هر که زبانش به نوک بینیاش برسد اهل بهشت است!!
در بین مردم حکایتی مشهور شده به این صورت:
روزی معاویه... به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی... انداخت. عمروعاص... در گوشش نجوا کرد... اینها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمیآمدند... معاویه برافروخت.عمروعاص قول داد که حماقت نمازگزاران را ثابت میکند. پس از نماز، بر منبر رفت و... گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود را به نوک بینیاش برساند، خدا بهشت را بر او واجب مینماید و بلافاصله مشاهده کرد که همه تلاش میکنند نوک زبانِشان را به نوک بینیِشان برسانند تا ببینند بهشتیاند یا جهنمی؟ عمروعاص خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به معاویه نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش میکند...
نک: http://borhan.blog.ir/1394/03/25/Hadiths-without-source-part-two
ظاهراً این داستان بیسند را بر اساسِ حکایت کلثوم بن عمرو العتابی، شاعر عصرِ عبّاسی، ساختهاند:
و أخبرنی الحسن بن علی، قال: حدّثنا ابن مهرویه، قال: حدّثنا عثمان الورّاق، قال: رأیت العتّابی یأکل خبزا على الطّریق بباب الشام، فقالت له: ویحک، أما تستحی؟ فقال لی: أ رأیت لو کنّا فی دار فیها بقر، کنت تستحی و تحتشم أن تأکل و هی تراک؟ فقال: لا. قال: فاصبر حتى أعلمک أنّهم بقر. فقام فوعظ و قصّ و دعا، حتّى کثر الزّحام علیه، ثم قال لهم: روى لنا غیر واحد، أنّه من بلغ لسانه أرنبة أنفه لم یدخل النّار. فما بقی واحد إلّا و أخرج لسانه یومىء به نحو أرنبة أنفه، و یقدّره حتّى یبلغها أم لا. فلما تفرقوا، قال لی العتّابی: أ لم أخبرک أنهم بقر؟ (الأغانی، ج13، ص79)
همچنین، نک: الجامع لاخلاق الراوی و آداب السامع للخطیب البغدادی، ج2، ص167- محاضرات الأدباء، ج2، ص31- الوافی بالوفیات، ج24، ص269- فوات الوفیات، ج3، ص221 و...)
امّا این که عتّابی چنین مضمونی را انتخاب کرده، به شاعری او مربوط است. در آن زمان، رسیدن زبان به بینی نشانهی بلاغت شمرده میشد:
«... و کل واحد من هؤلاء کان یضرب بلسانه أرنبة أنفه، و هو دلیل على الفصاحة و البلاغة، و الله تعالى أعلم.» (وفیات الأعیان، ج5، ص193)
چنان که از روایت منسوب به حسان بن ثابت نیز استفاده میشود:
«... ثم قام حسان بن ثابت، فقال یا رسول اللّه ائذن لی فیه. و أخرج لسانه فضرب به أرنبة أنفه و قال: و اللّه یا رسول اللّه إنه لیخیّل لی أنی لو وضعته على حجر لفلقه، أو شعر لحلقه...» (العقدالفرید، ج6، ص146)