آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار


بایگانی
آخرین نظرات

درباره انیس المومنین (۳)

سه شنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ

بررسی مرویات کفایه البرایا (۲)

۲. داستان درازگوش ابومسلم در بوی آباد نیشابور

در انیس المؤمنین می نویسد:

«محمّد بن الحسین بن الحسن البیهقى الکیدرى، که به تقریب در اوّل باب اوّل از ابواب این مختصر، در محلّ ذکر ولادت امیر المؤمنین حیدر- علیه السلام- و در ذکر مخالفت معاویه لعین با آن سرور، اشارتى به علوّ رتبت و سموّ منزلتش شده، در کفایة البرایا فى معرفة الانبیاء و الاوصیاء و وقایع أزمنتهم که کتابى است گرامى و مجلّدى است نامى و الحال به خطّ مصنّف ان کتاب نزد این کمینه موجود است، آورده آن چه خلاصه ترجمه ‏اش این است که: وقتى ابو مسلم مروزى بر خر لاغرى سوار به نیشابور رسید و در کاروانسرایى نزول نمود، یکى از اوباش دم آن سم ‏دار را ببرید، و ابو مسلم بر آن خر بى ‏دم نزد ابراهیم بن محمّد که او را ابراهیمِ امام مى ‏گفتند رفت. پس چون قوّت گرفت و اتباع او بر ولایت خراسان و خوارزم و ما وراء النّهر مسلّط شد[ند]، به نیشابور رفته، امر به قتل اهل آن محلّه کرد و ابنیه و بیوتات ایشان را ویران ساخت؛ و آن محلّه بود مخصوص شیعه امامیّه. آورده ‏اند که در آن روز دو هزار تن از ذکور و اناث و جوان و پیر و صغیر و کبیر شیعه کشته شدند. سنباد مجوسى که یکى از مقرّبان او بود، از تقصیر آن جماعت استعلام نمود، ابو مسلم گفت: وقتى به این شهر رسیدم، بعضى در این محلّه دم درازگوشى را که بر آن سوارى مى‏کردم بریدند و بر من خندیدند. لاجرم به سزاى خود رسیدند! سنباد گفت: آن کسى که به آن فعل زشت ارتکاب نمود، در میان این جماعت بود؟ گفت او را نمى ‏شناختم. گفت: عجب مى ‏دارم از امیر که به گناهى که معلوم نیست که فاعل آن کیست، به قتل چندین نفس اشارت فرمود. ابو مسلم گفت: اگر فاعل آن جرم معلوم نبود، به همه حال گناه این مجرمان مشخص بود! سنباد گفت: استدعا آن که امیر اعلام فرماید که این گروه را چه گناه بود؟ گفت کدام گناه از این بزرگتر تواند بود که به امامت آل عبّاس قائل نبودند و اولاد على بن ابى طالب را امام دانسته، پیروى بنى فاطمه مى ‏نمودند. (أنیس المؤمنین، الحموی ، ص166)

در خلاصة الفوائد نیز آمده است:

«... و هم در کفایة البرایا مسطور است آن چه خلاصه ترجمه آن این است که: وقتى ابو مسلم مروزى بر خر لاغرى سواره به نیشابور رسیده و در کاروانسرایى نزول کرد؛ یکى از اوباش دم آن سم دار را برید و ابو مسلم بر آن خر بى‏ دم سوار شده به نزد ابراهیم بن محمّد رفت، پس چون قوّت گرفت و اتباع او بر خراسان تسلّط یافتند، به نیشابور رفته امر به قتل آن محلّه کرد و آن محلّه بود مخصوص شیعه امامیّه. و ایضا صاحب کفایه مى‏ گوید که روایت کرده شده است از ثقات و عدول که در آن روز ابو مسلم دو هزار تن بیشتر از شیعه امامیّه به قتل رسانید، سنباد مجوسى که یکى از مقربان او بود بپرسید که: گناه این جماعت چه بود؟ گفت: وقتى به این شهر رسیدم بعضى در این محلّه دم درازگوشى را که بر آن سوارى مى‏ کردم بریدند و بر من خندیدند، لاجرم به سزاى خود رسیدند، سنباد گفت: آن کس که به آن فعل زشت اقدام نمود در میان این جماعت بود؟ گفت: او را نمى ‏شناختم، گفت: عجب مى ‏دارم از امیر که به گناهى که معلوم نیست که‏ فاعل آن کیست به قتل چندین نفس اشارت فرمود، ابو مسلم گفت: اگر فاعل آن جریمه معلوم نبود، به هر حال گناه این مجرمان مشخص بود، سنباد گفت: استدعا آن که امیر اعلام فرماید که گناه ایشان چه بود؟ گفت: کدام گناه از این بزرگتر تواند بود که ایشان به امامت آل عبّاس قائل نبودند، و اولاد ابى طالب را امام دانسته؛ پیروى بنى فاطمه مى‏ نمودند. (کفایة المهتدی و چهار کتاب دیگر- خلاصة الفوائد، صص300 و 301)

اصل ماجرا بنا بر روایات متقدّم چنین است:

۱. "ذکر محلات شهر و اوضاع آن: و تمامی محلات چهل و هفت بود ... محله بویاباد در عمارت و رتبت و جلالت اهل محله مواضع را به آن مثل زدندی ابومسلم مروزی _رحمه الله_ پیش از ظهور سلطنت در آن محله فرود آمد؛ در کارونسرایی کرین بر زبان او گذشت که زود باشد که همه خراسان مسخر من باشد. بعضی جوانان سفها دنب درازگوش او بریدند. چون دید پرسید که نام این محله چیست؟ گفتند: بویاباد. گفت: "زود باشد که این محله را گندآباد گردانم." و برفت. دیگر بار که آمد والی بود. آن را خراب کرد و همچنان خراب ماند؛ دیگر معمور نشد." (تاریخ نیشابور، صص۲۰۰ و ۲۰۱، حاکم نیشابوری، گزینش، ترجمه و اضافات از محمد بن حسین خلیفه نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر آگه، تهران)

2. "... و قد کان أبو مسلم رأى رؤیا قبل ذلک استدلّ بها على ملک خراسان فظهر أمرها، فلمّا ورد نیسابور نزل بوناباذ، و کانت عامرة، فتحدّث صاحب الخان الّذی نزله أبو مسلم بذلک و قال: إنّ هذا یزعم أنّه یلی خراسان. فخرج أبو مسلم لبعض حاجته، فعمد بعض المجّان فقطع ذنب حماره، فلمّا عاد قال لصاحب الخان: من فعل هذا بحماری؟ قال: لا أدری! قال: ما اسم هذه المحلّة؟ قال: بوناباذ. قال: إن لم أصیّرها کنداباذ فلست بأبی مسلم. فلمّا ولی خراسان أخربها." (الکامل، ج‏5، ص258)

بوناباذ تصحیف شده بویاباذ است.

3. ... فسار إلى خراسان و هو ابن سبع عشرة سنة راکبا على حمار باکاف، و أعطاه إبراهیم بن محمد نفقة، فدخل خراسان و هو کذلک، ثم آل به الحال حتى صارت له خراسان بأزمتها و حذافیرها، و ذکر أنه فی ذهابه إلیها عدا رجل من بعض الحانات فقطع ذنب حماره، فلما تمکن أبو مسلم جعل ذلک المکان دکا فکان بعد ذلک خرابا. (البدایة و النهایة، ج‏10، ص67)

