه زیدی بودن ثقفی نک: رجال النجاشی، ص17؛ فهرست الطوسی، ص12) در سند حدیث پیشین (شماره 4) نیز صباح مزنی حضور داشت که زیدی خوانده شده است.
ابراهیم ثقفی متوفای 283 ق. است (رجال النجاشی، ص18؛ فهرست الطوسی، ص15) و مشایخ او نیز ناشناسند. بنابراین راهی برای تاریخگذاری این حدیث قبل از قرن 3 ق. به نظر نمیرسد.
6. روایت ابن شهرآشوب
وَ فِي رِوَايَةِ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ وَ عَبَايَةَ بْنِ رِبْعِيٍ أَنَّ عَلِيّاً ع ضَرَبَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ فَتَحَرَّكَتْ فَقَالَ اسْكُنِي فَلَمْ يَأْنِ لكي ثُمَّ قَرَأَ يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها. (مناقب آل أبي طالب، ج2، ص324)
ابن شهرآشوب (489-588 ق.) در قرن 6 میزیسته و منبع او برای انتسابِ این داستان به سعید بن المسیب و عبایة بن ربعی معلوم نیست و خصوصاً با مذهب سعید بن المسیب و فضای روایاتش همسو به نظر نمیرسد.
7. روایت اول سياری
«بعض أصحابنا يرفعه، قال: زُلزلت الأرض بالكوفة وأمير المؤمنين صلوات الله عليه وآله بها، فضربها بيده فقال لها: اسكنی ما لك، (فسكنت)، ثمّ قال: أما إنّها لو كانت هي هي لأخرجت إليّ أثقالها وأخبرتني ما لها، وأنا الإنسان الذي قال الله عزّ وجلّ (إنّه) يقول لها مَا لَهَا.» (قرائات السیاری، ص188، ح684)
سیاری به انواع اتهامات مانند غلو، فساد مذهب، ضعف حدیث و ... متهم است (رجال النجاشي، ص80؛ فهرست الطوسي، ص57؛ الرجال لابن الغضائري، ص40) و از منابع ضعیف روایت میکرده است. در این جا نیز منبع خود را ذکر نکرده و سندش کاملاً ناشناخته است. ممکن است بازگشت این روایات، به یکی از اسناد پیشین باشد که نقل به معنا و خلاصه شده است و وجود روایت مستقل دیگری را ثابت نمیکند. سیاری در قرن 3 ق. میزیسته؛ بنابراین راهی برای تاریخگذاری این روایت نیز قبل از قرن 3 ق. وجود ندارد.
8. روایت دوم سیاری
«وروي أنّ الأرض زُلزلت بعد رسول الله صلّى الله عليه وآله ففزع الناس إلى أبي بكر ففزع أبو بكر إلى أمير المؤمنين صلوات الله عليه وآله، فخرج إليهم وهو يضحك وقد ترى أبيات المدينة تهوي بأهلها فقال: اتّبعوني فخرج إلى شرف من الأرض فضربها بيده فقال لها: اسكنی، فسكنت، فعجب أبو بكر [أبو جعر] والناس من ذلك فقال: لا تعجبوا فإنّي أنا الإنسان الذي (يقول) لها مَا لَهَا، فسكت الأوّل.» (قرائات السیاری، ص188، ح684)
اين حدیث نیز سندش معلوم نیست و متن آن نزدیک به حدیث جامورانی است که نشاندهنده ریشه مشترک است و وجود روایت مستقلی را ثابت نمیکند. این منبع نیز متعلق به قرن 3 ق. است.
9. تفسیر قمی
در تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم نیز آمده است: «وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها قَالَ ذَلِكَ أَمِيرُ الْمِؤْمِنِينَ ع» (تفسير القمي، ج2، ص433)
انتساب این تفسیر به علی بن ابراهیم درست نیست؛ بلکه تألیف متأخرتری است که در آن از تفسیر علی بن ابراهیم نیز استفاده شده است. بنابراین دقیقاً روشن نیست این سخن چه کسی است. به هر حال این نیز میتواند برداشتی از همان روایات پیشین باشد و نشاندهنده روایت مستقلی نیست. علی بن ابراهیم در اوائل قرن 4 ق. از دنیا رفته؛ بنابراین این مدرک نیز به قبل قرن 3 ق. بازگشت نمیکند.
10. روایت عمرو ذی مرة یا عمرو بن المنهال
در تفسیر فرات آمده است:
قال حدثنا أبو القاسم عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن العلوي الحسني [قال حدثنا فرات بن إبراهيم الكوفي] معنعنا عن عمرو ذي مرة قال: بينا عند أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع إذا [إذ] تحركت الأرض فجعل يضربها بيده ثم قال ما لك فلم تجبه ثم قال ما لك فلم تجبه ثم قال أما و الله لو كانت هيه لحدثتني و إني لأنا الذي تحدث الأرض أخبارها أو رجل مني. (تفسير فرات الكوفي، ص589)
در خصائص الإمامة نيز آمده است:
«وَ بِإِسْنَادٍ مَرْفُوعٍ إِلَى عَمْرِو بْنِ الْمِنْهَالِ قَالَ بَيْنَا نَحْنُ ذَاتَ يَوْمٍ جُلُوساً مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي رَحْبَةِ الْقَصْرِ إِذْ زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِيَدِهِ وَ قَالَ لَهَا مَا لَكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ هِيَ لَأَنْبَأْتِنِي أَخْبَارَكِ وَ إِنِّي الَّذِي تُحَدِّثُهُ الْأَرْضُ بِأَخْبَارِهَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي.» (خصائص الأئمة، ص58)
در مقدمه خصائص آمده که تألیف آن در سال 383 ق. آغاز شده و سید رضی (359-406 ق) سند خود تا عمرو بن المنهال را ذکر نکرده است. در میان اصحاب امیرالمؤمنین کسی به نام عمرو بن المنهال نام برده نشده است. منهال بن عمرو نیز از اصحاب امیرالمؤمنین نیست بلکه با واسطه دیگران از ایشان روایت میکند. (نک: تهذيب الكمال، 28/ 568)
عمرو ذی مر الهمدانی الکوفی در شمار راویانِ امیرالمؤمنین ع نام برده شده (الطبقات الكبرى ط العلمية، 6/ 257؛ الجرح والتعديل لابن أبي حاتم، 6/ 232؛ ميزان الاعتدال، 3/ 294) و از او احادیثی از امیرالمؤمنین ع نقل شده است؛ مانند حدیث یادآوری غدیر در رحبه (مناقب علي لابن المغازلي، ص54، ح27؛ العلل ومعرفة الرجال لأحمد رواية ابنه عبد الله، 3/ 262)، تفسیر آیهای در مذمت بنی امیه (تفسير الطبری، ط هجر، 13/ 670)، قرائت متفاوت سوره عصر (فضائل القرآن للقاسم بن سلام، ص318)، قرائت متفاوت آیه 159 سوره انعام (مسند ابن الجعد، ص287، 366)، وضو گرفتن امیرالمؤمنین ع (مسند أحمد ط الرسالة، 2/ 471)، وضعیت حضرت پس از ضربه خوردن از ابن ملجم (أسد الغابة ط الفكر، 3/ 618)
با توجه به ارتباطِ فرات بن ابراهیم با زیدیه، این سند نیز احتمالاً ارتباطی با زیدیه داشته است. از نظر متن نیز از جهتی شبیه روایت ابراهیم بن اسحاق (ش4) است که یکی از رجالش زیدی بود و از جهتی شبیه روایت ثقفی (ش5) است که ارتباطش با زیدیه بیان شد.
فرات بن ابراهیم ظاهراً در اوائل قرن 4 ق از دنیا رفته و سند او تا عمرو ذی مرة معلوم نیست؛ بنابراین فعلاً نمیتوان این حدیث را تا قبل از قرن 3 ق. تاریخگذاری کرد.
11. روایت ابوحمزه ثمالی
«وَ مِنْهَا: مَا رَوَى أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قُرِئَ عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها إِلَى أَنْ بَلَغَ قَوْلَهُ وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها قَالَ أَنَا الْإِنْسَانُ وَ إِيَّايَ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ قَالَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِيمَاهُمْ وَ نَحْنُ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ نُوقَفُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَلَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَنَا وَ أَنْكَرْنَاهُ وَ كَانَ عَلِيٌّ ع يُخَاطِبُهُ بِوَيْحَكَ وَ كَانَ يَتَشَيَّعُ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ النَّهْرَوَانِ قَاتَلَ عَلِيّاً ع ابْنُ الْكَوَّاءِ وَ جَاءَهُ ع رَجُلٌ فَقَالَ إِنِّي لَأُحِبُّكَ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَبْتَ فَقَالَ الرَّجُلُ سُبْحَانَ اللَّهِ كَأَنَّكَ تَعْلَمُ مَا فِي قَلْبِي وَ جَاءَهُ آخَرُ فَقَالَ إِنِّي أُحِبُّكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ كَانَ فِيهِ لِينٌ فَأَثْنَى عَلَيْهِ عِنْدَهُ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَبْتُمْ لَا يُحِبُّنَا مُخَنَّثٌ وَ لَا دَيُّوثٌ وَ لَا وَلَدُ زِنًا وَ لَا مَنْ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ فِي حَيْضِهَا فَذَهَبَ الرَّجُلُ فَلَمَّا كَانَ يَوْمُ صِفِّينَ قُتِلَ مَعَ مُعَاوِيَةَ.» (الخرائج، ج1، ص177)
سند راوندی (د. 573 ق.) تا ابوحمزه معلوم نیست. میدانیم که احادیث زیادی در تفسیر باطن از طریق محمد بن فضیل و دیگران به ابوحمزه منسوب شده و به همین دلیل نمیتوان بدون اطلاع از سند روایت، به آن اعتماد کرد. به احتمال زیاد این نیز از جمله احادیث تفسیر باطنی است که به ابوحمزه بسته شده است. ضمناً ممکن است متن بالا حاصل ترکیب باشد چون بخشهای دیگر آن در منابع دیگر آمده و در آن اشارهای به بخش اول (تفسیر سوره زلزال) نشده است. (برای بخش دوم نک: بصائر الدرجات، ج1، ص497؛ تفسیر فرات، ص143، 144؛ الکافی، ج1، ص184؛ شواهد التنزیل، ج1، ص263؛ برای بخش چهارم نک: قرب الأسناد، ص25(
دو روایت کمارتباط
دو حدیث دیگر نیز در دست است که با تفسیر آیه و ماجرای مورد نظر، ارتباط مستقیم ندارد؛ ولی چون با اصل رخداد زلزله یا سخن گفتن زمین میتواند ارتباط داشته باشد؛ در این جا میآوریم:
الف) روایت ابن النجار
سید علی بن طاوس نوشته است:
أَخْبَرَنِي بِهِ الشَّيْخُ مُحَمَّدُ بْنُ النَّجَّارِ شَيْخُ الْمُحَدِّثِينَ بِالْمَدْرَسَةِ الْمُسْتَنْصِرِيَّةِ بِبَغْدَادَ فِيمَا أَجَازَهُ لِي مِنْ كِتَابِ تَذْيِيلِهِ عَلَى تَارِيخِ أَحْمَدَ بْنِ ثَابِتٍ صَاحِبِ تَارِيخِ بَغْدَادَ الْمَعْرُوفِ بِالْخَطِيبِ مِنَ الْمُجَلَّدِ الْعَاشِرِ مِنَ التَّذْيِيلِ مِنَ النُّسْخَةِ الَّتِي وَقَفَهَا الْخَلِيفَةُ الْمُسْتَعْصِمُ جَزَاهُ اللَّهُ عَنَّا خَيْرَ الْجَزَاءِ بِرِبَاطِ وَالِدَتِهِ فِي تَرْجَمَةِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الدَّلَّالِ وَ هُوَ أَبُو الطِّيِّبِ الشَّاهِدُ مِنْ أَهْلِ سَامَرَّاءَ حَدَّثَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأُطْرُوشِ وَ أَبِي بَكْرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ دُرَيْدٍ الْأَزْدِيِّ رَوَى عَنْهُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ [مُحَمَّدِ بْنِ] يُوسُفَ الْبَزَّارُ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَحَّامُ السَّامِرِيَّانِ أَخْبَرَنَا أَبُو عَلِيٍّ ضِيَاءُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَلِيٍّ وَ أَبُو حَامِدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُسْلِمِ بْنِ ثَابِتٍ وَ يُوسُفُ بْنُ الْمَيَّالِ بْنِ كَامِلٍ قَالُوا أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ [مُحَمَّدِ بْنِ] عَبْدِ الْبَاقِي الْبَزَّازُ أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْبُرْسِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي حَلَبِي الْقَاضِي أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ يُوسُفَ السَّامِرِيُّ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّيِّبِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الشَّاهِدُ الْمَعْرُوفُ بِالدَّلَّا [لِ] أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْمَعْرُوفُ بِالْأُطْرُوشِ أَخْبَرَنَا أَبُو عَمْرٍو سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي مَعْشَرٍ الجرابي أَخْبَرَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ وَاثِلَةَ بْنِ الْأَسْقَعِ قَالَ سَمِعْتُ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ الْخَثْعَمِيَّةَ تَقُولُ سَيِّدَتِي فَاطِمَةُ ع تَقُولُ لَيْلَةَ دَخَلَ بِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع أَفْزَعَنِي فِي فِرَاشِي قُلْتُ وَ أفزعت [وَ بِمَ أَفْزَعْتِ] يَا سَيِّدَةَ النِّسَاءِ قَالَتْ سَمِعْتُ الْأَرْضَ تُحَدِّثُهُ وَ يُحَدِّثُهَا فَأَصْبَحْتُ وَ أَنَا فَزِعَةٌ فَأَخْبَرْتُ وَالِدِي ص فَسَجَدَ سَجْدَةً طَوِيلَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ أَبْشِرِي بِطِيبِ النَّسْلِ فَإِنَّ اللَّهَ فَضَّلَ بَعْلَكِ عَلَى سَائِرِ خَلْقِهِ وَ أَمَرَ الْأَرْضَ تُحَدِّثُهُ بِأَخْبَارِهَا وَ مَا يَجْرِي عَلَى وَجْهِهَا مِنْ شَرْقِهَا إِلَى غَرْبِهَا. (إقبال الأعمال، ط – القديمة، ج2، ص585)
اسماء بنت واثلة حدیث دیگری از اسماء بنت عمیس ندارد. از او تنها سه حدیث از پدرش واثلة روایت شده است که هر سه به طریق سلیمان بن عبد الرحمن دمشقی از محمد بن عبد الرحمن القشیری از او است. (المعجم الکبیر، ج22، ص96-97) به جز محمد بن عبدالرحمن کس دیگری از اسماء بنت واثلة روایت نکرده و نامش را نبرده است. مزّی تردید خود را درباره این نام چنین بیان کرده است: «وبناته: أسماء بنت واثلة إن كان محفوظا و...» (تهذيب الكمال في أسماء الرجال، 30/ 395)
محمد بن عبدالرحمن القشیری المقدسی نیز نزد اهل سنت متهم به منکر الحدیث بودن و کذب است (الجرح والتعديل لابن أبي حاتم، 7/ 325؛ الضعفاء الكبير للعقيلي، 4/ 102) ولی نشانهای از تشیع در روایات و شرح حالش دیده نمیشود. سليمان بن عبد الرحمن الدمشقی (153-233 ق.) راوی قشیری، فقیه دمشق بوده و به گفته برخی از علمای اهل سنت از ضعفا نقل میکرده است. (تاريخ الإسلام، ت بشار، 5/ 833)
«أَبُو عَمْرٍو سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي مَعْشَرٍ الجرابي» جای دیگر یافت نشد و احتمال میرود تصحیف «أبو عروبة الحسین بن أبی معشر الحرانی» (د. 318 ق.) باشد که مفتی حرّان بوده و به شدت تشیّع متهم شده است. (تاريخ الإسلام، ت بشار، 7/ 339)
دو نفر به نام محمد بن احمد الأطروش یافت شد که اطلاعات چندانی درباره آنها در دست نیست: یکی محمد بن أحمد بن الصلت الأطروش (سنن الدارقطني، 4/ 11) و دیگری محمد بن أحمد بن عصمة الأطروش (فوائد تمام، 1/ 72، 135؛ 2/ 127) که متقدمتر است و ظاهراً نمیتواند مقصود او باشد. درباره ابو الطیب الدلاء احمد بن محمد السامری الشاهد نیز نک: غاية النهاية في طبقات القراء 1/ 135.
سند حدیث ضعیف است و به ویژه این که به طریقی کاملا شامی (از اسماء بنت واثلة تا ابو عروبة حرانی) نقل شده، مشکوک است.
به هر حال ارتباط مستقیمی نیز با تفسیر سوره زلزال ندارد؛ خصوصاً که از تحدیث پیوسته زمین با امیرالمؤمنین ع سخن گفته، در حالی که در سوره زلزال، سخن از تحدیث در روز قیامت است: «یومئذ تحدث أخبارها ... یومئذ یصدر الناس أشتاتاً لیروا أعمالهم.»
ب) روایت جعفریات
در اشعثیات آمده است:
«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّهُ لَمَّا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ قَالَ مَا أَسْرَعَ مَا أُخِذْتُمْ.» (الجعفريات، ص172)
زمخشری نیز آن را چنین آورده است: «عن علي رضي الله عنه أنه قال لما زلزلت الأرض: ما أسرع ما أخزيتم.» (ربيع الأبرار ونصوص الأخيار، 1/ 179)
این حدیث نیز ارتباطی با سوره زلزال و ماجرای مورد بحث ندارد. در جعفریات، بسیاری از احادیث اهل سنت، به امامان ع نسبت داده شده است. (قندهاری و عادلزاده، بررسی انتقادی منابع کتاب جعفریات، سرتاسر) این حدیث نیز ظاهراً در اصل، سخن مشهوری منسوب به عمر بن الخطاب بوده است که در جعفریات به علی ع نسبت داده شده است:
حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَيْرٍ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ، عَنْ نَافِعٍ، عَنْ صَفِيَّةَ ابْنَةِ أَبِي عُبَيْدٍ، قَالَ: زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ حَتَّى اصْطَفَقَتْ السُّرَرُ، فَوَافَقَ ذَلِكَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ وَهُوَ يُصَلِّي فَلَمْ يَدْرِ، قَالَ: فَخَطَبَ عُمَرُ لِلنَّاسِ، فَقَالَ أَحَدُهُمَا: لَقَدْ عَجِلْتُمْ، قَالَ: وَلَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ: «لَئِنْ عَادَتْ لَأَخْرُجَنَّ مِنْ بَيْنِ ظَهْرَانِيكُمْ» (مصنف ابن أبي شيبة، 2/ 221)
«حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْبَاهِلِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنْ صَفِيَّةَ، قَالَتْ: زُلْزِلَتِ الْمَدِينَةُ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَا هَذَا؟ مَا أَسْرَعَ مَا أَحْدَثْتُمْ، لَئِنْ عَادَتْ لَا أُسَاكِنُكُمْ فِيهَا.» (العقوبات لابن أبي الدنيا، ص31)
«رَوَاهُ ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ عَنْ نَافِعٍ عَنْ صَفِيَّةَ قَالَتْ زُلْزِلَتِ الْمَدِينَةُ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ حَتَّى اصْطَكَّتِ السُّرُرُ فَقَامَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ مَا أَسْرَعَ مَا أَحْدَثْتُمْ وَاللَّهِ لَئِنْ عادت لاخرجن من بين أظهركم» (التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، 3/ 318)
«أَخْبَرَنَا أَبُو حَازِمٍ الْحَافِظُ، أنبأ أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحَافِظُ، أنبأ أَبُو عَرُوبَةَ الْحُسَيْنُ بْنُ أَبِي مَعْشَرٍ، ثنا أَيُّوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْوَزَّانُ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدٍ، ثنا عُبَيْدُ اللهِ بْنُ عُمَرَ، عَنْ نَافِعٍ، عَنْ صَفِيَّةَ بِنْتِ أَبِي عُبَيْدٍ قَالَتْ: " زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ عَلَى عَهْدِ عُمَرَ حَتَّى اصْطَفَقَتِ السُّرُرُ، وَابْنُ عُمَرَ يُصَلِّي فَلَمْ يَدْرِ بِهَا، وَلَمْ يُوَافِقْ أَحَدًا يُصَلِّي، فَدَرَى بِهَا، فَخَطَبَ عُمَرُ النَّاسَ، فَقَالَ: " أَحْدَثْتُمْ، لَقَدْ عَجِلْتُمْ، قَالَتْ: وَلَا أَعْلَمُهُ إِلَّا قَالَ: " لَئِنْ عَادَتْ لَأَخْرُجَنَّ مِنْ بَيْنِ ظَهْرَانَيْكُمْ "» (السنن الكبرى للبيهقي، 3/ 476، ح6377)
جمعبندی بحث درباره اسناد و منابع
از یازده روایتی که درباره تطبیق الإنسان در سوره زلزال بر امیرالمؤمنین ع آوردیم، مورد 9 در واقع حدیث نیست و تنها برداشتی از احادیث دیگر است. مورد 7 و 8 هیچ سندی برایش ذکر نشده و نمیتوان آن دو را مستقل از دیگر روایات درنظر گرفت. مورد 6 و 10 و 11 کاملاً مرسل است و از سلسله سند آنها، تنها راوی مباشر ذکر شده است. روایت 1 و 3 مرفوع است و سلسه سندش کامل ذکر نشده است. در اسناد کاملتر، ضعفهایی چون اتهام راویان به غلو و جعل، ناشناس بودن راویان، عدم تناسب با طبقه، غرابت مشایخ و روات نامبرده و ... دیده میشود. بنابراین هیچ یک از اسناد به تنهایی از اعتبار برخوردار نیست.
مجموع اسناد نیز در کنار هم نمیتوانند اطمینانی به دست بدهند؛ زیرا حلقه مشترکی میان آنها دیده نمیشود و زنجیره اسناد از الگوی انتشار طبیعی پیروی نمیکند. تقریباً تمام اسناد، به صورت تکشاخه و نه درختی بالا میروند. غالباً
چنین نیست که چند نفر این حدیث را از یک راوی نقل کنند، تا انتساب به آن راوی، تقویت شود؛ بلکه غالباً از هر راوی، تنها یک نفر، این حدیث را روایت میکند. با این که بعضا افراد مهمی در اسناد نام برده شده که انتظار میرود دیگران نیز از آنها این حدیث را روایت کرده باشند. وقتی اسناد یک حدیث به جای آن که مانند درختواره، شاخ و برگ پیدا کرده و گسترش یابد، مجموعهای از تکشاخههای به ظاهر بیربط به هم باشند، احتمال این که سندسازی شده باشد، بیشتر میشود.
نکته جالب توجه دیگر آن که حتی بنابر همین اسناد، امامان اهل بیت (ع) تقریباً سهمی در انتشارِ این گزارشها نداشتهاند. تنها حدیث اول به حضرت فاطمه (س) نسبت داده شده که توضیح دادیم به علت زمانِ وفات ایشان، این حدیث نمیتواند از ایشان باشد. حدیث 11 نیز بدون ذکر منبع و سند از ابی حمزه از امام باقر (ع) نقل شده و گفتیم که احتمالاً از ژانر تفسیر باطن است که به ابوحمزه زیاد نسبت داده شده است. دیگر اسناد، هیچ کدام به امامان ع ختم نمیشود بلکه یا مرسل است و یا به صورت اسناد پراکنده و غیرطبیعی به تابعان و اصحاب امیرالمؤمنین (ع) میرسد.
از نظر تاریخگذاری منابع نیز تنها میتوان این احادیث را به قرن 3 ق. برگرداند و رواج این احادیث پیش از آن هیچ شاهدی ندارد.
اختلاف روایات در زمان و مکان
روایاتِ 11 گانهای که به تفسیر آیه یا شرح ماجرای زلزله میپردازند، در زمان و مکان آن اختلاف آشکاری دارند که میتوان آنها را در چهار زمان-مکان دستهبندی کرد.
شماره حدیث |
زمان |
مکان |
توضیحات |
1 |
حکومت ابوبکر (11-13 ق) |
مدینه |
|
2 |
جنگ جمل (36 ق) |
در راه بصره |
|
3 |
حکومت عمر (13-23 ق) |
مدینه |
|
4 |
حضور امیرالمؤمنین در کوفه (36-40 ق) |
کوفه |
|
5 |
حضور امیرالمؤمنین در کوفه (36-40 ق) |
کوفه |
|
6 |
--- |
--- |
|
7 |
حضور امیرالمؤمنین در کوفه (36-40 ق) |
کوفه |
|
8 |
حکومت ابوبکر (11-13 ق) |
مدینه |
|
9 |
--- |
--- |
فقط تفسیر آیه بدون ماجرای زلزله |
10 |
حضور امیرالمؤمنین در کوفه (36-40 ق) |
کوفه |
|
11 |
[با فرض یکپارچه بودن متن] در حکومت امیرالمؤمنین و قبل از جنگ نهروان (35-37ق) |
--- |
فقط تفسیر آیه بدون ماجرای زلزله |
نکته قابل توجه این که روایاتی که آن را به مدینه و زمان ابوبکر و عمر نسبت میدهند، احتمالاً متأخرترند؛ زیرا تعدادش کمتر است؛ ادبیاتِ داستانی آن پررنگتر است؛ انگیزههای جدلی در آن هویدا است و به لحاظ متن و سند، اشکالات بیشتری دارند. روایات مربوط به کوفه و بصره، یا مایههای اعجازآمیز ندارد یا در آن کمرنگتر است و از این جهت با روایاتِ موازی منسوب به عمر، ابن عباس و رسول اکرم (ص) که در بخش آخر میآید بیشتر ارتباط دارند.
اختلاف روایات در ترتیب داستان
این روایات همچنین در ترتیب ماجرا با یکدیگر اختلاف دارند.
الف) برخی از روایات ادعا کردهاند که زلزله با کوبیدنِ پای حضرت بر زمین پدید آمد:
روایت 4: «رَكَضَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ فَتَزَلْزَلَتِ فَقَالَ هِيَ هِيَ الْآنَ مَا لَكَ اسْكُنِي.» (تأويل الآيات، ص805) / «فَرَكَضَ بِرِجْلِهِ الْأَرْضَ فَزَلْزَلَتْ» (الهداية الكبرى، ص159-160)
روایت 6: «ضَرَبَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ فَتَحَرَّكَتْ فَقَالَ اسْكُنِي فَلَمْ يَأْنِ لک.» (مناقب آل أبي طالب، ج2، ص324)
ب) برخی از روایات، از دخالت حضرت در ایجادِ زلزله سخنی نگفتهاند و فقط گفتهاند که حضرت با زدن پا یا دست، زمین را آرام کرد:
روایت 1: «فَحَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ ضَرَبَ الْأَرْضَ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ مَا لَكِ اسْكُنِي فَسَكَنَتْ» (علل الشرائع، ج2، ص556)
روایت 2 (تحریر دوم به نقل استرآبادی): «إِذَا اضْطَرَبَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا لَكَ اسْكُنِي فَسَكَنَتْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ.» (تأويل الآيات، ص806)
روایت 3: «فَضَرَبَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ ثُمَّ قَالَ مَا لَكِ مَا لَكِ ثَلَاثاً فَسَكَنَتْ.» (تأويل الآيات، ص807-808)
روایت 7: «زُلزلت الأرض بالكوفة وأمير المؤمنين صلوات الله عليه وآله بها، فضربها بيده فقال لها: اسكنی ما لك، (فسكنت)» (قرائات السیاری، ص188، ح684)
روایت 8: «فخرج إلى شرف من الأرض فضربها بيده فقال لها: اسكنی، فسكنت.» (قرائات السیاری، ص188، ح684)
ج) برخی روایات نیز فقط از کوبیدنِ حضرت بر زمین و سخن گفتن ایشان، یاد کردهاند و تصریح نکردهاند که با این کار زمین آرام شد:
روایت 2 (تحریر اول به نقل ابن بابویه): «إِذَا اضْطَرَبَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا مَا لَكِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ.» (علل الشرائع، ج2، ص555)
روایت 5: «فَتَزَلْزَلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا قِرِّي.» (تأويل الآيات، ص806) [تصریح نشده که «قرّي» امر تکوینی بوده و بلافاصله محقق شده است.]
روایت 10: «زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِيَدِهِ وَ قَالَ لَهَا مَا لَكِ.» (خصائص الأئمة، ص58) تحرير دیگر روایت 10 روشنتر است: «تحركت الأرض فجعل يضربها بيده ثم قال ما لك فلم تجبه ثم قال ما لك فلم تجبه ثم قال أما و الله لو كانت هيه لحدثتني». (تفسير فرات الكوفي، ص589)
اختلاف روایات در کیفیت زلزله
تنها حدیث 1، 3 و 8 از غیرعادی و پیوسته بودن زلزله سخن گفتهاند. طبق این سه روایت، زلزله آن قدر طولانی بود که مردم فرصت داشتند نزد ابوبکر و عمر بیایند و سپس همگی نزد علی (ع) بروند و با هم به بلندی یا قبرستان بقیع بروند. در حدیث 3 ماجرای زمانبر دیگری هم نقل شده است. احضار 100 صحابی بدری و انتخاب ده نفر از آنها و بیان ترتیبشان و احضار سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و تشریفات ویژه برای رفتن به بقیع و ...، دست کم چند ساعت زمان نیاز داشته است. همچنین طبق حدیث 3، زلزله آن قدر طولانی بود که مردم میخواستند از مدینه کوچ کنند: «وَ قَدْ هَمَّ أَهْلُهَا بِالرَّحْلَةِ عَنْهَا.» (تأويل الآيات، ص807-808) اگر همه اینها را تصور کنیم، مدت زمانِ زلزله باید بسیار طولانی بوده باشد؛ چیزی که در هیچ زلزله عادی، امکان ندارد. عجیب آن که در حدیث 1 در وصف زلزله آمده است: «وَ هُمْ يَنْظُرُونَ إِلَى حِيطَانِ الْمَدِينَةِ تَرْتَجُّ جَائِيَةً وَ ذَاهِبَةً.» (علل الشرائع، ج2، ص556) این هم بسیار غیرعادی است؛ زیرا هم زلزله، فوقالعاده شدید بوده و هم دیوارها خراب نمیشده است. احادیث دیگر هیچ اشارهای به غیرمعمول و طولانی بودن مدت آن زلزله نکردهاند.
احادیث 1، 3 و 8 همچنین اتفاق دارند که مردم به امیرالمؤمنین (ع) پناه بردند و در روایات دیگر چنین مضمونی وجود ندارد.
حدیث 1 و 8 اختلاف مهمی در سیاق داستان ندارند و تقریباً میتوان گفت، حدیث 8، تحریری خلاصه از حدیث 1 با اندکی تفاوت و اضافه است. در حدیث 3 بین ماجرا و قبور بقیع ارتباط برقرار شده و همچنین جزئیات مفصلی درباره احضار صد نفر بدری و انتخاب ده نفر از آنها و حضور ابوذر و سلمان و مقداد و عمار ذکر شده است که در روایات دیگر نیست.
اشتراکاتِ متنی
اگر متن روایات را از جهت الفاظ و مضامین مقایسه کنیم، میتوانیم ارتباطات متنی جالبی بین آنها بیابیم که به فهم سیر واقعی انتقال و اقتباس بیشتر کمک میکند. در جدول زیر برخی از عبارات را آورده و مشخص کردهایم که هر کدام در کدام یک از تحریرها وجود دارد.
عبارت |
1 |
2 |
3 |
4 |
5 |
6 |
7 |
8 |
9 |
10 |
11 |
ما لك |
* |
* |
* |
* |
|
|
|
* |
|
|
* |
اسكني |
* |
* |
|
* |
|
* |
* |
* |
|
|
|
لو كانت [کنت / کان] |
|
* |
* |
|
* |
|
* |
|
|
* |
|
هي هي [هی] |
|
|
* |
* |
|
|
* |
|
|
* |
|
أَخْرَجَت لِي [إلي] أَثْقَالَهَا |
|
|
* |
|
|
|
* |
|
|
|
|
أو رجل مني |
|
|
|
* |
|
|
|
|
|
* |
|
أَنَا [إني] الْإِنْسَانُ |
* |
|
|
* |
|
|
* |
* |
|
|
* |
إِيَّايَ تُحَدِّثُ |
* |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
* |
بررسی دقیق این شباهتهای متنی میتواند سندسازیها را بهتر نشان دهد. مثلاً حدیث عمرو ذی مرة یا عمرو بن المنهال (ش10) و حدیث اصبغ بن نباتة (ش 4) با وجود این که در ظاهر ارتباط سندی ندارند و متنشان نیز متفاوت است، در جمله پایانی بسیار شبیه یکدیگرند و عبارت بسیار ویژه «إِنِّي ... الَّذِي تُحَدِّثُهُ [تنبئه] الْأَرْضُ بِأَخْبَارِهَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي» در آنها مشترک است. در هیچ تحریر دیگری با عبارت «أو رجل منی» به قائم اشاره نشده است.
رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هَوْذَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الصَّبَّاحِ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نَبَاتَةَ قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ عَلِيٍّ ع وَ هُوَ يَطُوفُ فِي السُّوقِ فَيَأْمُرُهُمْ بِوَفَاءِ الْكَيْلِ وَ الْوَزْنِ حَتَّى إِذَا انْتَهَى إِلَى بَابِ الْقَصْرِ رَكَضَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ فَتَزَلْزَلَتِ فَقَالَ هِيَ هِيَ الْآنَ مَا لَك اسْكُنِي أَمَا وَ اللَّهِ إِنِّي الْإِنْسَانُ الَّذِي تُنْبِئُهُ الْأَرْضُ بِأَخْبَارِهَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي. (تأويل الآيات، ص805) |
«وَ بِإِسْنَادٍ مَرْفُوعٍ إِلَى عَمْرِو بْنِ الْمِنْهَالِ قَالَ بَيْنَا نَحْنُ ذَاتَ يَوْمٍ جُلُوساً مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي رَحْبَةِ الْقَصْرِ إِذْ زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِيَدِهِ وَ قَالَ لَهَا مَا لَكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ هِيَ لَأَنْبَأْتِنِي أَخْبَارَكِ وَ إِنِّي الَّذِي تُحَدِّثُهُ الْأَرْضُ بِأَخْبَارِهَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي.» (خصائص الأئمة، ص58) |
همچنین شباهت روایت عمرو با روایت ثقفی جالب توجه است از آن جهت که فضیل بن زبیر از عمرو ذی مرة روایت میکرده است (أسد الغابة، ط الفكر، 3/ 618)
وَ رَوَى أَيْضاً عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّخَعِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْخُرَاسَانِيِ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ زُبَيْرٍ قَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ جَالِساً فِي الرَّحْبَةِ فَتَزَلْزَلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا عَلِيٌّ ع بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا قِرِّي إِنَّهُ مَا هُوَ قِيَامٌ وَ لَوْ كَانَ ذَلِكَ لَأَخْبَرْتنِي وَ إِنِّي أَنَا الَّذِي تُحَدِّثُهُ الْأَرْضُ أَخْبَارَهَا ثُمَّ قَرَأَهُ إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها أَ مَا تَرَوْنَ أَنَّهَا تُحَدِّثْ عَنْ رَبِّهَا. (تأويل الآيات، ص806) |
«وَ بِإِسْنَادٍ مَرْفُوعٍ إِلَى عَمْرِو بْنِ الْمِنْهَالِ قَالَ بَيْنَا نَحْنُ ذَاتَ يَوْمٍ جُلُوساً مَعَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي رَحْبَةِ الْقَصْرِ إِذْ زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ فَضَرَبَهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِيَدِهِ وَ قَالَ لَهَا مَا لَكِ فَوَ اللَّهِ لَوْ كُنْتِ هِيَ لَأَنْبَأْتِنِي أَخْبَارَكِ وَ إِنِّي الَّذِي تُحَدِّثُهُ الْأَرْضُ بِأَخْبَارِهَا أَوْ رَجُلٌ مِنِّي.» (خصائص الأئمة، ص58) |
عدم تناسب با ظاهر آیه
واژه انسان 63 بار در قرآن به کار رفته و در همه این موارد ناظر به نوع و ماهیت انسان و برای بیانِ ویژگیهای غریزی و مشترکات انسانها است. بیشتر آیاتی که در آن واژه انسان به کار رفته، درباره صفاتِ منفی و نقاط ضعف انسانها است. با این حال در روایاتِ تأویل باطن، معمولاً واژه «انسان» بر اشخاص خاصی حمل میشود؛ مثلاً اگر آیه در مقام نکوهش باشد بر «ابوبکر» و اگر -به گمانِ صاحب روایت- در مقام ستایش باشد بر «امیرالمؤمنین علی ع» حمل میشود. درباره آیه مورد نظر نیز همین قاعده جاری شده است. در واقع چون این تلقی وجود داشته که «انسان» در سوره زلزال به معنای مثبت به کار رفته، بر علی بن ابی طالب (ع) تطبیق داده شده است.
این نکته مهمی است که روایاتِ تفسیر باطن، اگر چه ظاهری رازآمیز دارند؛ اما در عین حال قالبهای کاملاً مشخصی دارند. در ظاهر وانمود میشود که این تفاسیر باطنی از دانشی انحصاری برخاستهاند که در دسترس همگان نیست و جز با تعلیم صاحبان اسرار، راهی به آنها نیست و به همین دلیل است که معمولاً ساختارگریزند و با سیاق آیات تناسبی ندارند. با این حال با گردآوری و تحلیل دقیق آنها درمییابیم که اتفاقاً الگوهای ساده، دردسترس و پیشبینیپذیری دارند؛ به گونهای که با بررسی مجموعهای از آنها میتوان حدس زد که در مورد آیات دیگر چه تأویلات باطنی مطرح شده است. برای نمونه در انواعی از روایاتِ تأویلی به صورت کلیشهای ضمیر «ه» اگر در مقام مدح و تعظیم باشد به علی بن ابی طالب ع ارجاع داده میشود. هر جا عطف دو اسم در معنای مثبت باشد به محمد (ص) و علی (ع) یا به تناسب بر حسن و حسین (ع) حمل میشود یا در مواردی که زوجیت در آن قابل ملاحظه باشد ممکن است بر علی و فاطمه (س) تأویل شود و اگر منفی باشد بر ابوبکر و عمر تطبیق داده میشود. در صورتی که سه اسم منفی در کنار هم باشند بر عمر و ابوبکر و عثمان تأویل میشود و در صورت بیشتر شدن، غاصبان دیگر نیز اضافه میشوند. اگر تکاسم مؤنثی در معنای مدحآمیز و باشکوهی به کار رفته باشد احتمالاً بر فاطمه (س) حمل میشود و اگر مذموم باشد احتمالاً بر عایشه. در مورد مفاهیم فعلی نیز تطبیقها ساده و قابل حدس است؛ مثلاً مفاهیم ظلم، ارتداد، شرک و ... غالباً به روش یکسانی تأویل میشوند.
در این جا نیز با توجه به گرایشی که در روایات تفسیر باطن برای حمل واژه انسان بر شخص معینی وجود دارد، تطبیق آن بر امیرالمؤمنین ع نباید دور از انتظار باشد.
مانند بیشتر روایاتِ تفسیر باطن، در این جا نیز ناسازگاریهایی به نظر میرسد:
1. در ظاهر آیه، مدحی برای انسان دیده نمیشود؛ بلکه گویا انسان از دیدن زلزله روز قیامت به دهشت افتاده و غافلگیرانه و شگفتزده میگوید: «ما لها». چنان که شیخ طوسی نوشته است: «يقول الإنسان ذلك متعجباً من عظم شأنها.» (التبيان، ج10، ص393) عبارت «ما ل» در چنین سیاقی غالباً بر تعجب دلالت دارد؛ مانند: «وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها» (الكهف : 49 )
به نظر میرسد این آیه از جهتی شبیه آیات سوره قیامت باشد:
أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (3) بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ (4) بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ (5) يَسْئَلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ (6) فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ (15) [القیامة : 3- 15]
در این جا نیز انسان با دیدن نشانههای قیامت، ناگاه سخنی از سر ترس به زبان میآورد.
نه تنها در آیات سوره زلزال، مدحی برای انسان دیده نمیشود؛ بلکه به نظر میرسد همچون آیات سوره قیامت، به نوعی بر ضعف و استیصال انسان دلالت دارد. برخی از این فراتر رفته و آن را مذمت انسان درنظر گرفته و لذا آن را بر کافر حمل کردهاند. چنان که این تفسیر به ابن عباس منسوب است. (تفسير الطبري، ط هجر، 24/ 559) ملا فتح الله کاشانی دراینباره میگوید:
«وَ قالَ اَلْإِنْسانُ و گويد آدمى نزد اينحال يعنى كافر كه منكر بعث است و گفتهاند كه مراد از آن عام است يعنى همۀ آدميان بعد از مشاهدۀ اينحال كه تزلزل أرض است و إخراج اثقال از روى تعجب گويند كه ما لَها چيست مر زمين را كه همه متزلزل شده و پوشيدههاى خود را آشكارا ميكند، و قول اول أصح است چه كافران بجهت عدم تصديق ببعث چون اين امر فظيع ببينند قايل اين قول شوند چنان كه گويند مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا و اما مؤمنان اين را نگويند بلكه گويند هذا ما وَعَدَ اَلرَّحْمنُ وَ صَدَقَ اَلْمُرْسَلُونَ.» (منهج الصادقين، ج۱۰، ص۲۹۸)
2. در روایاتِ 4 و 6 ادعا شده بود که خود امیرالمؤمنین ع زلزله را با کوبیدن پا ایجاد کردند و سپس گفتند: «ما لک». این در حالی است که عبارتِ «ما لکِ» در مقام تعجب و غافلگیری است و تناسبی با ایجاد زلزله به خواست خود حضرت ندارد! بنابراین این روایات دچار اضطراب و ناسازگاریاند.
3. به سیاق آیاتِ سوره زلزال توجه کنیم:
إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (2) وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4) بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8) [الزلزال : 1-8]
در این آیات از نشانههای قیامت یاد شده؛ سپس از انسان یاد شده و از دیدن اعمال و دو دستگی خیر و شر سخن میرود.
سیاق آیات سوره انشقاق نیز از این جهت مشابه است:
إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ (4) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ (6) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9) وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً (11) وَ يَصْلى سَعيراً (12) إِنَّهُ كانَ في أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14) بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصيراً (15) [الانشقاق : 1-15]
چنان که میبینیم مفهوم «وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فيها وَ تَخَلَّتْ» کاملاً همسو با «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها» است. در این جا نیز از انسان یاد شده وسپس از دیدن نامه اعمال و دو دستگی آخرت سخن رفته است.
آیات سوره قیامت نیز که پیشتر گذشت، تا حدی مشابهت دارد:
فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (7) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9) يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (10) كَلاَّ لا وَزَرَ (11) إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (12) يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (13) بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ (14) وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ (15) [القیامة : 7- 15]
و نیز آیات سوره انفطار:
إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَريمِ (6) ... إِنَّ الْأَبْرارَ لَفي نَعيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفي جَحيمٍ (14) [الانفطار : 1-14]
4. از روایت 3 و 7 برمیآید که اثقال زمین در پی سؤال امیرالمؤمنین ع (ما لها) به سوی ایشان افکنده میشود؛ حال آن که ترتیب آیه برعکس است: «وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها» و به ویژه اگر مقصود از اثقال مردگان باشد، بیرون افکندن اثقال به سوی امیرالمؤمنین ع مبهم است. همچنین در روایات مورد بحث، فرض شده است که «تحدث أخبارها» یعنی زمین، اخبار خود را با امیرالمؤمنین ع میگوید؛ در حالی که از آیه برنمیآید که مخاطب تحدیث، انسان خاصی باشد و میتواند به معنای شهادتِ زمین بر اعمال باشد؛ چنان که در ادامه میفرماید: «يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ» و در آیه دیگر آمده: «يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ.»
انتساب موازی
نكته جالب دیگری که وجود دارد، انتساب ماجراهای مشابه به رسول اکرم (ص)، عبدالله بن العباس و عمر بن الخطاب است.
الف) انتساب به پیامبر (ص)
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مَرْيَمَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الْعَطَّارُ بْنُ خَالِدٍ الْحَرَمِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ مَرْوَانَ، " أَنَّ الْأَرْضَ زُلْزِلَتْ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهَا ثُمَّ قَالَ: «اسْكُنِي، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْنِ لَكِ بَعْدُ» ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: «إِنَّ رَبَّكُمْ يَسْتَعْتِبَكُمْ فَأَعْتِبُوهُ» . ثُمَّ زُلْزِلَتْ بِالنَّاسِ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَقَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ، مَا كَانَتْ هَذِهِ الزَّلْزَلَةُ إِلَّا عَنْ شَيْءٍ أَحْدَثْتُمُوهُ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَئِنْ عَادَتْ لَا أُسَاكِنُكُمْ فِيهَا أَبَدًا» (العقوبات لابن أبي الدنيا، ص29، ح18)
ظاهرا العطار بن خالد الحرمی تصحیف عطاف بن خالد المخزومی است که از محمد بن عبد الملک روایت کرده است. (نک: التاريخ الكبير للبخاري، 1/ 164) سند روایت ضعیف و مرسل است.
شبیه جمله منسوب به پیامبر (ص) در حدیث بالا، در روایات پیشین از امیرالمؤمنین ع نیز آمده بود، به ویژه در روایت 6: «فَقَالَ اسْكُنِي فَلَمْ يَأْنِ لك.» (مناقب آل أبي طالب، ج2، ص324) رو کردن به اصحاب نیز شبیه روایت 2 است: «ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ» / «ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا بِوَجْهِهِ».
این نقل -مانند روایات 2 و 5 و 10 از امیرالمؤمنین (ع)- صراحت ندارد که زمین به امر تکوینی پیامبر (ص) آرام شده است؛ هر چند چنین برداشتی از آن ممکن است.
ب) انتساب به عبدالله بن العباس
«حَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ، قَالَ: ثنا ابْنُ يَمَانٍ، عَنْ أَشْعَثَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ سَعِيدٍ، قَالَ: زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ عَلَى عَهْدِ عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ: مَا لَكِ؟ أَمَا إِنَّهَا لَوْ تَكَلَّمَتْ قَامَتِ السَّاعَةُ» (تفسير الطبري، ط هجر، 24/ 558)
«حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ الْيَمَانِ، عَنْ أَشْعَثَ الْقُمِّيِّ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ سَعِيدٍ، قَالَ: " تَزَلْزَلَتُ الْأَرْضُ عَلَى عَهْدِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ لَهَا مَا لكِ؟، ثُمَّ قَالَ: أَمَا إِنَّهَا لَوْ تَكَلَّمَتْ لَقَامَتِ السَّاعةُ "» (الفتن لنعيم بن حماد، 2/ 612، ح1698)
با توجه به سند ظاهراً مقصود از سعید، سعید بن جبیر و مقصود از عبدالله، ابن عباس است؛ چنان که عبدالقاهر جرجانی همین گونه فهمیده است (درج الدرر، ط الحكمة، 4/ 1751)
از میانِ روایاتی که درباره امیرالمؤمنین (ع) گذشت، روایتهای 2، 3، 5، 7 و 10 به این روایت منسوب به ابن عباس شبیهند. البته در روایت ابن عباس، ویژگی خاصی برای خود ابن عباس درنظر گرفته نشده است؛ بلکه از باب این که زمین، هنگام قیامت، اخبار خود را برای انسانها بازگو میکند، چنین تحلیلی ارائه شده است. از میانِ روایاتِ منسوب به امیرالمؤمنین (ع) نیز روایت 2 قابل حمل بر همین معنای کلی است و ظهوری در اختصاص به امیرالمؤمنین ندارد.
خلاف این روایت نیز به ابن عباس نسبت داده شده و نقل شده که «الإنسان» بر انسان کافر تطبیق داده است: «حَدَّثَنِي ابْنُ سِنَانٍ الْقَزَّازُ، قَالَ: ثنا أَبُو عَاصِمٍ، عَنْ شَبِيبٍ، عَنْ عِكْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: "وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا" [الزلزلة: 3] قَالَ: الْكَافِرُ.» (تفسير الطبري، ط هجر، 24/ 559)
ج) انتساب به عمر
شبیه روایت ابن عباس به عمر بن الخطاب نیز منسوب شده است:
«وفي مناقب عمر لابن أبي الدنيا أن الأرض زلزلت على عهد عمر فضرب يده عليها وقال: ما لك، ما لك أما لو أنها كانت القيامة حدثت أخبارها ؛ سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: إذا كان يوم القيامة فليس فيها ذراع ولا شبر إلا وهو ينطق. (كنوز الذهب فى تاريخ حلب، 1/ 176؛ الداء والدواء = الجواب الكافي، ط عالم الفوائد، 1/ 112)
سند روایت معلوم نیست. در این روایت نیز خصوصیتی برای عمر در نظر گرفته نشده، بلکه حدیثی که از پیامبر (ص) آورده، بر عمومیت آن دلالت دارد.
درباره ارتباط این سه روایت منسوب به پیامبر (ص)، ابن عباس و عمر بن الخطاب، با روایات پیشگفته از امیرالمؤمنین ع فعلاً اطلاع دیگری در دست نداریم.
در منابع متأخرتر، حکایت دیگری هم، بدون ذکر هیچ سندی، به عنوان کرامت خاص عمر بن الخطاب نقل شده که شبیه همان ماجرای منسوب به امیرالمؤمنین (ع) است.
فخر رازی (د. 606 ق.) مینویسد: «وَقَعَتِ الزَّلْزَلَةُ فِي الْمَدِينَةِ فَضَرَبَ عُمَرُ الدِّرَّةَ عَلَى الْأَرْضِ وَقَالَ: اسْكُنِي بِإِذْنِ اللَّهِ فَسَكَنَتْ وَمَا حَدَثَتِ الزَّلْزَلَةُ بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ ذَلِكَ» (تفسير الرازي، 21/ 433)
سبط بن الجوزی (د. 654 ق.) از کتاب پدربزرگش ابوالفرج ابن الجوزی (د. 597 ق.) درباره زلزلهای که در زمان عمر رخ داد، چنین نقل میکند: «وذكر جدّي في كتابٍ يُقال له: "معاني المعاني": فضربها عمر بالدِّرَّةِ فسكنت. قال هشام: وهي أَوَّلُ زَلزلةٍ كانت في الإِسلام» (مرآة الزمان في تواريخ الأعيان، 5/ 325)
ابن الملقن (د. 804 ق) نقل میکند که گفته شده عناصر اربعه از عمر اطاعت کردند و سپس همان معجزاتی که فخر رازی و سبکی نقل کردهاند، آورده است. (الإعلام بفوائد عمدة الأحكام، 1/ 144) متنِ ابن الملقن قدری مغشوش است؛ اما سخاوی (د. 902 ق.) همان مطلب را تکرار کرده و نوشته است:
«وقد أطاعته العناصر الأربع فإنه كتب لنيل مصر وقد بلغه أن عادته أن لا يوفي إلا ببنت تلقى فيه فقطع الله من كتابه هذه العادة المذمومة والهوى حيث بلغ صوته إلى سارية والتراب حين زلزلت الأرض فضربها بالدرة فسكنت والنار حيث قال لشخص: أدرك بيتك فقد احترق» (التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة، 2/ 337)
سبکی (د. 756 ق.) این ماجرا را از کتاب الشامل امام الحرمين جوينی (419-478 ق.) نقل کرده و در توجیه آن، مطالب سخیفی گفته است:
«قَالَ إِمَام الْحَرَمَيْنِ رَحمَه الله فى كتاب الشَّامِل إِن الأَرْض زلزلت فى زمن عمر رضى الله عَنهُ فَحَمدَ الله وَأثْنى عَلَيْهِ وَالْأَرْض ترجف وترتج ثمَّ ضربهَا بِالدرةِ وَقَالَ أقرى ألم أعدل عَلَيْك فاستقرت من وَقتهَا. قلت كَانَ عمر رضى الله عَنهُ أَمِير الْمُؤمنِينَ على الْحَقِيقَة فى الظَّاهِر وَالْبَاطِن وَخَلِيفَة الله فى أرضه وفى ساكنى أرضه فَهُوَ يُعَزّر الأَرْض ويؤدبها بِمَا يصدر مِنْهَا كَمَا يُعَزّر ساكنيها على خطيئاتهم فَإِن قلت أيجب على الأَرْض تَعْزِير وهى غير مكلفة قلت هَذَا الْآن جهل وقصور على ظواهر الْفِقْه اعْلَم أَن أَمر الله وقضاءه متصرف فى جَمِيع مخلوقاته ثمَّ مِنْهُ ظَاهر وباطن فَالظَّاهِر مَا يبْحَث عَنهُ الْفُقَهَاء من أَحْكَام الْمُكَلّفين وَالْبَاطِن مَا اسْتَأْثر الله بِعِلْمِهِ وَقد يطلع عَلَيْهِ بعض أصفيائه وَمِنْهُم الْفَارُوق سقى الله عَهده فَإِذا ارتجت الأَرْض بَين يدى من اسْتَوَى عِنْده الظَّاهِر وَالْبَاطِن عزرها كَمَا إِذا زل الْمَرْء بَين يدى الْحَاكِم وَانْظُر خطابه لَهَا وَقَوله (ألم أعدل عَلَيْك) وَالْمعْنَى وَالله أعلم أَنَّهَا إِذا وَقع عَلَيْهَا جور الْوُلَاة جديرة بِأَن ترتج غير ملومة على التزلزل بِمَا على ظهرهَا وَأما إِذا لم يكن جور بل كَانَ الحكم بِالْقِسْطِ قَائِما فَفِيمَ الارتجاج وعَلى م القلق وَلم يَأْتِ الْوَقْت الْمَعْلُوم فَمَا لَهَا أَن ترتج إِلَّا فى وَقْتَيْنِ أَحدهمَا الْوَقْت الْمَعْلُوم الْمشَار إِلَيْهِ فى قَوْله تَعَالَى إِذا زلزلت الأَرْض زِلْزَالهَا فَإِن ذَلِك إِلَيْهَا وَذَلِكَ إِذا قَالَ الْإِنْسَان مَالهَا حدثت هى بأخبارها وَذكرت أَن الله أوحى لَهَا على مَا قَالَ تَعَالَى إِذا زلزلت الأَرْض زِلْزَالهَا وأخرجت الأَرْض أثقالها وَقَالَ الْإِنْسَان مَا لَهَا يَوْمئِذٍ تحدث أَخْبَارهَا بِأَن رَبك أوحى لَهَا والثانى وَقت وُقُوع الْجور عَلَيْهَا من الْوُلَاة فَإِنَّهَا تعذر إِذْ ذَاك فَإِن قلت من أَيْن لَك هَذَا. قلت من قَول عمر الذى أَشَرنَا إِلَيْهِ وَيدل عَلَيْهِ أَيْضا تكَاد السَّمَاوَات يتفطرن مِنْهُ وتنشق الأَرْض وتخر الْجبَال هدا أَن دعوا للرحمن ولدا} لِأَنَّهُ دلّت على الأَرْض تكَاد تَنْشَق بِالْفُجُورِ الْوَاقِع عَلَيْهَا فلولا يمْسِكهَا الله لَكَانَ وَاعْلَم أَن هَذَا الذى خضناه بَحر لَا سَاحل لَهُ والرأى أَن نمسك عنان الْكَلَام والموفق يُؤمن بِمَا نُرِيد والشقى يجهل وَلَا يجدى فِيهِ الْبَيَان وَلَا يُفِيد وَمِنْهُم شقى وَمِنْهُم سعيد» (طبقات الشافعية الكبرى للسبكي، 2/ 324-325)
گویی سبکی تصور میکند که زمین بدون امر خدا میلرزد که عمر بخواهد آن را تعزیر کند! اساسا زلزله سریع و گذرا است و معمولاً بیش از چند ثانیه طول نمیکشد و زلزلههای بزرگ ممکن است به چند دقیقه کوتاه نیز برسند. به هر حال هر کسی میتواند تازیانهاش را به زمین بزند و بگوید آرام بگیر، چون بعد از چند ثانیه، زمین آرام میشود و تصور میشود که دستور او بوده است!!
رشید رضا به این اشکال توجه کرده و در رد سخن سبکی نوشته است: «أقول: إن الزلزلة ليس لها زمن معين، فيقال: إنها استقرت قبل انقضائه.» (مجلة المنار، 2/ 545 بترقيم الشاملة)
با توجه به متأخر بودنِ منابعِ انتسابِ این کرامت به عمر، ممکن است حاصل تحریف همان روایات شیعی منسوب به امیرالمؤمنین علی ع بوده باشد؛ چرا که در حد اطلاعات موجود، مصادرِ انتسابِ آن به امیرالمؤمنین (ع) متعلق به قرن 3 ق. است؛ اما برای انتساب آن به عمر بن الخطاب، فعلاً قدیمترین منبعی که یافتیم کتاب الشامل جوینی در قرن 5 ق. است. البته نسخه كامل اين كتاب به دست ما نرسیده و در بخش موجود آن که چاپ شده چنین مطلبی نیست؛ ولی با توجه به نقل سبکی، در بخش مفقود این کتاب، چنین مطلبی بوده است.
نتیجه
1. روایاتِ تطبیق «وقال الإنسان ما لها» بر امیرالمؤمنین (ع) و داستانی که برای آن نقل کردهاند، همگی ضعیفند و در اسناد بیشتر آنها ارسال و انقطاع دیده میشود یا راویان ناشناس یا متهم به غلو و کذب دیده میشود. در برخی از اسناد، ارتباط راویان با زیدیه نیز مشاهده میشود.
2. زنجیره اسانید این روایات از الگوی طبیعی انتشار پیروی نمیکند و به صورت تکشاخههای مستقل از هم است که غالباً حلقههای مشترکی میان آنها دیده نمیشود.
3. بر اساس اسانید موجود، ظاهراً اهل بیت (ع) نقشی در انتشار این احادیث نداشتهاند.
4. بر اساس شواهد موجود، ظاهراً این روایات در قرن 3 ق. وجود داشته است؛ اما پیگیری آنها پیش از آن در حد اطلاعات موجود، ممکن نیست؛ هر چند احتمال بازگشت برخی از آنها به برخی گزارشهای سادهتر و کهنتر در میانِ روات کوفی وجود دارد.
5. میانِ روایات، اختلافات زیادی در زمان، مکان و ترتیب حوادث دیده میشود که قابل جمع نیست و به وضوح نشاندهنده تحریف و تغییر و پرورش داستان است.
6. روایاتی که ماجرا را به مدینه و زمان ابوبکر و عمر نسبت میدهند، احتمالاً متأخرترند و ادبیاتِ داستانی و جدلی در آنها پررنگتر است. روایاتی که ماجرا را مربوط به کوفه یا بصره، دانستهاند، آن را سادهتر نقل کرده و خرق عادت در آنها نیست یا کمتر است. از نظر سند نیز اشکالاتِ کمتری دارند و احتمال میرود که برخی از آنها به نقلهای ساده و کهنی در میانِ روات کوفی بازگردد که تنها جنبه یادآوری قیامت یا اِخبار داشتهاند نه اعجاز عملی.
7. تحریرهای سادهتر ماجرا، با روایاتی ضعیف، منسوب به پیامبر اکرم (ص)، ابن عباس و عمر بن الخطاب، مشابهت چشمگیر دارند و ظاهراً به ریشه مشترکی بازمیگردند؛ هر چند تعیین تقدم و تأخر آنها، برای ما میسر نشد. در روایتِ منسوب به ابن عباس و عمر بن الخطاب، خرق عادت دیده نمیشود و در روایتِ منسوب به رسول اکرم (ص) جنبه خرق عادتِ آن پررنگ نیست.
8. یک داستان اعجازآمیز مشابه به عمر بن الخطاب منسوب شده است که سند مشخصی ندارد و ظاهراً پیدایش آن متأخرتر از روایاتِ منسوب به علی بن ابی طالب (ع) بوده است.
