آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار


بایگانی
آخرین نظرات

بررسی کتاب نصیحةالکرام و ارتباط آن با میرلوحی

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۵۵ ب.ظ

علی عادل زاده

 

    نصیحةالکرام و فضیحةاللئام از جمله کتاب‌هایی است که در عصر صفوی بر ضدّ صوفیه نگاشته شده است. نویسنده، گزیده‌ای از کتاب تحفةالاخیارِ ملامحمّدطاهر قمّی انتخاب کرده و در 12 مطلب آورده و به آن پیشگفتار، فهرست، مقدّمه و خاتمه‌ای افزوده است. مطلب یکم این گونه آغاز می‌شود: «صاحب قصیده درکتاب مذکور بعد ار ابیاتی که مزبور گشت میگوید ...» مراد از صاحب قصیده، ملامحمّدطاهر قمّی سراینده قصیده‌ی مونس‌الابرار و مراد از کتاب، شرح همان قصیده به نام «تحفةالاخیار» است. تفصیل 12 مطلبِ نصیحةالکرام در تحفةالاخیار موجود است. (نک: تحفةالاخیار، تصحیح داود الهامی، مطبوعاتی هدف، چاپ اول: 1369) ضمناً در توضیح‌المشربین نیز برخی اشعار و مباحث تحفةالاخیار دیده می‌شود.

نویسنده سعی کرده در میان 12 مطلب، سخنی از خود داخل نکند؛ لذا در خاتمه کتاب می‌نویسد:

«این فقیر بی‌مقدار که موسوم است به محمد و مشهور است به عصام در ضمن مطالب دوازده‌گانه که مذکور گشت گفتگوی بسیار در خاطر می‌گذشت اما زبان بیان را از ادای آن محافظت نمود تا مطلقاً چیزی بر گفتار صاحب کتاب در مباحث این مطالب نیفزاید و تصرّفی در آن ننماید ...»

امّا عناوین مطالب و نیز عباراتی که با عنوان «عصام گوید: ...» در میان مطالب آمده، از خود نویسنده است.

نویسنده کتاب

   نویسنده خود را «معین‌الدّین محمّد بن نظام‌الدّین محمّد معروف به عصام» معرّفی کرده است. (نک: الذریعة، ج‏24، ص182) میرلوحی در مقدّمه کفایةالمهتدی، این کتاب و نویسنده آن را یاد کرده است. در مقدّمه کفایةالمهتدی نسخه دانشگاه تهران آمده است:

     «... و در این که رسم و عادت اکثر جهانیان این بوده که به ظاهر نگرند و در امور تابع یکدیگر شوند شکی نیست و دلیل بر این مطلب، حکایت شیخ محمد علی مشهدی و عبدالله متجنّن عاقل را کافی است. در واقع در اصفهان افضل و اعبد و اعلم و ازهد از شیخ محمد علی مذکور کسی نبود. آن میلی که عوام به او کردند به کدام یک از علما و فضلاء و زهاد و عباد عصر کرده بودند؟ جمعی از اهل خبرت که بر حال آن پیشاهنگ قافله ضلالت اطلاع دارند می‌دانند که مدار آن مخرّب دین بر افترا زدن به خدا و مصطفی و ائمه معصومین بود و در مسجد به غناء و سرود اشتغال می‌نمود ... و با آن که جمعی کثیر از عدول مؤمنین و ثقات اهل دین محضر در کفرش قلمی نموده‌اند، یکی از فریفته‌شدگان از او برنگشت؛ بلکه رغبت ایشان به آن شیطان آدمیان بعد از اتمام محضر از حد درگذشت... و چون دیدند اهل روزگار که ملای مکار یا یکی از عامیان کج سلیقه کج‌رفتار میل به عبدالله متجنن نمود و آن ملعون ساخته کفرگفتار را که کمتر است از جیفه و مردار و از سگ کافر تتار به ولایت و قطبیت ستود، عوام کالانعام فریب خوردند. و آن طور بدبخت فاسدعقیده محیلی را از اولیاء شمردند.. هر هوشمند که خواهد که بر احوال آن شیخ شیطان‌صفت مطلع شود کتاب نصیحة الکرام و فضیحة اللئام که حضرت افادت و افاضت‌پناه یگانه ایام، محمد بن نظام الدین محمد المشهور بعصام انتخاب نموده از کتاب جناب عدالت مآب مؤید بتأییداتِ حضرت قادر غافر، ملا محمد طاهر مطالعه نماید و اگر خواهد که آن متجنن ملحد را بشناسد رساله ادراء‌العاقلین و اخزاء المجانین را که این کمترین نوشته، بنظر درآورد. ...»

    متن نسخه‌ای دیگر از کفایةالمهتدی به خط عبدالعلی بن کریم بن ابراهیم در سال ربیع‌الاول 1314 نیز به همین صورت است. امّا متن نسخه مجلس که در ماه ذی‌القعدة سال 1111 ه.ق نوشته شده، اندکی متفاوت است؛ مثلاً در آن آمده است: «.... محمد بن نظام الدین محمد المشهور بعصام از کتاب جناب عدالت مآب مؤید بتأییدات حضرت قادر غافر، ملا محمد طاهر انتخاب نموده و بر آن چیزی چند افزوده ...» جمله‌ی «و بر آن چیزی چند افزوده» در نسخه متقدّم (دانشگاه تهران) وجود ندارد.

    همان‌گونه که آقای علی‌اکبر ذاکری به درستی دریافته، نویسنده نصیحةالکرام و بسیاری از کتبی که در همین کتاب به آن‌ها ارجاع داده شده، در واقع خودِ میرلوحی است. (نک: مقاله اخباری‌گری پیدایش و پیامدها، مجله حوزه، آذر و دی - بهمن و اسفند 1377، شماره 89 و 90- آدرس مقاله:  http://yon.ir/jzr0d  )

    در آغاز کفایة المهتدی، میرلوحی خود را چنین معرّفی کرده است: «امّا بعد، چنین گوید محتاج رحمت حضرت بارى، محمّد بن محمّد لوحى الحسینى الموسوى السبزوارى، الملقّب بالمطهّر و المتخلّص بالنّقیبى ...» بنابراین نام و نام پدرِ ملاعصام مطابق با نام و نام پدرِ میرلوحی و هر دو محمّد بن محمّد است!

    از آن چه عصام در خاتمه کتاب درباره شیخ محمّدعلی مشهدی و ملاقات خود با او نوشته برمی‌آید که ساکن اصفهان بوده است؛ خصوصاً که در همان خاتمه کتاب می‌نویسد: «و فقیر کتابی دیدم که یکی از فضلای نامدار و سادات عالی‌مقدار که امروز به فضیلت و تتبع او کسی گمان ندارم در این دیار، در رد فلاسفه و مبتدعه نوشته ...» که چنان چه خواهیم گفت مراد از آن سیّد فاضل جز میرلوحی نیست و «این دیار» نیز اشاره است به اصفهان. شخص مشهوری با اسم و لقب مذکور در اصفهان آن روز یافت نمیشود که میرلوحی از او با تعبیر «حضرت افاضت و افادت‌پناه یگانه ایّام» یاد کند و از سوی دیگر عادت رایج میرلوحی است که با عناوین مستعار کتاب بنویسد و به آن ارجاع داده و از خود تعریف و تمجید کند.

   ادبیّات کتاب، مطابق سبک میرلوحی است؛ مثلاً در پیش‌گفتار، فهرست، مقدّمه، خاتمه و عناوین ابواب، بارها و بارها اصطلاح «مبتدعة»، «غاویة» و ... برای صوفیه به کار رفته است؛ در حالی که در متن اصلی کتاب که برگزیده‌ای است از تحفةالاخیار ملامحمّدطاهر، چنین کاربردی دیده نمی‌شود. کسانی که در این کتاب هدف نیش نویسنده قرار گرفته‌اند همان کسانی‌اند که میرلوحی در همه آثار خود به آنان حمله می‌کند؛ مانند محمّدتقیّ مجلسی، عبدالله متجنّن، شیخ محمدعلی مشهدی، میرتقیّ سودانی و... که در ادامه مفصّل‌تر بررسی خواهد شد. مذمّت مردم اصفهان و گلایه از آنان نیز در نصیحةالکرام مانند بسیاری از کتب میرلوحی دیده می‌شود. سبک ارجاعات و ذکر کتابها و اشخاص یادآور سبک عمومی میرلوحی در همه کتاب‌هایش بوده و از همه جالب‌تر نحوه یادکرد نویسنده از میرلوحی در خاتمه کتاب است:

    این فقیر را نیز در خاطر می‌گذشت که به جهت هدایت جاهلان و تنبیه غافلان رساله‌ای بنویسد در توضیح حال آن جماعتی که رقص و بازی و خوانندگی و نغمه‌طرازی را عبادت نام می‌کنند و مردم ضعیف عقل را از راه می‌برند اتفاقاً در این وقت کتابی موافق مدّعا در دست یکی از محبان شاه اولیا دید و معلوم گردید که سیدی از حامیان دین سید المرسلین که مؤلف آن کتاب و صاحب تصانیف بسیار است قبل از تألیف آن کتاب رساله‌ای را که آن را سلوة الشیعة و قوة الشریعة نام کرده مرقوم قلم خجسته‌رقم گردانیده و در آن از روی تقیه ذکر نام و نسب ننموده و به لقب که مطهّر است و انتساب والده که مقدادیة است خود را ستوده و بعد از آن اخبار بسیار بر آن افزوده تا آن کتاب که حجتی است قاطع و برهای ساطع بر بطلان آن طائفه طاغیه سمت اتمام یافته و از جهت آن که نامش را نیز بر نام رساله زیادتی باشد آن را مسمّی به تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة گردانیده است پس به خاطر رسید که چند کلمه‌ای با صورت بعضی از فتاوا از آن کتاب در این خاتمه نقل نماید ...

 

   نویسنده با این که در این جا آشکارا از میرلوحی و کتاب او یاد و او را تمجید می‌کند، امّا همچنان از تصریح به نام او ابا می‌ورزد! این ادّعا نیز در خور تأمّل است که او در پی نوشتن کتابی بوده که اتّفاقاً مراد خود را در کتابِ میرلوحی می‌یابد و از نوشتن کتاب مستقلّی بی‌نیاز می‌گردد. نویسنده در جای دیگر می‌گوید:

    اما در باب غنا اگر چه علما در عصر ما رساله ها بسیار نوشته اند لیکن چون هیچ یک به خوبی رساله سلوة الشیعة و رساله اعلام المحبین و کتاب تسلیة الشیعة ننوشته چند کلمه ای از آن کتاب نقل کرده میشود بدان که صاحب کتاب مذکور در آن کتاب و در رساله سلوة الشیعة و رساله اعلام المحبین به اندک اختلاف ترتیب و عبارتی در باب غنا گفتگوی بسیار کرده است...

و باز درباره تسلیةالشیعة می‌نویسد:

    عصام گوید: الحق این کتاب بی نظیر است در این باب...