۴. "در روضة الصفا مسطور است که در ایّامى که ابو مسلم‏ از قبل ابراهیم امام در خراسان به دعوت عباسیّه مشغول بود خوابى دید که معبّران او را چنین تعبیر کرده بودند که حکومت خراسان به وى انتقال خواهد یافت. چون ابو مسلم در اوایل سال که به نیشابور رسید در کاروانسرایى فرود آمده خود به مهمّى بیرون رفت، جمعى از اوباش دم اسب او را بریدند. چون به منزل بازگشته بر آن حال اطّلاع یافت، پرسید: این محلّه چه نام دارد؟ گفتند: بویاباد. گفت: اگر من این محلّه را گنده ‏آباد نسازم نام من ابو مسلم نباشد. آخر الامر در زمان حکومت آن محلّه را ویران کرده مزبله مردم ساخت." (تاریخ الفی، ج‏2، ص1235)

علاوه بر اختلافات جزئی که روایت انیس المومنین و خلاصه الفوائد با این نقل ها دارد، اساساً در این نقل ها _اگر اصلش درست باشد_ نه اشاره به قتل عام ۲۰۰۰ شیعه شده و نه به گفتگوی سنباد و ابومسلم؛ بلکه معلوم نیست غیر تخریب، جنایت دیگری از قبیل قتل صورت گرفته باشد. بدیهی است که اگر چنین فاجعه ای در این وسعت رخ داده بود، مورخان از اشاره به آن غفلت نمی کردند! 

عجیب آن که نویسنده خلاصه الفوائد _که در دفاع از میرلوحی نوشته شده_ مدعی است: "ایضا صاحب کفایه مى‏ گوید که روایت کرده شده است از ثقات و عدول که در آن روز ابو مسلم دو هزار تن بیشتر از شیعه امامیّه به قتل رسانید."

کدام ثقات و عدول چنین روایت کرده اند؟ البته این هم قابل تحقیق است که اصلاً در آن روزگار حضور ۲۰۰۰ شیعه امامیه در بوی آباد نیشابور ممکن بوده یا نه؟

به هر حال پیدا است که این قصه ها تاریخی نیست و نویسنده یا نویسندگان انیس المومنین و خلاصه الفوائد صرفاً برای تحریک احساسات مردم عصر خود بر ضد ابومسلم _که در آن وقت محل بحث و نزاع شده بود_ چنین مضامینی را به اصل ماجرا افزوده اند. 

احتمالاً این واکنشی بوده به طرفداران ابومسلم که در ابومسلم نامه ماجرای بوی آباد را به گونه ای دیگر تحریف کرده بودند. در این باره افسانه ای در ابومسلم نامه ها آمده که زرین کوب آن را از نسخه خطی زبده التواریخ در کتابخانه مجلسی نقل کرده است: "... سنباد را پسری کوچک بود و با یکی از پسران عرب به مکتب میرفت در محله بوی آباد نیشابور و آن عربان چهارصد کس بودند. روزی پسر سنباد با پسر عربی جنگ کرد ... پسر سنباد را به خانه برد و کسی نزدیک پدرش فرستاد که پسرت اینجاست بیا و ببر ... عرب پسر او را کشته بود و بریان نهاده و عضوی به جهت سنباد بر سر سفره نهاد چون از گوشت بخورد و سفره برداشتند عرب از سنباد پرسید که طعم بریان چه بود؟ سنباد گفت خوب بود عرب گفت گوشت پسر خود خوردی سنباد ازین معنی بیهوش شد ... به پیش برادرش شد ... گفت این انتقام ما مگر آن مروزی تواند کشد ... پس هر دو برادر با هم پیش ابومسلم آمدند ... ابومسلم سوگند یاد کرد که من بوی آباد را گندآباد کنم – و این حکایت را در قصه ابی مسلم بروایتی دیگر ذکر کرده اند – القصه دو هزار مرد همراه ایشان کرد ... و گفت هر عربی که در آن دیه هست همه را بکشند و مردگان ایشان را در میان راه بیفکنند. ... آن چهارصد عرب را به تمام بکشتند و بینداختند و همچنان میبود تا بوی گرفت و گندیده شد ..." (دو قرن سکوت، صص۱۲۶ و ۱۲۷، چاپ دوم)

چنان که زرین کوب هم اشاره کرده این داستان نامعقول و سر تا پا دروغ برای تهییج ایرانیان بر ضد عرب جعل شده است.

۳. قبر ابومسلم
در خلاصة الفوائد می نویسد: «مسعودى رحمه الله در مروج الذهب و کیدرى قدّس سرّه در کفایة البرایا ایراد نموده ‏اند که بعضى از سفیهان در حوالى نیشابور قبرى که به حدّ اندراس رسیده بود تعمیر نموده آن را قبر ابو مسلم نام کرده بودند و آن را مطاف عوام کالانعام ساخته.» (کفایة المهتدی و چهار کتاب دیگر، ص311)
در مروج الذهب چنین مطلبی نیست و ظاهراً این قضیه مربوط به دوران متأخر بوده و انتسابش به کیدری نیز نادرست است؛ چنان که در انیس المؤمنین چنین آمده است:
«راقم حروف گوید: عجب حالتى است که ابو مسلم مروزى در رومیّه مداین کشته شده، و تن ناپاک و جثّه خبیثه او را در آب انداختند، یکى از جهّال در حوالى نیشابور علامت قبرى ساخته بود و آن را قبر ابو مسلم نام کرده؛ و عجبتر آنکه با وجود آنکه شاه جنّت مکان فردوس آشیان فرموده که آن صورت قبر را ویران کرده بودند، بعد از رحلت آن حضرت به صدر جنّت، دیگرى از جهّال به تعمیر آن موضع پرداخته بود، و آن محل را مطاف عوام کالانعام ساخته و هیچ تأمّل ننموده که اگر ابو مسلم مخالف اهل البیت نمى‏ بود، شاه علیّین آرامگاه به تخریب قبرى که به او نسبت مى ‏دادند، کى اشارت مى‏ فرمود؟ چون این خبر معروض رأى انور اقدس شاهى ظل اللّهى گردید، فرمود که بار دیگر آن مکان را ویران و با خاک یکسان ساختند.» (أنیس المؤمنین، ص182)
اگر در نسخه خلاصة الفوائد تحریفی صورت نگرفته باشد، این نیز قرینه دیگری است بر ناراستی مؤلف.
۴. روایت مولد امیرالمومنین (ع)
در انیس المومنین می نویسد:
«سابقا مجملی از ولادت مقرون به سعادت آن حضرت، مرقوم کلک بیان گشته، امّا چون ترجمه بعضى از عبارات محمد بن الحسین البیهقى الکیدرى که در تصحیح الفاظ و معانى و ترتیب دلائل و تنقیح مسائل متفرد است، و در کشف اسرار علوم عقلى و تقریر نکات فنون نقلى منفرد، و غایت سعى و اجتهادش در سلوک منهج حقّ امامیّه از متون مصنّفاتش روشن و ظاهر، و نهایت حسن اعتقادش از استدلال در مسائل اصول و فروع لایح و باهر، به تقریب در این مختصر مذکور شده و مى‏شود، و به خاطر فاتر رسید که در این مقام فقره‏اى از کفایة البرایا که از جمله مؤلّفات اوست، بعبارته مسطور سازد، تا ارباب فضایل و کمالات از مفاوضات مقالش بزرگى حالش تفرّس نمایند، زیرا که گفته‏اند، نظم: 
گرچه پیشت نکرد کس تعریف‏ که مرا چیست پایه و مقدار
سخنم خود معرف هنر است‏ چون نسیمى که آید از گلزار
قال الشّیخ الأجلّ الأفضل العلّامة قطب الملّة و الدّین محمد بن الحسین بن الحسن البیهقى الکیدرى فى کتابه کفایة البرایا فى معرفة الانبیاء و الاوصیاء و وقایع أزمنتهم: اسمه- علیه السّلام- علىّ و سبب تسمیته بذلک ما روى أنّ فاطمة بنت أسد أمّه لمّا أخذها المخاض به، کانت قریبة من بیت الحرام. فجعلت تقول: اللّهم انّى آمن بک و بکتابک الّذى أنزلت فبحرمة جدّى ابراهیم و بحرمة هذا الولد الّذى فى بطنى ان تیسّر علىّ هذه الولادة ثمّ ذهبت الى البیت و کان الباب مغلقا؛ فانفتح لها، و وضعت الحمل و خرجت بعد ثلاثة ایّام، و تقول انّى فضّلت على آسیة، انّها عبدت اللّه تعالى فى موضع مکروه؛ و مریم هزّت النّخلة حتى أکلت الرّطب، و أنا أکلت من ثمار الجنّة بغیر هزّ النخلة؛ و نادى عیسى من تحتها فقد جعل ربک تحتک سریّا، و أنا نادانى اللّه من فوق عرشه قد حملنا فى بطنک علیّا، فأنا الأعلى و هذا علىّ، و سیطهّر هذا البیت من الأصنام و یطهّرنى من الشّرکاء و یقدّسنى و ینزّهنى من الأنداد؛ فطوبى لمن أحبّه و أطاعه ثلاث مرّات. و قد روى أنّه خالف أبوه أمّه فى تسمیته، و دعا أبو طالب ربّه فى ذلک. و قال:
یا ربّ یا ذا الغسق الدّجىّ‏ و القمر المنبلج المضىّ‏
انّ لنا فى حکمک المقضىّ‏ ما ذا ترى اسم ذلک الصّبى‏
و أجابه هاتف:
خصّصتما بالولد الزّکیّ‏ الطّیب المهذّب المرضىّ‏
انّ اسمه من شامخ علوىّ‏ علیّ المشتقّ من علىّ‏
و ألقابه کثیرة؛ منها أمیر المؤمنین، اذا کان له الحکم علیهم بالأمر و النّهى و کان المتولّى لامور الأمّة و الأولى بهم من أنفسهم. کما قال اللّه تعالى: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ». و قال النّبى- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم «أ لست أولى بکم من أنفسکم؟» فقالوا بلى. فقال: «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه، اللّهمّ‏ وال من والاه و عاد من عاداه» و هذا لقب خصّه اللّه تعالى به، کما روى من طرق الخاصّة و العامّة، و خصّه به النّبى- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- حیث قال: «سلّموا على علىّ بامرة المؤمنین» و لم یجوّز أصحابنا اطلاق هذا اللّفظ لغیره من الأئمة- علیهم السلام- و قالوا انّه انفرد بهذا التّلقیب، فلا یجوز أن یشارکه فیه غیره. و اسم أبیه- علیه السلام- قیل هو عمران، و لما ولد له طالب- و کان أسنّ أولاده- کنّى أبا طالب، و من النّاس من یزعم أنّ أبا طالب لم یؤمن، یقصد بذلک الوضع من قدر أمیر المؤمنین و الوقیعة فیه و الزّرایة له؛ و الأدلّة على تحقّق ایمانه و قیامه بنصرة النبى- صلّى اللّه علیه و آله و سلّم- و الذّبّ عنه و تحریض بنیه و أقاربه على نصرته، أظهر من أن یحتاج الى بیان؛ و قد نطق بجمیع ذلک أشعاره، و قد أوردت صدرا صالحا کافیا فى کتابنا الموسوم بمباهج المهج فى مناهج الحجج. راقم حروف گوید که «مباهج المهج» کتابى است که ابو سعید حسن بن حسین شیعى سبزوارى بعضى از معجزات حضرات ائمّه معصومین- علیهم السلام- را از آن کتاب انتخاب کرده، فارسى نموده است و به «بهجة المباهج»، موسوم ساخته. و به غیر از این کتاب، محمد بن الحسین را تصانیف بسیار است.» (أنیس المؤمنین، الحموی، صص41-43)     
جالب آن که این متن را کیدری در حدائق الحقائق با تفاوت در ترتیب و قدری اضافه آورده است. (نک: حدائق الحقائق، ج۱، صص۸۴_۸۷)
نکته مهم دیگر آن که در جمله آخر متن بین نسخ حدائق الحقائق اختلاف است. محقق کتاب (عزیزالله عطاردی) کتاب را بر اساس سه نسخه تحقیق کرده است:
1. نسخه ارزشمند کتابخانه دانشگاه تهران که در سال ۶۴۵ کتابت شده است.
2. نسخه کتابخانه آیت الله مرعشی که اول و آخرش افتاده است. از این نسخه با رمز ش یاد می شود.
3. نسخه کتابخانه سید محمدعلی روضاتی اصفهانی که در ۱۰۴۹ به دست محمدشریف بن علی رضا مازندرانی کتابت شده و به گفته محقق کتاب در آن خلط و تقدیم و تاخیر صورت گرفته است. (حدائق الحقائق، ج۱، ص۶۱) از نسخه اخیر با رمز ض یاد می شود. 
این نسخه که در اصفهان بوده و دقیقا در عصر میرلوحی نگاشته شده با متن انیس المومنین هماهنگ است: "و اورد اصحابنا ذلک فی کتبهم و اوردنا من ذلک صدرا صالحا کافیا فى کتابنا الکبیر الموسوم بمباهج المهج فى مناهج الحجج." (حدائق الحقائق، ج۱، ص۸۷، پاورقی)
اما در نسخ متقدم و معتبرتر این عبارات نیست و به جای آن آمده است: "قد نطق بذلک جمیع اشعاره و الامام السعید معین الدین مسعود بن علی الصوانی البیهقی نور الله ضریحه و قد نصب رایه الحق و شید معالم الدین حیث اورد فی ذلک کل ما یمکن ایراده من الادله و الاسئله و الاجوبه فی کتابه الموسوم بسلوه الشیعه فمن اراد ذلک فلیقف علیه من هناک." (حدائق الحقائق، ج۱، ص۸۷)
این نکته نیز موجب تردید در اصالت روایات انیس المومنین از کفایه البرایا است.


شهرستانی اصفهانی!

در انیس المؤمنین می نویسد:

«محمّد شهرستانى‏ اصفهانى‏ که از سخت‏ترین مخالفان امامیّه است و به غایت متعصّب است، در کتابش که موسوم است به ملل و نحل این حکایت را از بخارى نقل کرده‏ ...» (أنیس المؤمنین، ص37)

نکته جالب توجّه آن است که نویسنده، محمد بن عبدالکریم شهرستانی صاحب الملل و النحل را «اصفهانی» خوانده است؛ در حالی که او هیچ ارتباط خاصّی با اصفهان نداشته است! او در یکی از شهرهای خراسان، میان نیشابور و خوارزم به نام «شهرستان» به دنیا آمده و در همان جا از دنیا رفته است. (معجم ‏البلدان، ج‏3، ص377- تاریخ حکماء الاسلام، ص 143- وفیات الأعیان ؛ ج‏4 ؛ ص273- طبقات الشافعیة لابن کثیر ؛ ج‏2 ؛ ص596)

امّا چرا نویسنده او را اصفهانی دانسته است؟

«شهرستان» نامی مشترک میان چند شهر بوده است:

1. یکی از شهرهای خراسان در نزدیکی نسا میان نیشابور و خوارزم

2. شهر جی در اصفهان

3. شهری در فارس (معجم ‏البلدان، ج‏3، ص376- وفیات الأعیان ، ج‏4، ص274)

بنابراین نویسنده انیس المؤمنین عمداً یا سهواً میان شهرستانِ خراسان و شهرستانِ اصفهان خلط کرده است. از این رو شاید نویسنده، با اصفهان مرتبط بوده یا نسبت به خاندان مشهور شهرستانی اصفهانی که در زمان صفویه جایگاه مهمّی داشتند نظر ویژه ای داشته است.


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی