اخلاق و حقوق با الحاد، توجیه پذیر نیست
حق و تکلیف با الحاد توجیه پذیر نیست
وقتی یک ملحد از حقوق بشر سخن می گوید؛ در حقیقت مبانی خود را به دور افکنده و با تناقض گویی خود را ریشخند کرده است! جهان در نظر یک ملحد یک پدیده کاملاً تصادفی است و انسان بخشی از این جهان است. اجزاء و عناصری به صورت کاملاً تصادفی پدید آمده و در پی زنجیره ای از کنش ها و واکنش های طبیعیِ ناآگاهانه و ناخواسته، به صورت یک انسان ترکیب شده اند! این است هویّت اصلی یک انسان در نظر یک ملحد. انسان در این دیدگاه با سنگ، آتش، برگ درخت و ... تفاوت اصیلی ندارد. چگونه می توان برای یک جسم طبیعی که تصادفاً به وجود آمده و هیچ گونه حکمت و آگاهی و اختیاری در پیدایش آن دخیل نبوده است؛ حقوق و تکالیفی در نظر گرفت؟! حقیقت آن است که با دیدگاه الحادی، هر گونه ملاک و مبنایی برای تعیین و تدوین حقوق بشر یا هر موجود دیگری، نامعقول است؛ بلکه اساساً فرض چیزی به نام «حقّ» پذیرفته و معنادار نیست.
اخلاق با الحاد توجیه پذیر نیست
گاه برخی از موحّدین در برابر حوادث تکوینی مصیبت بار یا اوامر تشریعی قهرآمیز دچار تزلزل شده و سؤالاتی درباره رحمت خداوند مطرح می کنند؛ به آنان می گویم: قلب شما را چه کسی آفریده است؟ چه کسی جز خداوند، این رقّت و رحمت و محبّت و تأثّر را در دل شما قرار داده است؟ آیا گمان می کنید که احساسات قلبی شما چیزی را ادراک می کند که آفریدگارِ دل از آن آگاه نیست؟! یا می پندارید آن که رحمت را در دل شما قرار داده، خودش رحیم نیست؟! یا آن کسی که به شما توانایی داده تا درباره حکمت پدیده ها بیندیشید، خود حکیم نیست؟!
ملحدان دیوسیرت و گرگ خویی نیز هستند که در برابر هر گونه قهر دینی یا دردها و شدائد تکوینی، ژست اخلاق و ارزش به خود گرفته، با خدا به ستیز بر می خیزند. در پاسخ اینان نیز می گویم:
یک ملحد با در نظر داشتن مبانی خود، هیچ گاه نمی تواند از ارزش ها سخن بگوید! زیرا اوّلاً در نگاه ملحد، انسان نیز مانند همه موجودات جهان، حاصل یک سری تصادفات طبیعی است. وقتی ماهیّت انسان چیزی جز یک شیء طبیعی تصادفی نیست، چگونه می توان برای آن ارزش خاصّی قائل شد؟! بنا بر پیش فرض های یک ملحد، اگر دل انسان با دیدن جان کندن یک کودک زیر چاقوی رزمنده داعش، به درد می آید، این درد، تنها واکنش طبیعی دل انسان است به کنشی طبیعی! این واکنش از طبیعتِ دل برآمده و این طبیعت حاصل یک سلسله تصادفات است! چنان که اگر انسان از چیزی خشمگین می شود یا شهوتش برانگیخته می شود یا ... همه حاصل تصادفاتی است غیر اختیاری و ناآگاهانه. همچنین آن داعشی که شاید از کشتن این کودک لذّت می برد، خرسندی و شادمانی اش، واکنش طبیعیِ دل او است که با یک سلسله تصادفات به این جا رسیده است! اندوهِ انسان از جان کندن یک کودک تفاوت خاصّی با درد مفصل پا ندارد؛ چنان که با فرایندهای شیمیایی که در جمادات رخ می دهد، نیز فرقی ندارد! همگی حاصل تصادفاتی است که هیچ آگاهی در پس آن نبوده و می توانست به گونه دیگری رقم بخورد. با این حساب یک ملحد چگونه می تواند از باید و نباید سخن بگوید و از اخلاق و احساس و انسانیت و ... دفاع کند و میان تصادفاتِ گوناگون فرق نهاده، یکی را بر دیگری ترجیح دهد؟ زنجیره ای از تصادفات رخ داده تا قلب من با ویژگی رقّت قلب به وجود آمده است؛ چه دلیلی وجود دارد که رقّت قلب، خوب و بایسته یا بهتر از قساوتِ قلب آن داعشی است؟ کافی است که یک ملحد در مبانی خود اندکی تأمّل کند؛ آن گاه خواهد دانست که نزد او هر گونه شرافت، تقدّس و ارزش بی معنا است؛ و اگر هم احیاناً از ارزشها می گوید؛ صرفاً تکرار تقلیدوار سخن ادیان یا بازتاب ندای فطری او است؛ بی آن که متوجّه تناقض گویی خود باشد!
ثانیاً مبنای همه ارزش ها پذیرش اراده و اختیار است و ملحد نمی تواند اختیار را بپذیرد. اگر پیدایش و تحوّل جهان را صرفاً امری تصادفی و طبیعی بدون هیچ گونه اراده و اختیار و آگاهی و تدبیر بدانیم، اختیار چه معنایی خواهد داشت؟! چگونه ممکن است از صدفه مطلق و بی شعوری محض، اختیار و آگاهی حاصل شود؟! ممکن است از اختیار و آگاهی، اضطرار و ناآگاهی پدید آید؛ امّا برعکس آن ممکن نیست؛ از این رو ناچار باید اراده ای نخستین و علم و قدرتی ذاتی را پذیرفت.
ثالثاً از همه این ها گذشته چرا باید به ارزش ها عمل کرد؟ اگر کسی بگوید: کشتن بی گناهان بد است ولی من از آن لذّت می برم و دلیلی نمی بینم که آن را ترک کنم، ملحد پاسخی نخواهد داشت. با پیش فرض های یک ملحد، چرا باید انسان جنایتی را که سراسر سود و لذّت است، ترک کند؟! آری اگر کسی از اخلاقی زیستن لذّت ببرد، می تواند آن را انتخاب کند؛ امّا اگر کسی آن را نپسندد یا گاهی خلاف آن را ترجیح دهد، چگونه می توان با مبانی الحادی او را مجاب کرد؟!