حسادت میرلوحی به مجلسیّین
ناله و نفرین، تظلم و گلایه، اظهار دغدغه، حسرت و درد، بخش جدایی ناپذیر آثار میرلوحی و نشانگر روح افسرده و بیمار او است. این افسردگی بیش از همه در حسادت ریشه دارد؛ چنان که گفته اند: "مَا رَأَیْتُ ظَالِماً أَشْبَهَ بِمَظْلُومٍ مِنَ الْحَاسِدِ نَفَسٌ دَائِمٌ وَ قَلْبٌ هَائِمٌ وَ حُزْنٌ لَازِمٌ." (بحارالانوار، ج۷۰، ص۲۵۶)
میرلوحی به معاصرانش سخت حسادت می ورزید و چون شکوه و فرزانگی، ناموری و دارندگی در مجلسیّین، جمع شده بود؛ بیش از همه به این دو رشک می برد؛ چنان که حاجی نوری در الفیض القدسی گفته است:
«... ثم إن من العجب العجاب بعد ذلک کله ما صدر من بعض معاصریه و هو میر محمد لوحی الملقب بالمطهر فی کتابه الأربعین الذی جمع فیه أربعین حدیثا یتعلق بأحوال الحجة (ع) و أوضاع الرجعة فقد أکثر فیه من الإساءة إلیه و إلى أبیه المعظم أعلى الله مقامهما و نسبهما إلى ما لا یلیق بهما من قلة العلم حتى بالمسائل الأدبیة. و هذا داء مزمن دفین فی صدور حسده المعاصرین فقد اطلعنا على نظیره فی کل عصر ...»
بعضی نقدهای میرلوحی بر آن دو دانشمند، وارد است؛ اگر چه میرلوحی در تقبیح آن زیاده روی کرده است. مثلاََ در کفایه المهتدی در نقد کتاب رجعتِ مجلسی دوم، نادرستی ترجمه برخی روایات را گوشزد کرده که حقّ با او است؛ یا تطبیق برخی روایات بر حکومت صفوی و رمزگشایی از برخی روایات توقیت را مورد اعتراض قرار داده که واقعاََ هم جای اعتراض دارد.
هر چند میرلوحی در صوفی خواندن مجلسی اوّل راه افراط و بی انصافی پیموده؛ امّا اثرپذیری مجلسی اول از تصوّف در آثارش مانند لوامع صاحبقرانی و روضه المتقین هویدا است؛ پس این که پسر بزرگوارش در پایان رساله اعتقادات می نویسد: «ایاک ان تظنّ بالوالد العلامة نوّر الله ضریحه أنّه کان من الصوفیّه و یعتقد مسالکهم و مذاهبهم حاشاه عن ذلک و کیف یکون کذلک و هو کان آنس اهل زمانه بأخبار أهل البیت علیهمالسلام و أعلمهم و أعملهم بها و کان سالک مسالک الزهد و الورع و کان فی بدو أمره یتسمّی باسم التصوف لیرغب الیه هذه الطائفة و لا یستوحشوا منه فیردعهم عن تلک الاقاویل الفاسدة و الأعمال المبتدعة.» نمی تواند توجیه خوب و مقنعی باشد و ظاهراََ خالی از جانبداری و عواطف فرزندی نیست. امّا در عینحال، حملات میرلوحی نیز مغرضانه، عاری از انصاف و آکنده از تهمت و افترا است.
مثلاََ در اواخر کفایة المهتدی می نویسد: «به خاطر فاتر میرسد که در این مقام بر بعضی دیگر از غفلتها که از حضرت آخوند صدور یافته و می یابد آن جناب را از روی خیرخواهی مطّلع سازد. یکی آن است که حضرت آخوند مذمّت غنا و فاعل و سامعش بسیار کرده اند و می کنند و زبان مریدان حلاج را به خود دراز گردانیده اند و از بسیاری کسی از ایشان می شنویم که می گویند حضرت آخوند قائل شده اند که به اتفاق علمای شیعه غنا حرام است و از احادیث ظاهر می شود که از گناهان کبیره است و حال آن که عمر شریف آخوند مرحوم یعنی ملا محمدتقی بن ملا مجلسی که پدر جمیده گهر حضرت آخوند ملا محمد باقر است صرف غنا شد و مثل شاه میرک زرکش مطرب و خواننده معیّنی داشت؛ سوای مطربان و مغنیان پراکنده که در مجالس عقد نکاح و ضیافت و غیر آن البته می بایست به تکلیف آخوند مرحوم چند تن از ایشان حاضر شوند و به جهت آخوند مرحوم خوانندگی و نغمه سرایی کنند و غنا و سرود به کار برند و هنگامه ما را آخوند مرحوم در این ولایت گرم گردانید و مدتها به مریدی میرقاسم ذاکر، اوقات گذرانیده بود و از آن جهت بود که دوستی غنا در دلش جا گرفته بود؛ الحال فرزند دلبندش ما را و طریقه ما را مذمّت هم می کند. انتهی. پس اگر حضرت آخوند در باب غنا ساکت می شدند و در فضیحت و رسوایی والد مرحوم خود سعی و کوشش نمی کردند در عالمِ مصلحت گزینی، بهتر بود چون چند دور نگذشته که این معنی مردمان را فراموش شده باشد و آن که بعضی از مریدان حضرت آخوند میگویند که در وقت فوت شدن آخوند مرحوم از شنیدن غنا توبه کرد، حرفِ توبه، روایت است و شنیدنِ غنا درایت؛ هیچ کس از اهل دین روایت را بر درایت اختیار نمی کند و بر فرض ثبوت این دعوی با آن که چندین هزار تن در شنیدن غنا متمسّک اند به فعل آخوند؛ چه چاره می توان کرد؟ مگر مریدان مذکور، حدیث متنبّی را نشنیده اند؟ و اگر در باب مریدی حلّاج این طوری دعوایی گذرد، در آن باب نیز همین جواب جاری می گردد.»
توضیح1: چنان که میرلوحی در آغاز کتابش مقرّر داشته، هر جا در کتابش می گوید: «حضرت آخوند» مقصودش علّامه محمّدباقر مجلسی(ره) است و هر گاه می نویسد: «آخوند مرحوم» منظورش پدرِ علّامه، محمّدتقی مجلسی (ره) است.
توضیح2: مقصود از حدیث متنبّی، داستان آن شخصی است که ادّعای دین جدیدی کرد؛ مردم به دین او معتقد شده و گمراه شدند؛ سپس توبه کرد، امّا مردم حرفش را قبول نکردند و گفتند دین تو حقّ بوده و اکنون دچار شکّ شده ای. خداوند به پیامبر زمانش وحی کرد که به او بگوید: توبه اش پذیرفته نمی شود، مگر آن که همه کسانی را که گمراه کرده است –چه زنده و چه مرده- از گمراهی برگرداند! (علل الشرائع ؛ ج2 ؛ ص492)
چگونه می توان این تهمت های عجیب و غریب را در مورد شیخ بزرگی چون محمّدتقیّ مجلسی باور کرد؟! کسی که خود از مخالفان غناء و طرب است!
او حرمت غناء را اجماعی دانسته: «لا خلاف بین أصحابنا فی حرمة الغناء للأخبار الکثیرة ...» (روضة المتقین ؛ ج1 ؛ ص229)
و در جای دیگر درباره «حداء» می نویسد: «و أما جواز الحداء، بل استحبابه بمثل هذا الخبر مشکل مع التهدیدات الواردة فی الغناء و الاحتیاط فی الترک.» (روضة المتقین ؛ ج4 ؛ ص228)
و در شرح فارسی خود می نویسد: «و چون حدیث حدى خواندن معارضه دارد با احادیث بسیار که نهى از غنا مطلقا وارد شده و احادیثى که در خصوص سفر وارد شده مثل آن که بطرق متکثره کالصحیحه ...» (لوامع صاحبقرانى ، ج7، ص347)
و در موارد متعدّد دیگر نیز بر تحریم غنا تصریح کرده است. (نک: روضة المتقین ؛ ج4 ؛ ص241 و ج5 ؛ صص502 و 532 و ج6 ؛ صص472 و 473 و ج9 ؛ صص308 و 309 و ج10 ؛ صص157-163 و ج12 ؛ صص223 و 224 - لوامع صاحبقرانى ؛ ج2 ؛ صص20 و 21)
بلی، چیزی که هست، محمّدتقی مجلسی و بسیاری از علمای دیگر، دایره تعریف غناء را در حدّ میرلوحی گسترده نمی دانند و مثلاََ بعضی انواع ترجیع را در قرآن روا می دارند. (نک: روضة المتّقین، ج1، ص293 و ج10، ص173- غنا، موسیقى، ج3، صص1600-1604 (از المسؤولات)، رضا مختاری، دفتر تبلیغات اسلامی)
امّا این کجا و نسبت هایی که میرلوحی به او داده است، کجا؟!
میرلوحی همچنین در اواخر کفایه المهتدی نوشته است: «مبالغه آخوند مرحوم در تصوّف به حدّی بود که پنهان نمی توان داشت و کتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین و کتاب اصول فصول التوضیح در میان مردمان بسیار است به حدی که امکان دارد که هزار نسخه از آن دو کتاب در اصفهان بیشتر باشد و مردمان می خوانند و می دانند که آخوند مرحوم به هواداری و تعصب حسین بن منصور حلاج کافر ساحر نسبت به بزرگان شیعه که دعائم دین اند تا چه مرتبه بی ادبانه سخن گفته و آن دو کتاب مشتمل اند بر مناظره ای که در نفی و اثبات و حقیت و بطلان تصوّف در میان ملامحمدطاهر، شیخ الاسلامِ دارالمومنین قم و آخوند مرحوم وقوع یافته و آن بر این وجه است که در جایی از آن رساله که شیخ الاسلام مذکور در ضمن بیان حال مریدان حلاج از کتاب اقتصاد شیخ ابوجعفر طوسی رضوان الله علیه و کتاب الغیبه و کتاب اعتقادات ابن بابویه رحمه الله علیه و از شیخ مفید و دیگران از علمای امامیه قدس الله اسرارهم مطاعن حلاج را نقل نموده، آخوند مرحوم در جواب نوشته اند: عجب از مولانا که اقوالی غیر معلوم که جمعی از جهله نسبت به جمعی دهند اینها را حجت مذمومیت سازند با آن که اخباری را که در کتب اربعه است، اکثر علما به جهت جهل به احوال راویان طرح نموده اند و جمعی کثیر به اخبار آحاد صحاح عمل ننموده اند؛ به مجرد آن که مجهولی پاره ای از مزخرفات در کتابی مجهول نقل نماید اینها را حجت ساختن محض جهالت است.»
این سخنان با شیوه مجلسی اول که در برخی جهات گرایش شدیدی به اخباری گری داشته است، ناسبی ندارد. به عنوان نمونه برای آشنایی با مبانی رجالی و حدیثی او رجوع کنید به آغاز شرح او بر مشیخه شیخ صدوق. (روضه المتقین، ج۱۴، صص۱۰_۱۴)
نخستین کسی که این مکاتبات را به مجلسی اول نسبت داد، خود میرلوحی است و از قدیم این نسبت با تردید و انکار مواجه بوده است. و اما این که میرلوحی مدعی شده شاید در اصفهان بیشتر از هزار نسخه از آن مکاتبات وجود داشته باشد؛ لاف گزاف است!
یا در اوائل کفایه المهتدی نوشته است: "عوام چون مدح و ثنای ابومسلم مروزی و حلاج ساحر کافر شقی از پدر دانشور حضرت آخوند مکرّر استماع نموده بودند وقتی که بر خلاف آن از این ناتوان شنیدند شمشیرهای کین از غلاف اعتساف کشیدند و قصد قتل این ضعیف نمودند." (کفایه المهتدی، نسخه دانشگاه تهران)
این ادّعا نیز از ساحت محمدتقی مجلسی (ره) _با آن آشنایی و تعبّدی که به روایات داشته_ دور می نماید؛ خصوصاََ که او خود، ابومسلم را مذمّت کرده و به کذب و ستم توصیف نموده است:
"و بسند قوى از آن حضرت منقول است که پرسیدند از نماز کردن در کلاه سیاه پس حضرت صلوات اللَّه علیه فرمودند که نماز مکن در کلاه سیاه که پوشش اهل جهنم است چون در آتش مى سوزند تا سیاه مى شوند یا مراد از اهل جهنم خلفاى بنى عبّاسند که ابو مسلم مروزى خواست که خود پادشاه شود اول به خدمت حضرت امام جعفر صادق یا حضرت امام محمد باقر صلوات اللَّه علیهما آمد و گفت مرا نایب خود کنید تا پادشاهى را از بنى امیه بگیرم و به شما دهم حضرتان قبول نفرمودند باز به خدمت حضرت صادق فرستاد کتابتى و استدعاى نیابت نمود حضرت جوابش ندادند و بروایتى عرضه او را سوختند و فرمودند که این جوابست و چون از حضرت مایوس شد با بنى عباس ساخت که ایشان سیاه پوش شوند و خود تمام لشکرش سیاه مى پوشیدند و مردمان از ایشان خائف مى شدند و لشکر او را شیاطین مى گفتند و این سیاه پوشى شعار بنى عباس شد." (لوامع صاحبقرانى ؛ ج3 ؛ ص341)
«و الظاهر أن المراد بأهل النار خلفاء بنی العباس و أتباعهم. و یمکن أن یقال بالحرمة إذا کان بقصد القربة کما کان الشائع فی زمانهم و وضع أبو مسلم الخراسانی حدیثه للمصلحة الملکیة، و نقل أن رجلا قال لعلماء زمانه کیف لا تنهونه عن هذا المنکر، فقالوا له لأنه لا ینتهی و یضرنا فقال الرجل أنا أقول له فی وقت لا یمکنه الضرر، فقال له فی أثناء الخطبة أیها الأمیر هل للبس السوداء خبر عن النبی صلى الله علیه و آله أو أثر عن الصحابة فذکر الحدیث المفتری ثمَّ ضرب عنقه فقال ذاک الخبر و هذا الأثر و شرع فی بقیة الخطبة ...» (روضة المتقین ؛ ج2 ؛ ص135 همچنین نک: ج7 ؛ ص642)
یا در اوائل کفایه المهتدی می نویسد: "عوام به مرتبه ای مایل به حالات و کمالات آن دانشمند بودند که بعد از فوت او حضرت صاحب الزمان را کفشبان او می شمردند و معجزه بر استر او می بستند و تابوتش را شکستند و از برای تیمن و تبرک ریزهای آن را به جای تعویذ بر بازو بستند و مردی بنای اردستانی علیرضانام از غایت تعصب و جهل و نادانی می گفت که از زمانی که آخوند ملامحمدتقی از مکه مراجعت نمود دو تن در رکابش می آمدند و از آخوند مسئلها می پرسیدند و هر چند آخوند عنان می کشید و مبالغه می نمود که شما توقف نمایید یا پیشتر بروید که راضی به این رکابداری نیستم ایشان می گفتند ما می خواهیم این شرف حاصل کنیم و استدعا داریم که ما را از ادراک این سعادت محروم نسازی و در حل مسائلی که بر ما مشکل است ما را بنوازی بعد از آن آخوند دید که به هیچ وجه دست از رکاب او نمی دارند و رکابداری او را موجب افتخار می شمارند از ایشان پرسید که شما کیستید؟ یکی از ایشان گفت: من حسین بن علی بن ابی طالب ام و دیگری گفت: من صاحب الزمانم. ژاژخاییهای عوام کالانعام در این باب بسیار است و افترای ایشان بر ائمه معصومین علیهم السلام بسیار."
باور این که برخی عوام شیعه، صاحب الزمان را کفشبان و رکابدار مجلسی پنداشته و چنان حکایات سخیفی بافته باشند، به غایت دشوار و نزدیک به محال است و نزدیک می نماید که از مفتریات خود میرلوحی باشد.
میرلوحی رساله کوتاهی نیز به نام مناظرة السیّد و العالم دارد که هدف اصلی آن تحقیر مجلسیّین و اثبات برتری خود بر آن دو است. آقا بزرگ در الذریعة (شماره 7145) مینویسد: «مناظرة دانشمند و سید فارسی فی مکتبة راجه فیضآبادی، و لعله عین مناظرة السید و العالم الآتی.» (الذریعة إلى تصانیف الشیعة، ج22، ص292)
و در همان کتاب (شماره 7154) مینویسد: «مناظرة السید و العالم للمیر لوحی، و هو السید محمد بن محمد لوحی الموسوی السبزواری الملقب بالمطهر و المتخلص بالنقیبی، و المعاصر للمولى محمد تقی المجلسی و الجسور علیه. أوله: [بخاطر فاتر مىرسد که تمهید بساط مناظره نماید ...]. و النسخة عند السید محمد علی هبة الدین، و لعل مراده من السید نفسه و من العالم المولى المجلسی، و لعلّه مناظرة دانشمند و سید السابق ذکرها.» (همان، ج22، ص294)
خوشبختانه این رساله در آغاز نسخه خطّی کفایة المهتدی در کتابخانه دانشگاه تهران (به شماره ثبت 619) موجود است. این نسخه در سال 1083 کتابت شده و توصیف آن در «فهرست کتابهای اهدائی آقای سیّد محمّد مشکوة به کتابخانه دانشگاه تهران»، ذیل شماره کتاب 1293 و شماره نسخه 1515 آمده است.
محمّدتقی دانشپژوه درباره این نسخه مینویسد: «... پیدا است که او میخواهد گلههایی که خود از مجلسی دوم داشته آشکار بدارد و از «سیّد» خود را میخواهد و از «دانشمند» مجلسی را ... آشکار است که سخنان میرلوحی را چندان پایه و مایهای نباید باشد چه او چیزهایی درباره مجلسی یکم میگوید که باورکردنی نیست مانند این که ... این بود نمونهای از سخنان میرلوحی درباره دو دانشمند بزرگوار مجلسی یکم و دوم، مگر این که خدمتها که آن دو به آیین پاک شیعی کردهاند با این گونه سخنان فراموش نخواهد شد.» (فهرست کتابهای اهدائی آقای سیّد محمّد مشکوة به کتابخانه دانشگاه تهران، جلد سوم، بخش سوم، مجلّد پنجم، صص1497-1507 ، محمّدتقی دانشپژوه، انتشارات دانشگاه تهران، 1335 ه.ش.)
یکی از دوستان تصویر نسخه مورد نظر را در اختیار من گذاشت. متن رساله 6 صفحه بیشتر نیست که بخشی از آن را که در بحث ما روشنگر است در ادامه میآورم:
«بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین به خاطر فاتر میرسد که تمهید بساط مناظرهای نماید که به جهت اظهار حقّ در سنین ماضیة و قرون خالیة میان سادات و علما وقوع یافته و آن معنی را به عبارتی دلآویز و اشارتی شورانگیز بمسامع ارباب تمییز رساند و آخرالامر بمیامن فرمان لازم الاذعان سلطان شریعت و به همراهی التفات برهان ملّت هر یک را به جای خود نشاند ... جامعان مسائل مهذّبه صور و معانی و واضعان دلائل مرتبه آمال و امانی بر حواشی اوراق صحایف فنون باطنه و ظاهره به قلم تحقیق تحریر نمودهاند و در حوالی اطباق لطایف کامنه و باهره به انامل تدقیق ثبت نموده که وقتی میان بعضی از ناصبان علم علم و دراست و رافعان سنجق سیادت و ریاست مباحثه طویل عریض و مناقشه مملو از تصریح و تعریض واقع گردید و از هر طرف یکی مستدل و دیگری مانع بود و هر چه این یک میبست آن یک میگشود؛ دانشمند میخواست که در صدر مجلس پیشوایی تمکن یابد و سید داعیه آن داشت که از همه پیشتر به نیل آن منزلت شتابد؛ دانشمند مینمود که سلسله انتساب به خاندان به نبوّت و امامت بیمصاحبت علم و عمل استحکامی ندارد ... سیّد میفرمود: ادراک حقایق علوم و دریافتن معقول و مفهوم به سعی و اجتهاد هر کسی را ممکن است و آسان؛ امّا بر طبع نقّاد و ذهن وقّاد اهل اعتقاد ظاهر و باهر است که سموّ حسب بی مرافعتِ علوّ نسب از صعود به منازل و مراتب مباهات و تفاخر متعذّر است و هراسان ... چون عرض مباحثه ایشان به طول کشید و مناظره بینهما به مقطع نمیرسید بالضرورة متمسّک به اذیال جلال صاحب کمالی که در انصاف یگانه و از اعتساف بیگانه بود گشتند و صورت مقاوله را که در میان دانشمند به عرض رسانیده طالب افتا شدند فورا در همان زمان آن مفتی شیرینزبان به مفتاح هدایت در خزانه روایت و درایت گشود و به مصباح کفایت، منهاج روضه تحقیق به ایشان نمود و فرمود: خلاف است میان طوایف امت که افضلیت دایر است بر حسب یا مراعات جانب نسب اولاست و انسب؛ امّا مرا اعتقاد آن است که سادات خواجهزادگانند و دیگران بندهزادگان و اگر از روی فرض خواجهزاده از علوم دینیه بیبهره باشد، بندهزاده را با کمال دانش کی میرسد که با او لاف مساوات زند؟ ذلک الفضل من الله و کفی بالله علیما و اگر سیّد به حلیهی علم آراسته و به زیور دانش پیراسته باشد افضلیت او مسأله اجماعی است و در این قضیه هیچ کس را راه مناقشه و مکابره نیست؛ بلی اگر سیّدی چون سیّد رکنالدین جرجانی، عثمانی شود یا طریقه ابیهاشم کوفی پیش گرفته مایل به مبتدعه گردد به دلیل حدیث و قرآن از فرزندی پیغمبر آخرالزّمان علیه و آله صلوات الله الملک المنّان خارج و محشور با خوارج خواهد بود سبحانالله نمیدانم که حضرت آخُند ملامحمّدباقر مانند والد علامهی خود نسبت به بسیار کسی از علویّین بلکه با جمیع منتسبان دودمان حضرت سیدالمرسلین و ائمه معصومین علیهم صلوات الله الملک الحق المبین چرا متمسّک به مضمون الحبّ یتوارث و البغض یتوارث و از آیه کریمه قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودّة فی القربی که ابن بابویه رضوان الله علیه در کتاب اعتقادات وجوب حبّ سادات را از آن استدلال نموده اعراض فرمودهاند و از دوستی این فرقه که واجب عینی است مطلقا دست برداشتهاند و خبر معتبر من اهان ذرّیّتی فقد اهاننی را بر طاق نسیان گذاشته و آیا این تفاوت چرا است که میرزا باقر ایبک یهودیان را در خرکمان و شکنجه کشیده بود و از روی سرور در غیبت و حضور سیّدی را نام میبرد و به آواز بلند میگفت من غلام و غلامزادهی فلان سیدم و او خواجهزاده و مولازاده من است و والد مرحوم حضرت آخند یعنی ملامحمدتقی بن ملامجلسی یهود را کمال هواداری مینمود و به سبب دوستی که با حلّاج داشت با سیّد مشار الیه به غایت دشمن بود و اگر کسی گوید که پس دوستی که حضرت آخند نسبت به بعضی از سادات اظهار میکند چیست؟ جواب آن است که ظاهر است که خالی از غرضی از اغراض دنیوی نیست و این معنی از کتابی که حضرت آخند در رجعت نوشتهاند ظاهر و پیدا است و از طرز و طریقهی آنجناب روشن و هویدا است. حضرت الله تعالی از تقصیرات آخند مرحوم درگذرد و فرزند ارجمندش را هدایت کند؛ بحرمة النبی و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و الحمدلله ربّ العالمین و سلّم تسلیماً کثیراً کثیراً.» (نسخه 619 کتب اهدایی محمّد مشکوة به دانشگاه تهران)
ادّعای دشمنی مجلسیّین با سادات و دوستی آن دو با یهود، به غایت بیشرمانه است و بعید میدانم کسی بتواند چنین افترا و دروغ آشکار را در حقّ آن دو بزرگوار باور کند. همچنین ادّعای رخداد چنان مناظرهای در قرون پیشین بیتردید نادرست است و با مرور متن شکّی نمیماند که آن را خود میرلوحی ابداع و تنظیم نموده است.
نکته
در اواخر کفایه المهتدی مطلبی از رساله اعتقادات مجلسی آورده است:
"مریدان حلاج می گویند پس مشخص است که آن که حضرت آخوند در رساله ای که در مذمّت حکما و مذمت ما نوشته فرموده که (ایّاک و ان تظنّ بالوالد العلّامه نور الله ضریحه انه کان من الصوفیه او یعتقد مسالکهم و مذاهبهم حاشاه عن ذلک) عذریست لنگ و سخنیست بی فرهنگ."
آقابزرگ درباره تاریخ تالیف اعتقادات نوشته است: "الاعتقادات للعلامة المجلسی المولى محمد باقر بن محمد تقی الأصفهانی المتوفى سنة 1111 أوله (الحمد لله الذی سهل لنا سلوک شرایع الدین. و أوضح أعلامه و بین لنا مناهج الیقین) ألفه بمشهد الرضا ع فی لیلة واحدة فی سبع مائة و خمسین بیتا فی أواخر المحرم سنة 1086، کما ذکره شیخنا فی الفیض القدسی، و قد طبع مکررا." (الذّریعة، ج2 ، ص223، ش ۸۸۳)
امّا در الفیض القدسی هیچ اشاره ای به تاریخ تالیف رساله اعتقادات نشده و در خود رساله اعتقادات نیز تاریخی ضبط نشده است؛ بنابراین صحّت نقل آقابزرگ محلّ تامل و نیازمند بررسی است.