نویسنده مطالبی مفصّل و طولانی از کتب میرلوحی نقل کرده و به تعریف و تمجید بیش از حدّ پرداخته است. او همچنین در جای دیگر می‌نویسد:

      و فقیر کتابی دیدم که یکی از فضلای نامدار و سادات عالی مقدار که امروز به فضیلت و تتبع او کسی گمان ندارم در این دیار، در رد فلاسفه و مبتدعه نوشته و آن را شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین نام کرده. اگر فاضلی آن کتاب را دیده باشد و منصف باشد اعتراف به کمال فضل و تتبع صاحب آن کتاب خواهد نمود و بعد از آن رساله نوشته و آن را ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب نام کرده. به خاطر فاتر این مقصر رسید که مختصری از آن در این مکان ثبت نماید و به صیقل ایراد آن زنگ احزان از دل‌های مؤمنان بزداید. سید مشار الیه ابتدا بتسمیه نموده می‌گوید:... و بعضی جماعتی از اعاظم سادات و علما را که دعایم دین اند به کفر نسبت داده اند و رساله‌ای در اثبات جبر و وحدت وجود نوشته اند... کتابی را که مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی از سر کینه و عداوت از دست یکی از منتسبان دودمان رسالت و ولایت به قهر کشیده ...

    سبک این توصیفات به توصیفات میرلوحی از خود ماننده است؛ خصوصاً عطفِ مکرّرِ سیادت به علم و فضل که میرلوحی همه جا بر آن تأکید دارد؛ چنان که در جای دیگر از همین کتاب نصیحةالکرام آمده است:

    پس بدان ای عزیز که در این زمان نیز کتابها و رساله‌های بسیار علمای شیعه و فضلای امامیه در طعن این طایفه گمراه گمراه‌کننده نوشته‌اند و صاحب رساله نزول‌الصواعق فی احراق‌المنافق که یکی از فضلای عالی‌شأن و سادات رفیع‌مکان است، در آن رساله می‌گوید: ...

    قرینه‌ی دیگر آن که نسخه‌های کهن کفایةالمهتدی و نصیحةالکرام تقریباً هم‌زمان و توسّط یک نفر کتابت شده است. در پایان نسخه کفایةالمهتدی در کتابخانه دانشگاه تهران (به شماره ثبت 619 -کتب اهدایی مشکوة) آمده است:

«تمّ الکتاب بعون الملک الوهّاب علی ید الفقیر الحقیر المحتاج الی رحمة ربّه الغنی ابن الشیخ عبدالجواد الکاظمی محمّدمؤمن فی سنة ثلاث و ثمانین و الالف من الهجرة النبویة ...»

آقابزرگ نیز در الذریعة می‌نویسد:

«کفایة المهتدی فی معرفة المهدی ع‏... و هو فارسی و رأیت نسخه منه بخط محمد مؤمن‏ بن الشیخ عبد الجواد، کتبها فی عصر المصنف و فرغ منها فی سابع ربیع الثانی 1085.» (الذریعة،ج‏18، ص101)

  روشن است که نسخه‌ی موردنظر آقابزرگ غیر از نسخه‌ی دانشگاه تهران است؛ امّا هر دو نسخه‌ را یک نفر در سال‌های 1083 و 1085 کتابت کرده است. جالب آن که همین کاتب، نصیحةالکرام را نیز در سال 1083 استنساخ کرده است. در کتابخانه‌ی مجلس نسخه‌ای از کتاب نصیحةالکرام و فضیحةاللئام به شماره 86039 وجود دارد که در آخرش آمده است:

«تمّ الکتاب بعون الله الملک الوهّاب علی ید الفقیر الحقیر محمدمؤمن بن عبدالجواد الکاظمی فی یوم الاثنین اربع و عشرین شهر صفر من شهور سنة ثلاث و ثمانین و الالف من الهجرةالنبویة... »

قرائن متعدّد دیگری نیز وجود دارد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

اشتباه صاحب الذّریعة درباره تاریخ تألیف نصیحةالکرام

     آقابزرگ می‌نویسد:

    «ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب‏ رد على الصوفیة، للسید الجلیل العظیم الشأن من تلامیذ المیر الداماد کما ذکره کذلک المولى معین الدین محمد بن نظام الدین محمد المعروف بالمولى عصام فی کتابه نصیحة الکرام‏ و فضیحة اللئام الذی ألفه فی أواسط القرن الثانی بعد الألف بالفارسیة و عد فیه جملة من الکتب المؤلفة فی رد الصوفیة منها هذا الکتاب و منها السهام المارقة للشیخ علی صاحب الدر المنثور الذی توفی (1104) ...» (الذریعة،ج‏5، ص8)

   گفته‌ی آقابزرگ بدون شک نادرست است؛ زیرا نسخه موجودِ نصیحةالکرام مربوط به سال 1083 است و میرلوحی نیز در کفایةالمهتدی که در حدود سال‌های1081 تا 1083 تألیف شده، از این کتاب یاد کرده است. با وجود دیگر قرائن داخلی و خارجی کتاب تردیدی نیست که این کتاب مربوط به قرن 11 است نه 12. کتاب السهام‌المارقه نیز بنابر نسخه موجود آن در کتابخانه مجلس (شماره 31226) در سال 1075 تألیف شده است. درباره محتوا و مؤلف دو کتاب ثقوب‌الشهاب و السهام المارقة نیز نکاتی هست که بعد از این بیان خواهد شد.

مصادر نصیحةالکرام

1. ادیان و ملل

     نویسنده نصیحةالکرام در خاتمه کتاب می‌نویسد:

    صاحب کتاب ادیان و ملل، سیّد عالی‌شأن و امامزاده رفیع‌مکان شاهزاده عبیدالله بن موسی سلام‌الله علیهما که به پنج واسطه نسب شریفش به حضرت امام محمدتقی صلوات الله علیه می‌رسد و کتابهای بسیار تصنیف کرده، در کتاب مزبور یعنی کتاب ادیان و ملل، احادیث در طعن طایفه مبتدعه یعنی فرقه صوفیه نقل کرده و بسیار کسی از اکابر اصحاب ائمه معصومین علیهم السلام را در کتاب مذکور نام می‌برد که بعضی از ایشان در بعضی کتاب‌های خود به تقریب مذمت صوفیه کرده‌اند؛ مثل هشام بن الحکم در کتاب الرد علی الزنادقة و حسین بن سعید بن حمّاد در کتاب الرّد علی الغالیة و محمّد بن ابی عمیر در کتاب الرّد علی اصحاب القدر و الجبر و غیر ایشان و می‌گوید: همه در کتابهای خود احادیث در مذمت صوفیه از ائمه طاهرین علیهم السلام نقل کرده‌اند و بعضی از ایشان کتاب‌های جداگانه در طعن صوفیه نوشته‌اند و تمام آن بزرگان دین ایشان را یک فرقه از فرق هالکه شمرده‌، اخبار کثیره صحیحه در طعن ایشان از ائمه معصومین علیهم السلام روایت کرده‌اند؛ مثل محمد بن همام که در کتاب الردّ علی المبتدعة احادیث بسیار در مذمّت ایشان نقل کرده...

   پیش‌تر گفته‌ایم که کتاب ادیان و ملل از کتب مفقوده است ولی میرلوحی ادّعای دسترسی به آن داشته و در آثار مختلف خود مطالبی به آن نسبت داده است. مطلبی که در این جا به کتاب ادیان و ملل نسبت داده شده، جدّاً سخیف و باورنکردنی است! چگونه می‌توان پذیرفت محمّد بن همّام کتابی به نام «الردّ علی المبتدعة» نوشته باشد؛ با آن که اوّلاً چنین کتابی در زمره آثار او یاد نشده و ثانیاً کاربرد لفظ مبتدعة برای صوفیه از محدثات و منشآت میرلوحی یا دست‌کم هم‌عصران او است و ثالثاً آیا متقدّمان شیعه مانند میرلوحی و هم‌عصرانش این قدر با صوفیان درگیر بوده‌اند که ده‌ها کتاب مستقلّ یا غیرمستقلّ در ردّ صوفیه بنویسند و احادیث بسیار نقل کنند؟! و چرا هیچ اثر روشنی از این روایات و کتب در آثار متقدّم یافت نمی‌شود و نشان آن را تنها در کتب مشکوک و مرتبط با میرلوحی می‌توان جست؟! زنادقه، غلات، قدریة و جبریة جریان‌های شناخته شده و معلوم‌‌الحالی در قرون نخستین بوده‌‌اند و ادّعای وجود احادیث ردّ صوفیه در کتبی که برای ردّ این فرقه‌ها از سوی اصحاب ائمه (ع) تألیف شده، واقعاً گزاف است

2. ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب

        از این کتاب نیز در خاتمة نصیحةالکرام به تفصیل نقل شده است: 

     ... و فقیر کتابی دیدم که یکی از فضلای نامدار و سادات عالی‌مقدار که امروز به فضیلت و تتبع او کسی گمان ندارم در این دیار در رد فلاسفه و مبتدعه نوشته و آن را شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین نام کرده. اگر فاضلی آن کتاب را دیده باشد و منصف باشد اعتراف به کمال فضل و تتبع صاحب آن کتاب خواهد نمود و بعد از آن رساله نوشته و آن را ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب نام کرده. به خاطر فاتر این مقصر رسید که مختصری از آن در این مکان ثبت نماید و به صیقل ایراد آن زنگ احزان از دل‌های مؤمنان بزداید...

       این توصیف پیش از هر کس یادآور شخص میرلوحی است. در ادامه نویسنده بخش‌هایی از کتاب ثقوب‌الشهاب را می‌آورد که مؤیّد همین تطبیق است:

       سید مشار الیه ابتدا بتسمیه نموده می‌گوید:... برخی از نهایت کوردلی راه ابوهاشم کوفی را که به ظاهر جبری و به باطن دهری بوده طریق حق پنداشته‌اند...

این تعبیر یادآور متن حدیقةالشیعة است:

      سلسله صوفیه به ابو هاشم کوفى منتهى مى ‏شوند و او تابع معاویه و به ظاهر جبرى و در باطن مانند معاویه ملحد و دهرى‏ بود... (حدیقة الشیعة، ج‏1، ص250)

     پس بدان که اول کسى را که صوفى گفتند- چنانکه شیعه و سنى نقل کرده‏اند- ابو هاشم کوفى بود... و در کتاب «اصول الدیانات» مسطور است که او در ظاهر اموى و جبرى و در باطن ملحد و دهرى‏ بود و مرادش از وضع این مذهب آن بود که دین اسلام را بر هم زند... (حدیقة الشیعة، ج‏2، ص743)

    پس بدان که اگر چه واضع مذهب صوفیه ابو هاشم کوفى است چنانکه اکثر علما نقل کرده‏اند و آن ملعون و مریدانش ملحد و دهرى‏ بودند؛ اما جمعى از متعصبان سنى چون بر فضایح و قبایح و فسق و نفاق ابى بکر و عمر و عثمان واقف شدند چاره‏اى جز آن ندیدند که دست بر آن مذهب زنند و صوفیه را اعانت و تقویت کنند و به جبر قایل شوند... (حدیقة الشیعة ؛ ج‏2 ؛ ص765)

 

 

    ... و ابو هاشم کوفى که واضع مذاهب ایشان است ملحد و دهرى‏ بود و غرضش از وضع این مذهب بر هم زدن شریعت پیغمبر بود چنانکه مذکور شد... (حدیقة الشیعة، ج‏2، ص797)

      در ادامه‌ی روایت عصام از ثقوب‌الشهاب آمده است:

     اما چون به گوش هوش رسید که بعضی از آن تیره‌دلان برخی از آن احادیث را که در ذمّ مبتدعه وارد است مخصوص به زمانی و حلاجیه آن زمان ساخته‌اند و از هر حدیثی که در آن این طور زوری نمی‌توانند زد اغماض نموده‌اند... و بعضی جماعتی از اعاظم سادات و علما را که دعایم دین‌اند به کفر نسبت داده اند و رساله‌ای در اثبات جبر و وحدت وجود نوشته اند... و یکی از ایشان به دریدن و پاره کردن کتاب الرد علی اصحاب الحلاج که از کتب معتبره حدیث است پرده زندقه خود را دریده و به دست اضطراب حجاب خفا از روی نفاق و ارتیاب خود کشیده و به این اعتبار نزد ملاحده صاحب اعتبار گردیده و دیگری از آن زندیقان میگفته که پیروی قرآن و حدیث نمی کنند مگر سفیهان...

     به ظنّ قریب به قطع، «جماعتی از اعاظم سادات و علما» اشاره دارد به خودِ میرلوحی و «پاره کردن کتاب الرّد علی اصحاب الحلّاج» نشانگر آن است که عدّه‌ای از معاصران میرلوحی به جعل کتاب الرّد علی اصحاب الحلّاج توسّط او آگاه شده‌ و با آن مخالفت کرده‌اند. امّا این که صوفی یا فیلسوفی به ویژه در آن دوران چنان گستاخ و بی‌باک شده باشد که بگوید: «پیروی قرآن و حدیث نمی کنند مگر سفیهان...» بسیار دور از واقع است. به نظر می‌رسد اگر اصل این ادّعا دروغ نباشد، مدّعی راه اغراق پیموده و مثلاً مخالفت آن شخص با احادیث جعلیِ میرلوحی را به منزله مخالفت با قرآن و حدیث تلقّی کرده است. صاحب ثقوب‌الشهاب چنین ادامه می‌دهد:

     ... و صادق نام روباهکی گیلانی که کاذب است در دعوی مسلمانی و مشهور است به انتما و اتّباع محمود پسیخانی و خود را از اتباع فلاسفه می داند و از پیروان مبتدعه می‌شمارد الذی لا یفرق بین لفظ الجیل و الجئیل و لا یتمیز الدبیر من القبیل و یتساوی عنده الزند و الانجیل و یمیل تارة الی البرهوم و اخری بالابیل و لایدری أ بول لقبه او ابول و یشتهر بالابابیل کتابی را که مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی از سر کینه و عداوت از دست یکی از منتسبان دودمان رسالت و ولایت به قهر کشیده و از روی استخفاف بر زمین زده و چون سگ عقور سم الکلب خورده به اقبح صورتی دست و پا زدن گرفته، خلافا لبنات جنسه در آن طور نفیر هریر بلند کرده و مانند فلحس مابور گسیخته‌ساجور صاحب‌گم‌کرده زوزه و زنویه برآورده و نزدیک به آن که از غصه مؤلف آن کند جامه جان به جای گریبان چاک کند و به ناخن تشزّن پوست از تن خویش برکند و به زشت‌تر سکرتی جل زنگانی به دور افکند و در قعر جهنم توکّن گیرد و در قهوه‌خانه به علانیه می‌گفته که عارف به جایی می‌رسد که هر چه کند از زنا و لواطه و غیر آن از آن چه در شرع حرام است او نکرده، بلکه همه را خدا کرده...

شرح برخی لغات:

       برهوم : برهم یا برهمن (راهب هندو)  /   الاَبیل : راهب مسیحی /  اِبَّول : مفردِ ابابیل

       فلحس مأبور: سگی که به همراه غذا سوزن بلعیده و درونش را خراشیده است.

       ساجور: قلّاده و آن چه بر گردن سگ می‌بندند / زنویه: ناله‌ی سگ / توکّن: جای‌گرفتن، منزل‌کردن

     در این جا نیز «یکی از منتسبان دودمان رسالت» ظاهراً اشاره به خود میرلوحی است و کتابی که «مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی» احتمالاً یکی از همین جعلیّات میرلوحی بوده که مورد اعتراض و مخالفت معاصرانش قرار گرفته است.

       صاحب ثقوب‌الشهاب در ادامه می‌نویسد:

    و بی‌دینی از ایشان با مریدان می‌گفته که در نماز چون به آیه‌ی ایاک نعبد و ایاک نستعین رسید باید که مرا مخاطب سازید و در معنی آن آیه قصد شیخ و پیر خود کنید... جان حزین این کمترین به خروش و غیرت دین در دل به جوش آمده از جهت تسلّی و تجمل اهل دین و تهجیل و تقهل معاندین به تألیف کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین پرداخت.

عصام همچنین بخش دیگری از رساله ثقوب‌الشهاب را نقل کرده است:

      ... و همین مرد دیندار صاحب‌خرد بعد از نقل حدیثی در این رساله میگوید:  بر خبیر بصیر مستور نیست که... همانا بی‌خبرند از آن که مهر سپهر مناقب و مفاخر یعنی علّی رابع و امام عاشر علیه السلام فرموده است که از مجالست و مصاحبت فلسفی و صوفی اجتناب واجب شمارید و از استماع اقوال ایشان بپرهیزید و اگر سلام کنند لب به جواب مگشایید و اگر بیمار شوند عیادت ایشان منمایید و اگر بمیرند تشییع جنازه ایشان مکنید و بر ایشان نماز مگزارید؛ چنان که صاحب کتاب الوقیعة به اسناد صحیحه و از کتب معتبره نقل کرده و در کتاب شهاب المؤمنین به خامه‌ی اثبات ایراد یافته و... اگر چه این ذره بی‌مقدار در آن کتاب شهاب التهاب که هر بیتی از ابیات آن که زیاده است از بیست هزار بلکه هر کلمه ای از کلمات آن مانند خنجری است آبدار بر جگرهای فلاسفه الحادشعار و دلهای مبتدعه‌ی زندقه‌آثار مثل ذوالفقار حیدر کرار، شکافنده رؤس و سوزنده کدوس نفوس آن دو فرقه نابکار است، دفع شبهات و تخیلات ایشان بر وجهی نموده که آن ملحدان در پرده نهان را به هیچ وجه جای مکابره و مناقشه نمانده اما چون دید که جمعی از ضعفاء العقول بگروهی میگروند که رقص و بازی و خوانندگی و نغمه‌طرازی را عبادت نام می‌کنند و از سر جهل باعث گرمی هنگامه‌ای می‌شوند که صوفیه که لولیان متفلسفه‌اند ایشان را قرشمالیه و زراقیه خوانده‌اند و از الحاق ایشان به خویش استنکاف نموده‌اند... خواست رساله ای بنویسد قریب به سلیقه ایشان تا بدانند که آن فرقه فریبندگان و فاسقان‌اند بلکه اکثر ایشان ملحدان و زندیقان‌اند چنان که هم از اخبار صریحه و هم از انظار صحیحه معلوم و مشاهد گشته و کفر و الحاد بسیاری از رؤسای ایشان ثابت و محکوم به شده چون میرتقی سودانی که زندقه‌اش در حضور شیخ علی‌نقی رحمه الله تعالی و جمعی از عدول مؤمنین به ثبوت رسید و صوفی نوروز که در شیراز بعد از تحقق الحادش مقتول گردید و قول و فعل بعضی از قایدان آن فضیحت مایگان قبل از این به قلم تبین ایراد یافت و از حال بدمآل دنس‌الثیاب سفاهت‌مآب قوام الملحدین و نظام الفاسقین و امثال و اقران آن شهره دوران و جمعی اشهر و اعظم از ایشان عنان بیان تافت فکفی به فضیحة ما هتک سرّه بیده علانیة... طرفة این است که بعضی از ابنای زمان ما چون صاحب کتاب استیفا فلسفی و طاعن صوفی اند و برخی مانند مصنف منتهی الحقائق صوفی و لاعن فلسفی‌اند و آن که اخبث از آن دو خبیث اند و... و بعضی از ایشان از برای آن که عوام کالانعام گویند نیک‌مردی است به ظاهر طابق النعل بالنعل تابع غزالی ناصبی می‌شوند و مانند او تجویز لعن یزید و امثال او نمی‌نمایند و می‌گویند که شاید توبه کرده باشند و در باطن مثل حسین ریخته‌گر که از مصاحبان قدیمی و دوستان صمیمی است روح پلید گندیده پیر خود میرعسگری ریخته‌گر را به فریب دادن و گمراه کردن جهال شاد می‌کنند و از کمال بداعتقادی عبدالله متجنن تارک‌الصلوة کفرگوی زندیق واجب القتل را قطب نام می‌کنند... ایشان سه طایفه بیش نیستند یا شکم پرستانند ... یا ملحدان و راهزنان اسلام و ایمانند که در این لباس پنهان شده... یا بهائم دل مرده‌اند که مدام بی لجام از گنداب عطلت آب خوره اند... چه آگاهی است ایشان را که رأس و رئیس ملاحده فلاسفه و صوفیه‌اند و سرهنگ و سرخیل زنادقه متفلسفه و مبتدعه‌اند... دیگر دلائل که به این گفتار باطل قائل‌اند و در کتاب شهاب مسطور است... اگر کسی خواهد که بر بعضی دیگر از مزخرفات که ایشان به قالب زده اند و دلائل بطلان آن اطلاع یابد به کتاب مذکور یعنی کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین رجوع نماید از سید ما استاد الکل فی الکل امیرمحمد باقر داماد رحمة الله علیه که از جمله استادان این ضعیف است پرسیدند که راست می‌گویند که تصوف راهی است که منتهی می شود به خانه الحاد در جواب گفت غلط می گویند تصوف خانه الحاد است و از همان سید عالی شأن نقل می کنند که مکرر می فرموده که حرام است مطلقا بر همه کس نگریستن به کتب صوفیه مگر بر فاضلی دین دار که خواهد رد ایشان از قول ایشان نماید و حرام است خواندن و مطالعه کردن کتابهای فلاسفه بر مردم سست اعتقاد ضعیف یقین ... طائفه اسماعیلیه نزاریه که ایشان را ملاحده الموت می گویند و محمود پسیخانی و نظرایش همه فلسفی بوده اند... اگر این شکسته محترز نبود از اطناب در این رساله که موسوم است به ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب حدیثی چند در باب نیکان و بدان علما از حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام ایراد می نمود... ان شاء الله تعالی کتابی علیحده درین معنی نوشته شود... تمّ ما انتخبته من رسالة ثقوب الشهاب و الحمدلله رب الارباب. عصام گوید که اگر خوف اطناب نمی‌بود این رساله را که موسوم است به ثقوب الشهاب تمام در خاتمه این کتاب ثبت می نمود. ان شاء الله تعالی بعد از اتمام این خاتمه آن رساله بتمامها جداگانه نوشته شود ...

      روایت منسوب به امام هادی (ع) را باید به مجموعه روایات ذمّ فلسفه و تصوّف که در این دوره و خصوصاً در کتب میرلوحی به صورت خلق‌الساعة سر از کتم عدم برون آورده‌اند اضافه کرد! پسیخانی و اتباع او، میرتقی سودانی و عبدالله متجنّن که در این متن یاد شده‌اند همگی از کسانی‌اند که میرلوحی دشمنی شدیدی با آن‌ها داشته و در آثار مختلف خود به ذکر آن‌ها پرداخته است. در این باره در نوشته‌های پیشین توضیح داده شده است. همچنین شاگردی میرداماد که در این متن بر آن تأکید شده، از دعاوی است که میرلوحی در آثار خود تکرار کرده است. همه‌ی این قرائن مؤید آن است که نویسنده ثقوب‌الشهاب، خود میرلوحی است؛ امّا این که آقابزرگ می‌نویسد:

     ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب‏ رد على الصوفیة، للسید الجلیل العظیم الشأن من تلامیذ المیر الداماد کما ذکره کذلک المولى معین الدین محمد بن نظام الدین محمد المعروف بالمولى عصام فی کتابه نصیحة الکرام‏ و فضیحة اللئام الذی ألفه فی أواسط القرن الثانی بعد الألف بالفارسیة و عد فیه جملة من الکتب المؤلفة فی رد الصوفیة منها هذا الکتاب و منها السهام المارقة للشیخ علی صاحب الدر المنثور الذی توفی (1104) و قد حکى عین عبارات نصیحة الکرام‏ السید محمد علی بن محمد مؤمن الطباطبائی فی کتابه فی رد الصوفیة الذی ألفه فی (1221) فقال الطباطبائی فی کتابه المذکور (إنی رأیت الکتاب الموسوم ب ثقوب الشهاب تألیف السید الجلیل تلمیذ المیر الداماد) و نقل فی کتابه کثیرا عن ثقوب الشهاب هذا و عن کتابه الآخر الموسوم بشهاب المؤمنین و المشهور من تلامیذ المیر الداماد القابل لتوصیفه بالسید الجلیل العظیم الشأن‏ و الراد على الصوفیة على ما أظنه هو السید أحمد بن زین العابدین العاملی مؤلف إظهار الحق الذی ذکرناه فی أحوال أبی مسلم فی (ج 4- ص 150) و لعله المؤلف لهذین الکتابین و الله أعلم. (الذریعة، ج‏5، ص8)

و نیز می‌نویسد:

     شهاب المؤمنین‏ فی رجم الشیاطین المبتدعین هو فی رد الصوفیة ینقل عنه السید محمد علی بن محمد مؤمن الطباطبائی فی کتابه فی الرد على الصوفیة و ذکر أنه للسید العظیم الشأن تلمیذ المیر داماد، و کذا ینقل عن رسالته الموسومة بثقوب الشهاب فی رجم المرتاب، و فرغ الطباطبائی المذکور من رسالته فی سنة 1221، و قد مر فی (ج 5 ص 8) أن ثقوب الشهاب و شهاب المؤمنین للسید أحمد بن زین العابدین تلمیذ المیر داماد و صهره على کریمته. (الذریعة، ج‏14، ص255)

 

غفلت کرده است از این که میرلوحی نیز مکرّراً در آثار خود ادّعای شاگردی میرداماد داشته است و این نوشته‌ها متناسب او است نه سید احمد بن زین‌العابدین، بلکه در درستی انتساب اظهارالحقّ به سیّد احمد نیز تردید جدّی وجود دارد.

3. نزول‌ الصواعق فی احراق المنافق

      عصام در خاتمه نصیحةالکرام نوشته است:

     پس بدان ای عزیز که در این زمان نیز کتاب‌ها و رساله‌های بسیار علمای شیعه و فضلای امامیه در طعن این طایفه گمراهِ گمراه‌کننده نوشته‌اند و صاحب رساله نزول‌الصواعق فی احراق‌المنافق که یکی از فضلای عالی‌شأن و سادات رفیع‌مکان است، در آن رساله می‌گوید: باید دانست که تصوّف مذهبی است از جمله مذاهب نواصب که در آخرهای زمان بنی‌امیة ابوهاشم کوفی اختراع نمود چنان که شیعه و سنی نقل کرده‌اند و علمای شیعه در کتب مقالات که ذکر دین‌ها و مذهب‌ها نموده‌اند او را از مذهب‌های ناصبیان شمرده‌اند. اگر کسی کتاب‌های قدمای علمای شیعة را ندیده باشد به کتاب اسرارالامامة و کتاب بیان‌الادیان و کتاب تبصرةالعوام و کتاب خرد روزافزو [روزافروز] و کتاب ایجازالمطالب و کتاب هادی الی النجاة و کتاب الادیان و الملل و کتاب قرة‌العیون و کتاب الفصول‌التامة و کتاب الوقیعة فی سب المبتدعة و امثال آن که جمعی از متأخرین علمای امامیه نوشته‌اند رجوع کند تا صدق این سخن برو ظاهر گردد... و باید شیعه بداند که از ائمه اطهار علیهم السلام احادیث بسیار در مذمت صوفیه مروی و منقول است و در جای دیگر در آن رساله که مذمت بعضی متفلسفه و صوفیه می کند میگوید آن چه حاصلش این است که مجملا چون این طور کسان را و جماعتی را که آن طور بدعتها پیشه ساخته اند ائمه معصومین علیهم السلام ملحد و زندیق خوانده‌اند چنان که بر متتبعان احادیث ایشان ظاهر است جمعی از علمای دین‌دار که کتاب‌ها و رساله‌ها در این زمان در طعن ایشان نوشته‌اند؛ بعضی از ایشان کتاب خود را السهام المارقة من اغراض الزنادقة نام کرده و جمعی رسائل و کتب خود را به مثل اثبات الحجة علی اهل البدعة موسوم گردانیده‌اند و فرقه‌ای رساله‌ خود را بالسیوف الحادة فی افناء الملاحدة مسمی کرده...

 

 

    نویسنده نزول‌الصواعق فی احراق المنافق هم «یکی از فضلای عالی‌شأن و سادات رفیع‌مکان» است و هم دشمن صوفیه و هم به کتب نادیدنی ایجازالمطالب و الهادی الی النجاة و الادیان و الملل و الفصول‌التامّة و... ارجاع می‌دهد گویی هم در دسترس خود او است و هم در دسترس دیگران! مقایسه‌ی این موارد با سبک آثار میرلوحی نتیجه‌ی روشنی دارد. 

4. سلوةالشیعة و قوّةالشریعة، تسلیةالشیعة و تقویةالشریعة، اعلام المحبین فی حرمةالغناء

     این سه کتاب همگی از تصنیفات میرلوحی است که نویسنده نصیحةالکرام به تفصیل از آن‌ها نقل کرده است. بخشی از مرویّات این سه کتاب را از نظر می‌گذرانیم :

 

      این فقیر را نیز در خاطر می گذشت که به جهت هدایت جاهلان و تنبیه غافلان رساله ای بنویسد در توضیح حال آن جماعتی که رقص و بازی و خوانندگی و نغمه طرازی را عبادت نام می کنند و مردم ضعیف عقل را از راه میبرند اتفاقا در این وقت کتابی موافق مدعا در دست یکی از محبان شاه اولیا دید و معلوم گردید که سیدی از حامیان دین سید المرسلین که مؤلف آن کتاب و صاحب تصانیف بسیار است قبل از تألیف ان کتاب رساله‌ای را که آن را سلوة الشیعة و قوة الشریعة نام کرده مرقوم قلم خجسته‌رقم گردانیده و در آن از روی تقیه ذکر نام و نسب ننموده و به لقب که مطهّر است و انتساب والده که مقدادیة است خود را ستوده و بعد از آن اخبار بسیار بر آن افزوده تا آن کتاب که حجتی است قاطع و برهای ساطع بر بطلان آن طائفه طاغیه سمت اتمام یافته و از جهت آن که نامش را نیز بر نام رساله زیادتی باشد آن را مسمی به تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة گردانیده است پس به خاطر رسید که چند کلمه‌ای با صورت بعضی از فتاوا از آن کتاب در این خاتمه نقل نماید و... ما نیز اندک چیزی از کتاب تسلیه و رساله سلوة الشیعة که در مذمت این طائفه رقاص و این گروه فریبنده بی اخلاص نقل می کنیم... و شیخ عزیز نسفی که از اکابر مشایخ ایشان است در کتاب تصفیة القلوب می گوید... و ارباب مناصب قضا میل به ارتشا نموده... بعد از نقل این چند کلمه صاحب کتاب تسلیة الشیعة در آن کتاب و در رساله سلوة الشیعة هر دو می گوید .... پس مرد صاحب خرد بایدکه در کلام نسفی نگرد و کمال نیکویی اکثر سخنانش را دریابد خصوصا در آن تأمل کند که می گوید ارباب مناصب قضا میل به ارتشا نموده اند و از بی باکی و ناپاکی رشوه خواران زمان بیشتر ایشان دعوای تصوف می کنند عبرت گیرد... همه طائفه ایشان را مذمت کرده اند و خاصه و عامه در طعن ایشان احادیث بسیار روایت نموده اند از عامه ابوداود ترمذی و غیر ایشان از عبدالله بن عمر نقل کرده اند که او گفت لعن رسول الله الراشی و المرتشی و ابن ماجه و حاکم و غیر ایشان در کتابهای خود آورده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله گفت لعنة الله علی الراشی و المرتشی فی الحکم... و از خاصه محمد بن یعقوب کلینی و غیر او حدیثی نقل کرده اند... فامّا الرشا فی الحکم فان ذلک الکفر بالله العظیم و برسوله... و صاحب جامع الاخبار و غیر او حدیثی روایت کرده اند... ایاکم و الرشوة فانها محض الکفر و لا یشم صاحب الرشوة ریح الجنة دیگر روایت کرده اند که آن حضرت فرمود که الراشی و المرتشی و الماشی بینهما... احادیث بسیار از سید اخیار صلی الله علیه و آله در طعن رشوه خوار منقول است و حاصل مضمون احادیث مذکوره این است که رشوه گیرنده کافر است و ...

      اما در باب غنا اگر چه علما در عصر ما رساله ها بسیار نوشته اند لیکن چون هیچ یک به خوبی رساله سلوة الشیعة و رساله اعلام المحبین و کتاب تسلیة الشیعة ننوشته چند کلمه ای از آن کتاب نقل کرده میشود بدان که صاحب کتاب مذکور در آن کتاب و در رساله سلوة الشیعة و رساله اعلام المحبین به اندک اختلاف ترتیب و عبارتی در باب غنا گفتگوی بسیار کرده است:... [نقل از سلوةالشیعة:] صاحب فضائح المبتدعة میگوید دانشمندی را از معاصرین در باب غنا شبهه ای روی داده بود و با آن که فضلای عصر او را به سبب آن شبهه تعییر و تثریب مینمودند بعضی از جهال تتبع او نموده متمسک به قول و فعل او شدند و رفته رفته آن شبهت از برای مایلین معصیت حجت شد و از این معنی غافل گشته که قول و فعل معصوم است که سند است به همه حال اگر فرض کنیم که متتبعان و مقلدان آن دانشمند در واقع مجتهد و مصیب باشند که باعث آن گردد که اکثر خواص و عوام زبان به اعتراض بگشایند و نفی عدالت ایشان نمایند انتهی ... مشهور است که روزی شیخ شهید علیه الرحمه به آهنگ بی تحریر تلاوت قرآن نمود چنان که گاهی بعضی از صلحاکرده اند حتی در نماز بعد از فراغ شخصی با او گفت که امروز این لحن و صوت شما محظوظ شدم شیخ رحمه الله تعالی بعد از آن هرگز به آهنگ تلاوت نکرد و مثل این از ملا احمد اردبیلی علیه الرحمه نیز نقل کرده اند ...

     عصام گوید: که از نقل کلام شیخ دوریستی گرفته تا به این جا این چند کلمه از رساله سلوه الشیعة و رساله اعلام المحبین انتخاب شد و اگر چه در ترتیب تصرفی نمودم اما از خود چیزی بر آن نیفزودم و اگر مسئله غنا را از کتاب تسلیة الشیعة نقل میکردم پر به طول میکشید زیرا که مؤلف در آن کتاب احادیث بسیار در این باب ذکر نموده و بیان کرده... و دفع شبهات ایشان بر وجهی نموده که بهتر از آن تصور نتوان کرد و در آن کتاب صورت فتوای بسیار کسی را از علما ثبت نموده که مشتمل اند آن فتاوی بر این که هر چه میکنند طائفه زراقیه که در این روزگار خود را صوفی نام کرده اند که مشایخ صوفیه نیز ایشان را مذمت کرده اند و از ایشان عار داشته اند از چرخ زدن و رقص کردن و به غنا و سرود مشغول شدن و چله داشتن و ترک اکل حیوانی نمودن و دیگر فعلهای ایشان همه بر خلاف شریعت و محض گناه و معصیت است اما چون اکثر ایشان اکثر این فعلها را در این وقت به سبب گفتگوهای آن مرد که صاحب آن کتاب است ترک کرده اند الا رقص و بازی و خوانندگی و نغمه طرازی که اگر آن را نیز ترک می کردند می بایست به یکباره دکانهای مکر و حیله را تخته کنند و درهای سالوسی و شیادی را ببندند به نقل چند فتوایی که در آخرهای رساله سلوة الشیعة قلمی گشته که در باب غنا و رقص است اکتفا می نماید...

جمله «مثل این از ملا احمد اردبیلی علیه الرحمه نیز نقل کرده اند.» در سلوةالشیعة نیامده است.

       ... عصام گوید:... اهل تتبع میدانند که منشأ افعال قبیحه ایشان معاویه بوده و بعد از آن دشمن خاندان پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله ابوهاشم کوفی سلوک طریقه او نموده و سفیان ثوری و جمعی که مانند او از مخالفان اهل البیت علیهم السلام بوده اند تابع او شده اند تا نوبت ریاست اهل بدعت به بایزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج رسیده و در طعن همه ایشان روایات بسیار است اما اندکی از آن چه در طعن حلاج صاحب کتاب تسلیة الشیعة نقل کرده این است که در آن کتاب میگوید: یا طالب الحق انظر الی الکتاب الذی الفه شیخنا السدید الملقب بالمفید ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان الحارثی قدس الله سره و زاد فتوحه و سماه کتاب الرد علی اصحاب الحلاج حتی تبین لک حال الحلاج و الحلاجیه و قد اورد الشیخ الطبرسی رحمه الله علیه فی کتاب الاحتجاج... و قال الشیخ الطوسی رضوان الله علیه فی کتاب الغیبة... فاعلم... ان الاخبار المعتبرة فی طعن الحلاج و الحلاجیة کثیرة مضبوطة فی کتب قدماء اصحابنا الامامیة فمن اراد ان یطلع علیها فلیرجع الیها...

به راستی آیا روایات در طعن همه‌ی ایشان بسیار است؟! مثلاً درباره بایزید چه روایتی وارد شده است؟

5. الردّ علی اصحاب الحلّاج

 نویسنده در خاتمه کتاب می‌نویسد:

      و از جمله بزرگان قدمای علمای شیعه که صاحب کتاب ادیان ذکر نکرده یکی شیخ مفید است قدّس الله سرّه که کتابی نوشته است مبسوط در ردّ ایشان و آن را کتاب الرّد علی اصحاب الحلّاج نام کرده است و بسیار کسی از متأخرین علمای امامیه رضوان الله علیهم اجمعین و اکابر اولاد ائمّه طاهرین علیهم صلوات الله الملک الحقّ المبین در طعن ایشان کتاب‌ها نوشته‌اند و بعضی از ایشان در کتب مقالات یا در کتابهایی که در مناقب یا مواعظ نوشته‌اند به تقریب ایشان را مذمت کرده اند و زشتی اعتقاد و مذهب ایشان را شرح داده‌اند؛ مانند کتاب تبصرةالعوام که سید مرتضی رازی علیه الرحمة نوشته و کتاب بیان‌الادیان که سید محمد بن عبیدالله حسینی رحمة الله علیه نوشته و اگر به ذکر این طور کتابها و تعریف مؤلفان آن مشغول شویم سخن به طول خواهد کشید...

درباره این کتاب نیز پیش‌تر تذکّر دادیم که از کتب مفقوده است و تقریباً همه مطالب منتسب به آن ریشه در جعلیّات میرلوحی دارد.

6. الوقیعة فی سبّ المبتدعة

     در مقدّمه نصیحةالکرام آمده است:

      «... و صاحب کتاب الوقیعة فی سبّ المبتدعة که از ثقات علمای امامیه است این معنی را در کتاب مذکور نقل کرده و می‌گوید با آن که این معنی در بسیاری از کتاب‌های شیعه و سنی ثبت است می‌باید دید که جمعی از متعصبان در معنی صوفی و وجه تسمیه هر یک از پیروان عثمان کوفی چه دست و پاها زده‌اند و چه وجوه در هم بافته‌اند حتی بعضی از ایشان گفته‌اند که عبارت اصحاب صفه بود که صوفی کردند و صوفی گفتند و طائفه‌ای از فریبندگان به جهت رونق کار و رواج بازار خود دانسته به آن توجیهات کاسده قائل شده‌اند و گروهی از غافلان نادانسته به آن تأویلات فاسده معترف گشته‌اند و به آن سخنان واهی سفیهان را در وادی گمراهی انداخته‌اند.»

در خاتمه‌ی کتاب نیز آمده:

   صاحب کتاب الوقیعة می‌گوید بدان که آن کسی که با دعوای علم دعوای تصوف می‌نماید اگر در واقع ربطی به علم و علما دارد و اگر جاهلی است که نادان او را از علما می‌پندارد ضرر او بیشتر است در دین و فساد او اشدّ و اعظم است در سایر مومنین و اخبار و احادیث بسیار در طعن آن طور کسی وارد و واقع است از ائمه معصومین علیهم السلام و ظاهر است که مردمان به سبب او بیشتر از راه میروند و به واسطه او اکثر گمراه میشوند.

     کاربرد «المبتدعة» به جای صوفیه از خصوصیات میرلوحی است و نام کتاب «الوقیعة فی سبّ المبتدعة» اشاره دارد به حدیث «إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ‏ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ...» که در بسیاری از کتب میرلوحی تکرار شده است و حتی برای آن سند جدید نیز جعل کرده است. جالب‌تر آن که با یک تقسیم سه‌گانه روبرو هستیم: «فریبندگان، غافلان، سفیهان گمراه.» این تقسیم‌بندی را بارها در آثار و جعلیّات میرلوحی دیده‌ایم، مانند:

«... و دیگر آنکه این گروه و مایلین و معتقدین ایشان چنانکه در حدیث وارد است سه طایفه ‏اند. گمراهان و فریبندگان و غافلان و به روایتى به جاى‏ عبارت غافلان، لفظ احمقان واقع است و در حدیث دیگر به جاى آن کلمه، جاهلان مذکور.» (حدیقةالشیعة، ج‏2، ص762)

در نوشته‌های پیشین گفتیم که شبیه این تقسیم در سلوةالشیعة و اداراءالعاقلین نیز وجود دارد.

7. فضائح المبتدعة

     در خاتمه‌ی کتاب می‌نویسد:    

       ... چنان که صاحب فضائح المبتدعه میگوید اگر کسی منصف و جویای حق باشد و تتبّع نماید زشتی حال این گروه ضالّ زود بر او ظاهر خواهد گشت... بعضی را از مدّعیان علم و دانش دیدیم که با آن که منکر صوفیه بودند به تخصیص در انکار زراقیه مبالغه‌ی بیکران داشتند به سبب بعضی از اغراض دنیوی نفی بعضی از کتب شیعه و رد برخی از احادیث صحیحه مینمودند پس از طایفه مبتدعه... چشم دیانت داشتن کمال ساده دلی خواهد بود لا سیما از فرقه‌ی زراقیه... تمام شد کلام صاحب کتاب فضائح‌المبتدعة در این مقام ...

این کتاب نیز ظاهراً از خودِ میرلوحی است که در آثار مختلف خود مانند سلوةالشیعة به آن ارجاع داده است.

8. السهام المارقة فی اغراض الزنادقة

      در همان خاتمه نصیحةالکرام می‌خوانیم:

     عصام گوید: که صاحب کتاب سهام مارقة بعد از آن که آن که بعضی از تابعان غزالی ناصبی را که دعوای تصوف می‌کنند به قدر تنبیهی نمود می‌گوید آن چه حاصل ترجمه آن این است که .... و از جمله کتابهایی که صاحب سهام در آن کتاب نام برده که به خصوص در مذمت صوفیه نوشته اند یا به تقریب در آن مذمت این گروه کرده‌اند کتاب مطاعن است و کتاب عمدة و کتاب شیخ مفید و کتاب سید مرتضی و کتاب حدیقةالشیعة و کتاب علامه و کتاب اقتصاد و کتاب الغیبة و کتاب کشکول که منسوب است به علامه حلی -گر چه از همان کتاب مشخص می‌شود که آن از علامه نیست و از دیگری است- از فضلای علمای امامیه و کتاب اعتقادات و کتاب احتجاج و کتاب اعتقادات دوریستی و کتاب هادی الی النجاة و این کتاب ها همه از مصنفات و مؤلفات بزرگان علمای شیعه است. 

 درباره این کتاب ان شاء الله در نوشته‌های آتی توضیحاتی خواهیم داد.

9. کتب دیگری که در خاتمه‌ی نصیحةالکرام یاد شده است

     ... و بسیار هستند که در این زمان کتابها و رساله ها نوشته اند که نام‌های ملایم بر آن گذاشته‌اند بر خلاف کتاب ارغام الملحدین و غیر آن که قبل از این مذکور گردید مثل کتاب عین الحیوة و کتاب بضاعة النجاة و کتاب دررالاسرار و کتاب مسلک المرشدین و کتاب مقصد المهتدین و کتاب ذخیرةالمؤمنین و کتاب معیارالعقاید و کتاب دره فاخره و کتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین و کتاب اصول فصول التوضیح و رساله سلوة الشیعة و قوة الشریعة و رساله اعلام المحبین و کتاب تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة و کتاب تبصرة الناظرین و کتاب زادالمرشدین و غیر آن اگر چه ملایم و مناسب آن طور نام ها است که گذشت.

     ... اما از جمله آن هایی از علمای شیعه که به زمان ما نزدیک بوده‌اند و این قوم را مذمت کرده‌اند یکی شیخ علی بن عبدالعالی است علیه‌الرحمه که در کتاب مطاعن‌المجرمیة گفتگوی بسیار در مذمت ایشان کرده و چندین حدیث در طعن ایشان ذکر فرموده و یکی شیخ حسن بن علی بن عبدالعالی است رحمه الله تعالی که در کتاب عمدةالمقال فی کفر اهل الضلال ایشان را از طوایف سنی شمرده و کافر و ملحد خوانده می‌گوید: الصوفیة جوزوا اتحاده و حلوله فی ابدان العارفین کما قال العلامة الحلی رحمه الله تعالی فی کتاب نهج الحق: حتی تمادی بعضهم و قال انه سبحانه نفس الوجود و کل موجود فهو الله تعالی انتهی. و انا نقول ان الذین یمیلون الی طریقتهم الباطلة یتعصبون لهم و یسمونهم الاولیاء و لعمری انهم رؤساء الکفرة الفجرة و عظماء الزنادقة و الملاحدة و کان من رؤس هذه الطائفة الضالة المضلة الحسین بن منصور الحلاج و ابویزید البسطامی و قد نقل والدی رحمه الله تعالی عن الثقات الامامیة فی کتاب الموسوم بمطاعن المجرمیة فی طعنهما اخباراً کثیرة و قد اورد العلامة فی الکتاب المذکور انه شاهد جماعة منهم فی حضرة مولانا الحسین علیه السلام و قد صلوا المغرب سوی شخص واحد منهم ثم صلوا بعد ساعة العشاء سوی ذلک الشخص فسأل بعضهم عن ترک صلوة ذلک الشخص فقال و ما حاجة هذا الی الصلوة و قد وصل فلا یجعل بینه و بین الله حاجباً و الصلوة حاجب بین العبد و الرب و هل هذا الا خلق الاولین؛ انتهی. و لقد صنف الشیخ المفید قدس الله سره کتابا مبسوطاً مشتملاً علی الدلائل العقلیة و النقلیة فی ردهم و بطلانهم و کفرهم و طغیانهم...

ماجرای شیخ محمّدعلی مشهدی

     شیخ محمدعلی مشهدی از کسانی است که میرلوحی دشمنی شدیدی با او داشته و در کفایةالمهتدی شرح ماجرای او را به همین کتابِ نصیحةالکرام حواله داده است؛ امّا آن چه در این کتاب درباره محمّدعلی مشهدی آمده، خصوصاً در کیفیّت آمدن او به اصفهان خالی از داستان‌پردازی و اغراق نمی‌تواند باشد:

       ... ملامحمدمحسن کاشی که یکی از علمای عصر است و به تصوف شهرت تام دارد در کتاب کلمات الطریفة چند فقره در ماده این طائفه تحریر نموده ... در این مقام صاحب کتاب تسلیة الشیعة در آن کتاب و در رساله سلوةالشیعة و رساله اعلام المحبین می گوید بدان که... بالجمله ملای مشار الیه بعد از آگاهانیدن این جمع پریشان... و در فقره دیگر در همین کتاب ملای مذکور طعن میزند ایشان را... و این معانی را ملای مذکور به این عبارت ادا کرده است که... پس صاحب انصاف را همین چند کلمه که ملای مؤمی الیه درباره این جماعت ایراد نموده کافی است... زیرا که صوفی است و اگر بعضی از جاهلان قول دیگران را از علما درباره مبتدعه‌ی بی‌حیا و زراقیه‌ی دغا قبول نکنند قول او را به ناچار می باید مسلم دارند و صاحب کتاب تسلیة الشیعة در آن کتاب و در رساله اعلام المحبین نقل نموده آن چه از کتاب کلمات الطریفة نقل کرده شد و بعد از آن در آن کتاب و رساله هر دو می‌گوید که اگر کسی از این هم قطع نظر کند مکتوبی را که از مشهد مقدس به ملامحمدمحسن کاشی فرستاده‌اند و آن چه مشارٌالیه در جواب قلمی گردانیده به آن صوب ارسال نموده به نظر درآورد او را در معرفت حال این جماعت معرّفی است کامل، و بر زشتی افعال ایشان شاهدی است عادل.

     عصام گوید که مردی خراسانی که در حیله‌گری حلاج و بایزید بسطامی غاشیه‌کشی او نمی‌توانستند کرد وقتی دزدانه و جاسوسانه به اصفهان آمده در حوالی بازار مسگران نزول کرد و تحقیق نمود که در آن شهر مردم سفیه و نادان که فریب چرخیان خورده‌اند فراوانند، پس به خراسان معاودت نمود و با جمعی از دستیاران به بهانه حج به مکه رفت و در آن رفتن و آمدن اخذ و جرّ بسیار نمود و در وقت مراجعت راه گردانیده به زیارت آقاخانِ مقدّم شتافت و آن چه مرادش در تراشندگی‌ها بود از او یافت و دیگرباره از راه خراسان بیشتر از نیشتر (پیشتر) منحرف شده به اصفهان آمد و معجزه بر خود بست که در راه مکه صد تومان قرض کرده بودم در وقت مراجعت در فلان شهر به حمام رفتم پاشایی در گرم‌خانه‌ی حمام مرا دید و پرسید که تو شیخ محمدعلی نیستی گفتم بلی من شیخ‌ محمدعلی‌ام گفت امام علی مرا امر کرده که صد تومان قرض تو را بدهم و قرضم را ادا کرد بعد از آن از این معجزه که بر خود بسته بود پشیمان شده گفت سیصد تومان در راه مکه قرض کرده ام و طلبکاران تقاضای آن مبلغ می‌نمایند و چون دید که مردم نادان زیاده بر آن به او رسانیدند گفت هفتصد تومان قرض دارم و چون اضعاف آن از مرمدان نادان تراشید گفت هزار تومان قرض دارم و چون پیشنمازی جمعی از ابلهان و فرقه‌ای از شکم‌پرستان می کرد و بعد از آن زبان به واعظی می‌گشود و در اثنای وعظ تعریف بایزید و حلاج و امثال ایشان بسیار می‌نمود و در تعریف خود بر خدا و رسول و ائمه افتراها می‌زد مثل آن که می‌گفت خدا به من ندا کرد و چنین و چنین گفت و امام رضا به استقبالم شتافت و فاطمه زهرا به دیدنم آمد و در آن میان هم کلمات کفر بر زبان بسیار می‌راند تا به مرتبه‌ای که جمعی کثیر از عدول مؤمنین در کفرش محضری تمام کردند و خط و مهر بر آن گذاشتند؛ اما ابلهان به آن گفتگوها روز به روز بیشتر فریفته او می‌شدند و بنا بر آن که کلمات کفر را از غایت نادانی حمل بر بزرگی مرتبه‌اش می‌کردند و لاف‌ها که می‌زد باور می‌نمودند و صد تومان و دویست تومان و بیشتر و کمتر به او بسیار می‌دادند تا کار به جایی رسید که با کمال وقاحت و بی‌شرمی که داشت دیگر نتوانست گفتن که قرض دارم چون به علانیه به او داده بودند که اکثر مردمان می‌دانستند از ده هزار تومان متجاوز شده بود؛ سوای آن چه جماعتی به پنهانی به او می‌دادند؛ گفت از کربلا سیدی فرستاده که قرض بسیار دارم و فرزندان نزد پاشایی مرهونند و اگر ادای آن دین نکنم سیدزاده‌ها بنده خواهند بود و به این بهانه هم زر بسیار از سفیهان بازیافت نمود و مؤمی‌الیه را دستیارانش مخدوم، مخدوم میگفتند و مشارالیه مخدوم‌کرّه خود را جدا در کاروانسرایی جا داده بود و اسباب  و نقود را مخدوم‌کره‌اش در آن جا ضبط می‌نمود و حکایات این مخدوم شوم بسیار است و این مختصر را گنجایش نقل کلمات کفر و افتراها و فریبندگی‌های او نیست. مجملا ابلهان هیچ تأمل نمی‌کردند که مردی که خود را تارک دنیا می‌شمارد و مردمان را به ترک دنیا ترغیب می‌نماید چرا به طلب دنیا این همه به در خانه ها میرود و از برای چه با وجود آلاف و الوف که دار این همه دست و پا میزند و اینمقدار تراشندگیها میکند و هیچ فکر نمیکردند که اگر امام رضا به استقبال او آمده چرا این همه آن حضرت را انتظار میفرماید القصه آن مردود بعد از سه سال که در اصفهان حیله گری و سالوسی به کار برده بود و عاقبت کارش به رسوایی کشید و فساد اعتقادش بر جمعی کثیر از صلحا ظاهر گردیده به مشهد مقدس روی آورد و چون در آن جا نیز به رسم عادت اعمال ناشایست را عبادت نام میکرده در مسجد جامع مرتکب آن قبایح و اختراعها و بدعتها میشده و مردم نادان را به آن افعال شنیعه ترغیب مینموده اهل دین معارض آن بی دین می شوند و به سبب کلمات کفر که از او استماع می‌نمایند از دخولش به مسجد مانع می‌گردند و آن شقی از برای آن که ابلهان را در آن ضلالت قائم بدارد می‌گفته که آن چه من به فعل می‌آورم ملامحمدمحسن کاشی مرا به آن اجازت داده و در مجلس او نیز بعضی عاشقان به ارتکاب بعضی از این فعلها قیام می‌نمایند و او مانع نمی‌شود بلکه خود به آن امور ایشان را تکلیف نموده از آن محظوظ میگردد. به صواب‌دید جمعی از علمای دیندار ملامحمدمقیم نامی مکتوبی به نزد ملا محمدمحسن ارسال نموده و ملای مذکور در جواب چند کلمه‌ای نوشته و به آن جانب فرستاده و همین سؤال و جواب است که صاحب اعلام المحبین اشاره به آن کرده و در کتاب تسلیةالشیعة صورت آن را ثبت نموده صورت آن مکتوب این است:

     عرضه داشت بنده کمترین محمدمقیم مشهدی به عرض می‌رساند که صلاحیت‌آثار مولانا محمدعلی مشهدی صوفی مشهور به مقری تا از دارالسلطنه اصفهان به مشهد مقدس مراجعت نموده در محافل و مجالس اظهار می‌کند که در باب ذکرِ جلی کردن و در اثنای تکلّم به کلمه‌ی طیّبه، اشعار عاشقانه خواندن و وجد نمودن ور قصیدن و حیوانی نخوردن و چله داشتن و غیر ذلک از اموری که متصوفه به رسم عبادت به جای آورند از عالی‌جناب معلّی‌القاب آخندی دام ظله العالی مرخص و مأذون شده بلکه می‌نماید که در مجلس رفیع‌الشأن ایشان نیز گاهی امثال این‌ها واقع می‌شود استدعا است که از حقیقت ماجرا شیعیان این‌جا را اطلاع بخشند که آیا آن‌چه صلاحیت‌آثار مزبور به خدّام کرام ایشان اسناد می‌کند وقوع دارد یا نه؟ اگر چنان‌چه واقعی بوده باشد همگان پیروی آن را لازم شمرند و اگر خلاف واقع مذکور ساخته باشد دست از این قسم حرکات بکشند؛ امره اعلی.

     صورت آن چه ملامحمدمحسن مذکور در جواب قلمی گردانیده و مهر کرده به آن جانب فرستاده است:

       بسم الله الرحمن الرحیم سبحانک هذا بهتان عظیم. حاشا که بنده تجویز کند رسم تعبّدی را که قرآن و حدیث در آن وارد نشده باشد و تعبّد رسمی را که از ائمه معصومین صلوات الله علیهم خبری در مشروعیت آن نرسیده، بلکه نص قران به خلاف آن نازل باشد. قال الله تعالی: ادعوا ربکم تضرّعاً و خفیة انّه لا یحب المعتدین. یعنی بخوانید پروردگار خود را از روی زاری و پنهانی به درستی که خدای سبحانه و تعالی دوست نمی‌دارد آنانی را که از حد اعتدال بیرون می‌روند و جای دیگر می‌فرماید: ادعوا ربکم تضرّعاً و خیفة و دون الجهر من القول یعنی بخوانید پروردگار خود را از روی زاری و ترس و پست‌تر از بلند گفتن و در حدیث نیز وارد است که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله اصحاب را منع فرمود از فریاد برآوردن به تکبیر و تهلیل منعی بلیغ و فرمود به درستی که ندا نمی‌کنید شما کسی را که دور باشد و نشنود و سایر امور مذکور نیز یا منع از آن به خصوص وارد است یا اذن در آن وارد نیست یعظکم الله ان تعودوا لمثله ابداً ان کنتم مومنین و کتبه محمد بن المرتضی المدعو بمحسن محل مهر.

    عصام گوید: اگر چه این چند کلمه که بر زبان و بیان و قلم و بنان حضرت آخند در باب آن شیخ فریبنده ابلهان و آن دستیار عمده شیطان جاری شده حق است اما در این مقام هم در ذکر کلام حضرت ملک علام غلطی کرده؛ زیرا که حضرت حق سبحانه و تعالی چنین فرموده است که و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة نه آن چنان که حضرت آخند نوشته است و چون حضرت آخند صوفی است می‌باید از او این طور غلط‌ها سرزند تا بر مردمان ظاهر شود که دعوای کشف و کرامات نمودن صوفیان باطل است؛ بلکه مردمان بدانند که چنان که در قرآن حضرت آخند غلط کرده، احتمال دارد که در واجب عینی دانستن نماز جمعه نیز غلط کرده باشد و بر بعضی دیگر از غلط‌های حضرت آخند اگر کسی خواهد که مطلع شود باید به کتاب سهام المارقة من اغراض الزنادقة که یکی از علمای دیندار نوشته بازگشت نماید در واقع خوب است که کسی مثل شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی قدس الله سرهما بزرگان دین را به کفر نسبت دهد و تابع غزالی ناصبی شود تا آن طور کتابی در طعن و رد او بنویسند و آن طور نامی بر آن کتاب گذارند و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. مجملاً فضایح و قبایح آن شیخ شیطان صفت بسیار است و این مختصر را گنجایش نقل همه آن نیست مگر کسی در مطاعن او کتابی علیحده بنویسد و نه آن بود که همین بر ملا محسن و امثال او افترا میزده باشد؛ بر خدا و مصطفی و ائمه هدی افترا بسیار می‌زد و حکایت‌های دروغ که فروغ از دین می‌برد در مساجد بر سر منبر بسیار نقل می‌کرد و در مسجد مدارش بر خواندن اشعار ملحدانه بود و مغنیان و مطربان داشت و مردمان نادان را به آن فسق عظیم شیفته خود می‌گردانید و می‌گفت عاشقان و عارفان چون از روی شوق غنا کنند معذورند و گاه می‌گفت صوفیه برگزیدگان خدایند و خوانندگی ایشان در حساب غنا نیست و فقیر را به حسب اتفاق با آن شقی چند مرتبه ملاقات روی داد و از او کلمات کفر و افترا بر خدا و رسول و ائمه بسیار شنیده...

     عصام گوید که صدق این سخن در باب این شیخ شیطان صفت که کتاب در تحقیق حال او از مشهد مقدس به ملامحسن کاشی فرستادند و در باب آن شقی دیگر که او را ادهم خلخالی میگفتند ظاهر گردید که چون مردمان نادان گمان علم به ایشان میبردند بر سر هر دو هجوم طرفه ای کرده جان از برای آن دو کافر می سپرند وفرق در میان آن خراسانی بی دین و آن خلخالی لعین این بود که آن خلخالی را مطلب همین مردم فریبی و حب ریاست بود و میخواست جمعی از ابلهان او را از اولیاء دانند و مردم بداعتقاد هم او را بشناسند و او را از خود شمارند و در مقام تراشندگی نبود و اظهار پریشانی و فرض نمیکرد و متزهد بود و اگر هزار تومان از برای او میبردند قبول نمیکرد و بعد از آن که قبول مینمود در همان دم به ملحدان و دنیاپرستان که جانبش را داشتند میداد و حبه ای از آن را برای خود ذخیره نمیکرد و آن خراسانی مفتری با حب جاه و مردم فریبی و خواهش تمام که عوام کالانعام او را از اولیا شمارند و ملحدان او را بشناسند و او را از خود دانند میلی عظیم به دنیا داشت و با وجود طویله اسب و استر و قطار شتر و ضیاع و عقار و مال و منال در تراشندگیها مرد مردانه بود و طوف خانه ها مینمود و در اخذ و جر از عباس دوس گوی مسابقت میربود و هر چه حاصل میکرد قلیلی را از آن بخورد دستیاران میداد و باقی بر زیور زن می افزود و از برای مخدوم کره ها و شوهر زن ذخیره مینمود و ادهم خلخالی را کلمات کفر مانند آن خراسانی بسیار بود و اکثر آن ترزیقات را در کتابها بی باکانه مینوشت و صاحب این شعر است که میگوید:

شعر

خواست تا خود را عیان سازد به خود

دور زد هم نقطه هم پرگار شد

بار اول آدم مسجود شد

بار آخر خاتم محمود شد

       محمود پسیخانی هم به همین روش حرف میگفته. نمیدانم که جماعتی از نادانان که دعوای مسلمانی می‌کنند و محمود پسیخانی را کافر می‌دانند به چه وجه این طور سگان را از اولیا می‌شمارند و با وجود شهادت بسیار کسی از عدول مؤمنین به فسق و کفر آن رؤسای زندیقین به ایشان اقتدا می‌کنند. محمود پسیخانی و امثالش نیز اظهار زهد می‌نموده‌اند و اکثر اوقات بنا بر مصلحت روزگار خود از خدا و رسول و ائمه سخن می‌گفته‌اند حضرت الله تعالی بداعتقادان را که باعث گرمی هنگامه‌ی این طور ملحدان می‌شوند مندفع گرداند و مردم ضعیف عقل را که فریب این طور ملحدان می‌خورند عقل و هوشی کرامت کند بحقّ النبی و آله الامجاد.

    [از این جا به بعد در حاشیه‌ی کتاب آمده است:] شکرهای بسیار بر شیعیان حیدر کرار لازم است که ادهم خلخالی بی دین و شیخ محمدعلی ملحد لعین هر دو به اقبح وجهی به جهنم پیوستند. یکی از شعرای شیعه در تاریخ مرگ ملحد مزبور گفته:

نظم

             چون شیخ محمدعلی با تشلیخ [تشلیخ: سجّاده و جانماز]

             ناچار به سوی نار زد خیمه و میخ

             بود او سگ بایزید از آن رو گردید

             با گربه و با یزید حشرش تاریخ [یعنی 1078 ه.ق]

     و چون باقر فاجر سیجانی به عزم زیارت آن ثانی اثنین محمود پسیخانی به مشهد مقدّس روی آورد و در آن دیار بیمار شده به مستقر اصلی خود توجه کرد بنا بر آن که متولی مرقد منور امام انام یعنی حضرت امام رضا علیه السلام را از قبح عقیده آن فاجر آگاهی نبود راضی به آن گردید که در صفه میرعلی شیر دفنش کنند. طائفه حلاجیه که در باطن بلکه ظاهر نیز مذهب حق امامیه را منکرند و اعتقاد به ائمه طاهرین علیهم السلام ندارند هجومی سخت آوردند و مانع دفنش در ان آستان ملائک‌آشیان شدند و کالبدش را برده در پهلوی جثه‌ی خبیثه‌ی شیخ محمدعلی مزبور به دست مالکان عذاب قبور سردند و هم یکی از شعرای امامیه در این معنی و در تاریخ فوت او در بحر رباعی غزلی فرموده و آن غزل این است:

 

نظم

صوفیه که در طریق دین نامردند

در رهزنی خلق چو شیطان فردند

یکرنگ نیند در طریق اسلام

سرخند و سیاهند و کبود و زردند

چون باقر چرخی بد از آن بیدینان

بر لاشه او هجوم سخت آوردند

در دفن به آستانه ی سرور دین

مانع گشتند بسی ز دین دل‌سردند

با شیخ محمدعلی بدکیش

همسایه نموده نزد او بسپردند

تاریخ طلب نمودم از دینداران

گفتند جماعتی که اهل دردند

بفکن سر بایزید و آن گاه بگوی

در جنب سگ یزید دفنش کردند

 [یعنی سال 1082ه.ق.- در نسخه «سگ یز» نوشته شده که نه معنا دارد و نه وزن عروضی آن درست است؛ ضمن این که مقدار مصرع به حساب ابجد 1068 می‌شود که درست نیست زیرا طبق متن مرگ باقر سیجانی بعد از مرگ محمدعلی مشهدی (یعنی سال 1078) بوده است. بنابراین با توجّه به مصرع قبل باید به جای «یز»، «یزید» گذاشت تا وزن و حساب و معنا درست شود.]

     و در تاریخ ناپاکی ماندگار نام که به چنگالی مشهور بود، گفته‌اند:

نظم

مژده ای دل که در عیش به روی عالم

کرد مفتوح خداوند به احسان و کرم

ملحدی روان سوی جهنم گشتند

که تهی گشت دل مؤمن از اندوه و ألم

دیده‌ی مردم دیندار منوّر گردید

مرگشان کرد دل اهل یقین را بی غم

آب و جاروب کش [خلوتشان] چنگالی

‌که بسی بود یقین از سگ مروانی کم

شد به سوی سقر و عقل به تاریخش گفت

رفت چنگالی ملحد بجهنّم این دم [یعنی 1081 ه.ق]

     این که نویسنده نصیحةالکرام می‌نویسد: «... چنان که در قرآن حضرت آخند غلط کرده، احتمال دارد که در واجب عینی دانستن نماز جمعه نیز غلط کرده باشد.» یادآور حساسیت میرلوحی در بحث وجوب نماز جمعه است که او را به جعل سند در کتاب حدیقةالشیعة نیز کشانده است:

     ... و در باب ابو هاشم کوفى نیز که واضع این مذهب است احادیث وارد است‏ و از آنها یکى آن است که على بن الحسین بن موسى ابن بابویه قمى رضى اللّه عنه در کتاب قرب الاسناد خود روایت مى‌‏کند از سعد بن عبد اللّه از محمد بن عبد الجبار از امام حسن عسکرى علیه السّلام که آن حضرت فرمود که پرسیدند از حضرت ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام. حال ابو هاشم کوفى و صوفى را، آن حضرت فرمود که «انه فاسق‌العقیدة جدا و هو الذی ابتدع مذهبا یقال له التصوف و جعله مفرا لعقیدته الخبیثة» و در بعضى از روایات است و على بن الحسین مذکور هم سند دیگر روایت کرده که آن حضرت فرمود «و جعله مفرّاً لعقیدته الخبیثة و اکثر الملاحدة جنّة لعقائدهم الباطلة» و آن کتاب شریف به خط مصنّف به دست این فقیر افتاده و در آنجا حدیث دیگر در باب این گروه مسطور است و از نماز جمعه‏ از معصوم علیه السّلام سؤال کرده‏اند که اگر چه پیشتر آن را دیده بودم در کتاب زبدة البیان روشن‏تر از آن، سخن مى‌‏گفتم. مجملا هر که را میل اطلاع باشد، به آن کتاب مى‏‌باید رجوع کند. (حدیقة الشیعة، ج‏2، صص748 و 749)

اظهار دشمنی با مجلسی‌ها در خاتمه‌ی نصیحةالکرام

        می‌دانیم که میرلوحی خصومت شدیدی با خاندان مجلسی داشته و همواره به آنان حسادت می‌ورزیده است. در نصیحةالکرام نیز شمّه‌ای از این حسادت نمایان شده است:

     ... در کتاب تسلیة الشیعة... بعد از آن می گوید: حضرت ملامحمدتقی بن مجلسی که در تصوف غایت مبالغه را دارند تصریح نموده که اعمال این طایفه زشت و ناشایست است آن جا که یکی از علمای دیندار در اوائل رساله ای که در ذم این فرقه نابکار نوشته می گوید چون دید که بسیاری از شیعیان و دوستان علی بن ابیطالب بنا بر نادانی... حضرت ملامحمدتقی مذکور در جواب نوشته‌اند که اگر مطلب مولانا هدایت بعضی عوام است... و اگر کسی خواهد که بر حقیقت ملای مذکور وقوف یابد باید که به کتاب فضائح المبتدعة که یکی از فضلای نامدار نوشته یا به کتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین که صاحب کتاب تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة به مدتها قبل از آن که کتاب تحفة الاخیار را بنویسد تألیف نموده رجوع نماید..

      ... و در میان ملا محمدتقی بن ملامجلسی و صاحب و شارح قصیده مونس الابرار در باب حقیت و بطلان تصوف مناظره ها رو داده و در اثنای آن مناظرات چنان که در فصل دویم باب هفدهم کتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین و کتاب اصول فصول التوضیح مسطور است ملای مذکور میگوید اجماع این طایفه است یعنی طایفه صوفیه که عوام را جایر نیست نظر کردن در کتب این جماعت یعنی کتب صوفیه چنان که جایز نیست نظر کردن در کتب حکما و مکرر بر سر منبر می‌گفت که جمعی از بی‌توفیقان حکمت میخوانند و شرح ضلالة را شرح هدایة نام کرده‌اند و یک پسرش که عبدالله نام دارد بعد از فوت او بر سر منبر بر کل صوفیان لعنت کرد و به غایت منکر فلاسفه و تابعان ایشان است و پسر دیگرش که محمدباقر نام دارد کتاب عین الحیوة تألیف نموده و در آن مذمت صوفیان بسیار کرده و رساله‌ای هم به عربی در طعن ایشان نوشته و فلاسفه و متفلسفه را نیز که خود را حکما نام کرده‌اند در آن رساله طعن زده می‌گوید که فترک اکثر الناس فی زماننا آثار اهل بیت نبیهم...  

     این که در کتاب فضائح‌ المبتدعة به طعن ملامحمّدتقی مجلسی پرداخته شده، انتساب آن به خودِ ِمیرلوحی را تقویت می‌کند. امّا این که نویسنده نوشته: «... یا به کتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین که صاحب کتاب تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة به مدتها قبل از آن که کتاب تحفة الاخیار را بنویسد تألیف نموده رجوع نماید...» مبهم است؛ یا مرجع ضمیر در «بنویسد» ملامحمّدطاهر قمّی است که از جمله افتاده و یا مراد کتابی غیر تحفةالاخیارِ مشهور است که نصیحةالکرام از آن گزینش شده است و احتمال اوّل درست‌تر به نظر می‌رسد.

ادّعای وجود احادیث بی‌شمار در طعن فلاسفه و صوفیه    

       در خاتمه می‌نویسد:

 ... و باید دانست که همچنان که در مذمت مبتدعه احادیث بسیار است، در طعن فلاسفه نیز اخبار بیشمار است و اکابر علمای شیعه نیز ایشانرا طعنها زده‌اند مانند قطب راوندی علیه الرحمه که کتابی در مذمت ایشان نوشته و آن را تهافت الفلاسفه نام کرده و در کتاب خرائج و جرائح نیز ایشان را مذمت کرده... بسیار کسی از علمای امامیه که قبل از این بوده‌اند چنان که صوفیه را مذمت کرده‌اند فلاسفه و متفلسفه را طعن زده اند... اگر خوف اطناب نمی‌بود بعضی را از آن نقل می‌نمود و چندین تن از علمای زمان ما نیز به طریق ایشان منع از خواندن فلسفیات نموده اند ملامحمدمحسن کاشی که صوفی است و شاگرد صدرای فسائی است و معتقد فلاسفه است در کتاب کلمات الطریفة اشتغال به فلسفیات را تهجین نموده است... عصام گوید که عجب است از حضرت آخند... اگر حضرت آخند به کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین رجوع نماید متذکر بسیاری از آن خواهد شد... اگر حضرت آخند خواهند که بر غلط خود و کفر فلاسفه بهتر از این اطلاع یابند باید که به کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین رجوع نمایند...

          در مقدّمه نیز نوشته است:

      بدان که ابتدای ظهور مذهب مبتدعة در آخرهای زمان بنی امیّة و اوائل زمان بنی عبّاس بوده و بسیار کسی از علمای شیعه و سنی در کتاب‌های خود این معنی را ضبط نموده‌اند... عصام گوید: چندین حدیث وارد است مؤید این که مذهب باطل صوفیه در اواخر سلطنت بنی‌امیّه و اوایل دولت بنی‌عباس به هم رسیده و هر که تتبع کتب مقالات که علمای شیعه رضوان الله علیهم اجمعین تألیف نموده‌اند کرده می‌داند که از جمله هفتاد و دو فرقه...که غیر فرقه ناجیه‌اند و همه از اهل دوزخ‌اند، یک فرقه صوفیه‌اند ...

این نحو بزرگنمایی‌ها از ویژگی‌های سبک میرلوحی است.

ملّاعبدالله شوشتری و شیخ بهائی

     نویسنده در خاتمه‌ی کتاب از ملاعبدالله شوشتری و شیخ بهائی به نیکی یاد کرده و آن دو را استاد استادِ خود خوانده است:

     ... مولانا عبدالله شوشتری رحمه الله که از استادان استاد این فقیر است خود مبالغه عظیم داشت در منع از خواندن فلسفیات و در رساله فارسیه میگوید گمان این است که اکثر آن چه ایشان یعنی فلاسفه و متفلسفه ذکر کرده اند موجب زیادتی شک و شبهه می گردد...

     شیخ بهاءالدین محمد غفرالله له که او نیز از استادان استاد این شکسته است در چندین موضع ذم فلسفیات نموده... و این طرفه است که شیخ مذکور در کتاب اربعین از قرآن و حدیث استدلال نموده که شنیدن قصه های دروغ حرام است و گوش  داشتن به خواننده آن مزخرفات پرستیدن آن قصه خوان است سخنش را مطلق اعتبار نمی کنند و به مجرد آن که در کتاب مفتاح الفلاح نقل کند که شیخ شبستری گفته:

نظم

روا باشد انا الحق را درختی

چرا نبود روا از نیک بختی

قولش را مستند خود می سازند ...

تلاش برای ردّ اتّهام جعل

 

    نویسنده در پایانِ کتاب جملاتی دارد که بسیار جالب و درخور تأمّل است:

      ... و قول امیر محمدباقر داماد در این باب قبل از این از رساله ثقوب الشهاب منقول گشت... این چند کلمه که ذکر کرده شد غرض آن است که دوستان شاه مردان بدانند که مذمت کردن صوفیه و متفلسفه... منحصر در صاحب و شارع این قصیده نیست بلکه بسیار کسی از متقدمین و متأخرین علمای شیعه ایشان را مذمت کرده‌اند و حدیث‌های بسیار از ائمه اطهار علیهم السلام در طعن آن فرقه نابکار روایت نموده‌اند چنان که در کتاب الوقیعة فی سب المبتدعة و کتاب شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین و دیگر کتابهای علمای امامیه مسطور است و به آن گول نخورند که جمعی از آن دو طایفه گمراه گمراه‌کننده چون نمی‌توانند به ظاهر، نفی حدیث و قرآن کنند نفی بعضی از آن طور کتاب‌ها می‌کنند و هیچ فکر نمی‌کنند که عاقل به آن مزخرفات که ایشان به قالب می‌زنند فریب نمی‌خورد و می‌داند که آن طور کتابی را به مَثَل اگر عمرو تألیف نموده باشد و ایشان گویند که مؤلف آن زید است، زیدی که آن چنان کتابی تألیف نماید در فضیلت و دیانت از عمرو کمتر نخواهد بود و کدام سفیه می‌آید که عمر خود را صرف تصنیف کتابی کند که قریب به صدهزار بیت باشد و آن را به نام دیگر بنویسد که شیعیان تا انقراض عالم آن کتاب را خوانند و غیر‌مؤلف را دعای خیر کنند...

     این جملات آشکارا ناظر به کتاب‌هایی بر ضدّ صوفیه مانند حدیقةالشیعة و دیگر جعلیّات میرلوحی است که در آن روزگار به نام برخی علماء نشر یافته و از سوی معاصرین با انکار مواجه شده است. نویسنده سعی دارد ذهن مخاطب را به گونه‌ای جهت دهد که جعل را نامعقول و مستبعد شمرد. خصوصا آوردن این جملات به عنوان حسن ختام کتاب، پیام عمیق‌تری دارد و چنین می‌نماید که جواب این اعتراض را که «مولی عصام، معین‌الدین محمد بن نظام‌الدین محمد نویسنده این کتاب نیست، یا نامی مستعار است»، پیشاپیش داده است! پاسخ این سؤال را که «کدام سفیه می‌آید که ...» از متن خود نویسنده می‌توان دریافت:

     ... سیدی از حامیان دین سید المرسلین که مؤلف آن کتاب و صاحب تصانیف بسیار است قبل از تألیف آن کتاب رساله‌ای را که آن را سلوة الشیعة و قوة الشریعة نام کرده مرقوم قلم خجسته‌رقم گردانیده و در آن از روی تقیه ذکر نام و نسب ننموده و به لقب که مطهّر است و انتساب والده که مقدادیة است خود را ستوده...

آری! برای جعل و انتساب، دروغ هزاران انگیزه وجود دارد؛ یکی از آن‌ها تقیّه است و دیگری تلاش برای همفکر و همراه نشان دادن همه علمای بزرگ و استفاده از اعتبار آن‌ها برای موجّه نشان دادنِ خود و کوبیدن حزبِ مخالف. این که در نصیحةالکرام و کتب مشابه بارها و بارها تأکید می‌شود که بسیاری از علما کتاب‌های بسیاری نوشته و در آن کتاب‌های بسیار، روایات بسیاری در ردّ صوفیه و فلاسفه آورده‌اند، تنها در همین راستا است. با همین انگیزه است که میرلوحی چندین کتاب نوشته و هر یک را به نویسنده‌ای گمنام یا نام‌آشنا نسبت داده تا سیاهی‌لشکر خود را در مبارزه با مخالفان انبوه‌تر سازد!

     نوع دیگری از این دست تلاش برای رفع اتّهام جعل را در متن منسوب به ثقوب‌الشهاب می‌بینیم:

      ... اما چون به گوش هوش رسید که بعضی از آن تیره‌دلان برخی از آن احادیث را که در ذمّ مبتدعه وارد است مخصوص به زمانی و حلاجیه آن زمان ساخته‌اند و از هر حدیثی که در آن این طور زوری نمی‌توانند زد اغماض نموده‌اند... و بعضی جماعتی از اعاظم سادات و علما را که دعایم دین اند به کفر نسبت داده‌اند و رساله‌ای در اثبات جبر و وحدت وجود نوشته‌اند... و یکی از ایشان به دریدن و پاره کردن کتاب الرد علی اصحاب الحلاج که از کتب معتبره حدیث است پرده زندقه خود را دریده و به دست اضطراب حجاب خفا از روی نفاق و ارتیاب خود کشیده و به این اعتبار نزد ملاحده صاحب اعتبار گردیده... و صادق نام روباهکی گیلانی... کتابی را که مشتمل بوده بر احادیث نبوی و آیات قرآنی از سر کینه و عداوت از دست یکی از منتسبان دودمان رسالت و ولایت به قهر کشیده و از روی استخفاف بر زمین زده و چون سگ عقور سم الکلب خورده به اقبح صورتی دست و پا زدن گرفته، خلافا لبنات جنسه در آن طور نفیر هریر بلند کرده...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی