آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار


بایگانی
آخرین نظرات

روایت زیر در تحف العقول به امام باقر علیه السّلام نسبت داده شده است:

«و قَالَ: مَنِ اسْتَفَادَ أَخاً فِی اللَّهِ عَلَى إِیمَانٍ بِاللَّهِ وَ وَفَاءٍ بِإِخَائِهِ طَلَباً لِمَرْضَاةِ اللَّهِ فَقَدِ اسْتَفَادَ شُعَاعاً مِنْ نُورِ اللَّهِ وَ أَمَاناً مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ حُجَّةً یُفْلِجُ بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ عِزّاً بَاقِیاً وَ ذِکْراً نَامِیاً لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا مَوْصُولٌ‏ وَ لَا مَفْصُولٌ قِیلَ لَهُ ع مَا مَعْنَى لَا مَفْصُولٌ وَ لَا مَوْصُولٌ‏ قَالَ لَا مَوْصُولٌ‏ بِهِ أَنَّهُ هُوَ وَ لَا مَفْصُولٌ مِنْهُ أَنَّهُ مِنْ غَیْرِهِ.» (تحف العقول، ص295، جامعه مدرّسین، چاپ دوم)

سندی برای این حدیث ذکر نشده و در میان کتب متداول شیعه، تنها در «تحف العقول» یافت می شود؛ بنابراین از نظر سند ضعیف به شمار می رود.

تا قرنها در میان شیعه امامیه -رحمهم الله-، اثری از تحف العقول و نویسنده آن نبود و حتّی پس از آن که این کتاب در میان شیعه متداول شد، جز نام نویسنده و محتوای این کتاب و کتاب «التمحیص»، اطّلاعات خاصّی از شخصیت، زندگی نامه، عقاید و احوال مؤلف در دست نبود.

هر گاه با اثری روایی از مؤلفی مجهول الهویّة روبرو هستیم که چند قرن محفوظ مانده و دست به دست گشته است؛ امّا در عین حال از دید غالبِ امامیّه پنهان بوده است و پس از قرنها به طریقی نامعلوم، وارد فضای علمی و فرهنگی امامیه شده است، نخستین احتمالی که به ذهن می رسد، این است که این کتاب در اصل، متعلّق به فرقه مذهبی دیگری احتمالاً از فرق باطنی و سرّی- بوده است.

امروزه در اثر گسترش ارتباطات و علنی شدن آثار فرق باطنی، روشن شده است که حسن بن شعبة الحرانی، مؤلف تحف العقول، ارتباط ویژه و تنگاتنگی با فرقه غالی مسلکِ «نصیریة» دارد. حسن بن شعبه و خاندان او در میان نصیریان به بزرگی شناخته می شوند و آثار آنان در میان نصیریه متداول است؛ آثاری که کاملاً غالیانه بوده و مضامینی مانند الوهیّت امامان، بابیت، تناسخ، اباحی گری و دیگر عقاید رسمی غلات را به صورت صریح و بی پرده در بر دارد. 

البته کتابِ «تحف العقول» به مذاق عموم شیعه نوشته شده و بیشتر احادیث آن در منابع معتبرتر روایت شده و یا شبهه متنی ندارد؛ با این حال در همین کتاب نیز، قرائن و شواهدی بر ارتباط آن با غلات نصیریه یافت می شود که به تدریج در این وبلاگ ذکر خواهم کرد. از جمله قرائن، همین روایت مورد بحث است.

در این روایت، نسبت مؤمن به خداوند یا نور او، مانند نسبت شعاع و خورشید فرض شده است: «... فَقَدِ اسْتَفَادَ شُعَاعاً مِنْ نُورِ اللَّهِ» و سپس این نسبت را چنین وصف کرده است: «لَا مَوْصُولٌ‏ وَ لَا مَفْصُولٌ قِیلَ لَهُ ع مَا مَعْنَى لَا مَفْصُولٌ وَ لَا مَوْصُولٌ‏ قَالَ لَا مَوْصُولٌ‏ بِهِ أَنَّهُ هُوَ وَ لَا مَفْصُولٌ مِنْهُ أَنَّهُ مِنْ غَیْرِهِ.» این تعبیر مبهم و متشابه -که می توان آن را به وجوه حقّ یا باطل تأویل کرد- در روایات اصیل امامیه یافت نمی شود؛ امّا در کتب غالیان، مشابه آن بسیار است. به چند نمونه زیر توجّه کنید:

1. در رساله مسائل حسن بن شعبة (صاحب تحف العقول)، نخستین سؤال او از استادش حسین بن حمدان الخصیبیلعنه الله- درباره همین موضوع است:

«قرأت رسالة الشیخ الموفق للصواب أکرمه الله فوجدتها بلوغاً لمن اهتدى، غیر أنی وقفت منها على أشیاء یجب البحث على تمام علمها و معرفتها على سبیل الاستفهام لا على جهة الرد علیه. فمن ذلک قوله عن السید محمد منه السلام: إنه لا متصل و لا منفصل عنه، و هذا شرحٌ لا یعلم معناه إما أن یکون متصلاً به فلا فرق و لا فاصلة ، و اما أن یکون منفصلاً عنه فهو غیره و لیس قسم ثالث. الجواب و بالله التوفیق: إننی تبعت بهذا القول السید سلمان إلیه التسلیم، لا أقول محمد مخلوق إجلالاً بل الله المعنى فوقه تعالی. فقال له: لم ینفصل عنک یا مولای ما اخترعته و لا بان عنک ما أطلعته، و أقول من غیر کتمانٍ و أعوذ بالله من الزیادة و النقصان إن کانت الغیبة قدماً فالظهور کله حدث إلا ظهوره بالأنزعیة فقط ففیها ظهر الرب فی القدم.»  (سلسلة التراث العلویّ، شماره4، مجموعة الحرانیین، المؤلفات الخاصّة، مسائل ابی محمد الحسن بن شعبة، ص187)

2. در رساله غالیانه «المسیحیة» منسوب به جلِّی لعنه الله- با جملات بسیار نزدیکی روبرو می شویم:

«... و هو تعالى مولاه الأزل لا موصول و لا مفصول، لا نازح عنه، و لا ملمّ به. بل هو منه بمعنى الجزء من الکل. فإن قال قائل: ما معنى لا موصول و لا مفصول ؟ قلنا: لا موصول حتى أنه هو، و لا مفصول حتى أنه غیره و لا مقابله، و لا ناء عنه و لا ملم به. فالجواب و بالله التوفیق: إن الشعاع من قرص الشمس و القمر بمعنى الإتصال و الإنفصال ...» (سلسلة التراث العلوی، شماره 2، رسائل الحکمة العلویة، الرسالة المسیحیة للجلّی، ص288، دار لأجل المعرفة، لبنان، دیارعقل)

3. در کتاب «الحجب و الانوار» منسوب به مفضّل بن عمر -که از آثار صریح در غلوّ است-، درباره عبدالله بن سبأ لعنه الله- می خوانیم:

«عن الأصبغ بن نباتة قال: سألت أبا الهیثم مالک بن تیهان الأشهلی عن عبد الله بن سبأ قال: هو الذی کشف الحق و عرف الناس دین الله علی جهته. فقلت: ما محله؟ قال: محله من الله محلّ الشعاع من القرص لا موصول و لا مفصول. و هو الغائب عن ابصار الناظرین ...» (سلسلة التراث العلوی، شماره6، المجموعة المفضّلیة، کتاب الحجب و الأنوار، ص۲۴، دار لأجل المعرفة، دیارعقل- لبنان)

3. در رساله الفتق و الرّتق منسوب به جِلّی لعنه الله- آمده است:

«فالإسم تعالی من نور الذات، ظهر و الشرق، و کان نوراً موصولاً غیر مفصول، لا شخصاً مرئیّاً و لا ناطقاً متحرکاً ... و مکان الإسم من المسمّی و نهایة نعته إذا قیل: لا مفصول و لا موصول ... فقال: الاسم من المسمّی بمنزلة الشعاع من القرص و الفیء من الجسم و الشبح من الشخص و ...» (سلسلة التراث العلوی، شماره2، رسائل الحکمة العلویة، رسالة الفتق و الرّتق للجلّی، صص310-312، دار لأجل المعرفة، لبنان، دیارعقل)

4. در رساله نعمانیّة منسوب به جِلّی لعنه الله- آمده است:

«و قد سئل الباب عن الإسم فقال: لا أقول إنه مخلوق جلالاً و إعظاماً بل المعنی فوقه و أنا ممن لا یوصل الإسم بالمعنى، و لا یفصله عنه، بل منزلة بین المنزلتین. لأنّی متى وصلته کانا متلاصقین متساویین إلهین معبودین، و لا أفصله عنه بالحقیقة فأکون ممّن قد فرق بین الله و رسوله. بل أقول: إن الإسم لا متصل به و لا منفصل عنه. انفصل من نور الذات من غیر مفارقة لأصله و عنصره، و أن انفصاله ظهوره لإقامة الجزء و الکل، و إنشاء الخلق، لا فاصلة و لا واسطة بینه و بین مولاه الأزل تعالى، و لا مکان، و لا دهر، و لا زمان، و لا فضاء، و لا خلاء، و لا ملاء. بل یجری منه مجرى الشعاع من القرص، و الفیء من الشبح، و الحرکة من السکون. ...» (سلسلة التراث العلوی، شماره 2، رسائل الحکمة العلویة، الرسالة النعمانیة للجلّی، ص304، دار لأجل المعرفة، لبنان، دیارعقل)

5. مشابه آن چه از رساله نعمانیه نقل کردم، در «الدلائل فی المسائل» (سلسلة التراث العلوی، شماره3، صص136 و 137) و نیز در «الرسالة المنصفة فی حقیقة المعرفة» (سلسلة التراث العلوی، شماره 3، ص193) منسوب به میمون طبرانی لعنه الله- نیز آمده است.

6. در رساله الاصیفر منسوب به محمّد بن شعبة حرّانی لعنه الله- نیز روایت جعلی زیر نقل شده است:

«قال: و أشهد أنَّ الواحد منه رسول و علیه دلیل لم ینفصل عنه فیکون بائناً (ثانیاً) و لم یتصل به فیکون هو هو، بل کلمته العلیا وآیته العظمى.» (سلسلة التراث العلوی، شماره4، مجموعة الحرانیین، المؤلفات الخاصّة، کتاب الاصیفر، ص220)

7. در وصیّت جِلّی به میمون طبرانی لعنة الله علیهما- آمده است:

«... فتقه من نور ذاته بعد ارتتاقه، و حرکه منه بعد سکونه ، و فصله بعد الاتصال ، و لم یکن فی الحقیقة انفصال ، ... فهو منه بمنزلة الشعاع من الشمس ، أو الفیء من الشبح ، أو اللهب من النار ، من غیر تمثیل ولا تحدید ، ولا فرق بینه و بین الأزل مولاه ، و غایته و معناه ... یجری إلیه من مولاه تعالى بمنزلة مجرى الشعاع من القرص أو اللهیب من النار أو الفیء من الشبح من غیر تمثیل ولا تحدید ، یظهر منه و به الآیات و المعجزات و الدلائل المبهرات من غیر مشورة و لا واسطة و لا مؤامرة ، لا متصل به و لا منفصل عنه، لأنه لا متصل به اتصال ممازجة و مجانسة، و لا منفصل عنه انفصال مفارقة و انقطاع، بل منزلة بین منزلتین، و حالة بین حالتین.» (سلسلة التراث العلوی، شماره 3، وصیة الجلّی لابی سعید، صص42 و 43)

8. در متنی که رجب برسی از یکی از ملل نویسان نقل کرده است، «دانقیه» -لعنهم الله- از فرق غلوّ شمرده شده و عقیده آنان چنین وصف شده است:

«الدانقیة أصحاب الحسن بن دانق و هؤلاء عندهم: إنّ الإمام متصل باللّه کاتصال نور الشمس بالشمس، فلیس هو اللّه‏ و لا غیره فلا هو مباین و لا ممازج‏.» (مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام ؛ ص336)

9. از حسین بن منصور حلّاج صوفی که ارتباط آشکاری با جریان غلوّ داشته است، این جمله را نقل می کنند: «ما انفصلت البشریة عنه و لا اتصلت به»‏ (اخبار الحلاج او مناجیات الحلاج ؛ ص121 - طبقات الصوفیة للسّلمی؛ ص239 - طبقات الصوفیة للانصارى ؛ ص79 - مناقب الأبرار و محاسن الأخیار فى طبقات الصوفیة ؛ ج‏2 ؛ ص77 - الطبقات الکبرى، عبدالوهّاب الشعرانی، ج‏1، ص196- شرح دیوان الحلاج ؛ ص344)

11. در کتاب «المعارف و تحفة لکلّ عارف» منسوب به میمون طبرانی در روایتی کاملاً غالیانه آمده است:

«... و أنا الظاهر بالوصیة و الإمامة و حجابی المیم ظاهر بالنبوة و الرسالة، أنکر عبادی حجابی کذلک الله و ولیه ، لا متصل به و لا منفصل مع اسمی و لا معا ...» (المعارف و تحفة لکلّ عارف، ص128، میمون طبرانی)

12. شیخ حسین احمد از بزرگان طائفه نصیریه لعنهم الله- در کتاب الفوائد الاحمدیة فی شرح القصیدة الیمنیة، اصل سه گانه «عمس» را چنین شرح می دهد: « (و العین و المیم معاً و السینا) ای و یعلم أن العین هو المعنى الأزل القدیم الذی أظهر الوجودین و تراءى فی الهیئتین، و أن المیم هو حجابه الذی اخترعه من نور ذاته و أنه لا موصول به ولا مفصول عنه، و أن السین هو بابه و مقصد طلابه ...» (الفوائد الاحمدیة فی شرح القصیدة الیمنیة، ص15)

13. شیخ معلّی ربیع از مشایخ غلات در رساله کشف الکنوز این شعر را آورده است:

إنَّ قدیم المیم عند اختراعه   فمن نور ذاته لا عن الذات سائر

و لیس بمتَّصلٍ فی نور ذاته   و لا فرقَ بینهما إن کنتَ خابر 

(البیان بمعرفة الرحمن، ص54، الشیخ یونس علی یونس حسین)

14. حسین بن حمدان -لعنه الله- در روایتی جعلی آورده است: «وَ اللَّهُ الْبَارِی وَ نَحْنُ الْبَرِیَّةُ .. مَوْصُولُونَ لَا مَفْصُولُونَ‏.» (الهدایة الکبرى ؛ ص380) احتمال دارد حرف «لا» از نسخه افتاده باشد.

دهها نمونه دیگر در کتب قدیم و جدید غلات، خصوصاً نصیریه یافته ام که همین تعبیر با الفاظ مشابه، در آن به کار رفته است، و اینها همه غیر از موارد متعدّد دیگری است که الفاظ مشابه با تفاوت در معنا و یا معنای مشابه با تفاوت در لفظ به کار رفته است.

بنابراین خلاصه بحث چنین می شود:

1. روایت تحف العقول مرسل و متفرّد است و در آثار امامیه نمونه نزدیکی ندارد.

2. نمونه های مشابه آن در آثار نصیریه فراوان است.

3. ابن شعبه از رجال نصیریه است و در میان شیعه جایگاهی نداشته و تنها دو اثر از او (التمحیص و تحف العقول) در میان متأخرین امامیه، مورد توجّه واقع شده است؛ بی آن که اطّلاعی از زندگی نامه و هویّت او داشته باشند.  

نتیجه: این روایت گر چه قابل تأویل صحیح است و می توان معنایی موافق با دیدگاه کلامی شیعه از آن ارائه داد، فاقد اعتبار و به احتمال زیاد متعلّق به غالیان نصیری است.

پیرامون این حدیث و چند حدیث مرتبط دیگر و نیز پیوند کتاب تحف العقول با غلات، مطالب گفتنی دیگری هست که ان شاء الله در مقالات آتی بیان خواهم کرد. 

نظرات  (۱)

نظیر این روایت در منابع ما هست مانند :

داخل فی الاشیاء لا بالممازجه و خارج عنها لا بالمباینه 

 

پس مخلوقات نه موصول هستند نه مفصول  مؤمنین هم داخل در مخلوقاتند 

پاسخ:
اگر این معنا مدنظر بود که ذکر مؤمن به طور خاص بی‌معنا بود. کافر هم جزو اشیاء است، پس طبق برداشت شما کافر هم لا موصول و لا مفصول است پس مؤمن خصوصیتی ندارد و تعلیل روایت مردود و بی‌ معنا می‌شود.
روایت در مقام مدح مؤمن و تشویق به دوستی او و توضیح این که شعاع نور خدا است و... می‌گوید لان المؤمن من الله لا موصول و لا مفصول. خب اگر این معنا درباره همه اشیاء و از جمله کفار هم _طبق برداشت شما_ صادق باشد مطلوب هم باید درباره همه چیز صادق باشد و برادری با کافر هم همان فضیلت را داشته باشد که به روشنی نادرست است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی