آرایشگر گفت: ای علی لبت را نجنبان! (بررسی روایتی که آقای قرائتی زیاد تکرار میکند)
روایتی است که آقای محسن قرائتی زیاد تکرار میکند:
«ارزش دارد؛ شنیدی؛ حدیثی که خواندم: سلمانی آمد؛ آرایشگاهی آمد ریش امیرالمومنین (علیه السلام) را درست کند لبهای حضرت تکان میخورد گفت: یا علی! لب را نگه دار موی لبت را قیچی کنم. فرمود: لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.» (7/12/1382)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=408&query=%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C&exact=
«این حدیثها را چند بار خواندهام. اجازه بدهید یک بار دیگر بخوانم: سلمانی آمد؛ آرایشگاهی آمد ریشهای آقا امیرالمومنین (علیه السلام) را اصلاح کند دید لبها تکان میخورد؛ گفت: آقا لبها را نگه دار این موی روی لب را قیچی کنم. گفت: من لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.» (28/12/1382)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=411&query=%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C&exact=
«الله اکبر من این حدیث را خواندهام اجازه بدهید تکرار کنم. بعضی حدیثها را باید هر هفته تکرار کنم. سلمانی آمد -آرایشگاهی به قول امروزیها پیرایشگاهی- صورت آقا امیر المومنین(علیه السلام) را اصلاح کند لبها تکان میخورد گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را بزنم حضرت فرمود: لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.» (22/5/1383)
http://gharaati.ir/show.php?page=darsha&id=294&query=%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C&exact=
«نقل شد که آرایشگر آمد ریشهای حضرت علی را اصلاح کند؛ لبها تکان میخورد. گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را قیچی کنم. فرمود: لب را نگه میدارم اما یک سبحان الله عقب میافتم.» (14/3/1397)
«آرایشگر به امام علی(ع) گفت لبت را تکان نده تا مویت را کوتاه کنم حضرت امیرالمومنین(ع) گفت: قبول است اما یک سبحانالله عقب میافتم.» (22/6/1397)
به نظر نمیرسد این رفتار، به سیرهی امیرالمؤمنین و اهل بیت علیهم السّلام شباهتی داشته باشد. نمیدانم آقای قرائتی این روایت را کجا دیده است. ظاهراً در این نسبت خلطی صورت گرفته و اصل داستان مربوط به ابوالحسن داودی است:
... و قال أیضا: قرأت بخط والدی رحمه الله : سمعت الفقیه الأجل أبا القاسم عبد الله بن علی بن إسحاق یقول : کان الإمام أبو الحسن الداوودی لا تسکن شفته من ذکر الله عز وجل. قال: فیحکى أن مزینا أراد أن یقص شاربه، فقال له: أیها الإمام، یجب أن تسکن شفتیک؛ فقال: قل للزمان حتى یسکن. (طبقات الفقهاء الشافعیة لإبن الصّلاح، ج1، صص539 و 540)
ذهبی (673-748) و سُبکی (727-771) نیز این حکایت را آوردهاند:
قال أبو القاسم عبد الله بن علیّ أخو نظام الملک: کان أبو الحسن الدّاودیّ لا تسکن شفته من ذکر الله، فحکی أنّ مزیّنا أراد أن یقصّ شاربه فقال: سکن شفتک. فقال: قل للزّمان حتّى یسکن. (تاریخ الإسلام، ج31، ص235-سیر أعلام النبلاء، ج18، ص225)
و یحکى أنه کان لا تسکن شفتاه من ذکر الله عز وجل وأن مزینا جاء لیقص شاربه فقال له أیها الإمام یجب أن تسکن شفتیک فقال قل للزمان حتى یسکن. (طبقات الشافعیة الکبرى، ج5، ص119)
ابن جوزی (511-597) و ابن کثیر (701-774) نیز به این داستان اشاره کردهاند:
و کان لا یفتر عن ذکر الله تعالى. (المنتظم، ج16، ص169)
و کان مع ذلک کثیر الذکر، لا یفتر لسانه عن ذکر الله تعالی. (البدایة و النهایة، ج12، ص112)
ابوالحسن داودی کیست؟
ابوالحسن عبدالرحمن بن محمّد بن المظفّر الداودی البوشنجی (374-467 ه.ق.) از فقهاء شافعی و از روایان مهمّ صحیح بخاری است. شهرت او در زهد و تقوی است و داستانهایی از احتیاط و پرهیزگاری او نقل میکنند که بیشتر بر بلاهت و ریاکاری دلالت دارد!
مثلاً روایت کردهاند: چهل سال خوردن گوشت را ترک کرد؛ مبادا ندانسته از گوشتی که ترکمنها غارت کردهاند وارد شکمش شود. به جای گوشت چارپایان و پرندگان، ماهی میخورد. از رود بزرگی برایش ماهی میگرفتند؛ تا این که روزی شنید یکی از امراء در کنار آن رود، غذا خورده و باقیماندهی سفرهاش را در رود تکانده است؛ از آن پس دیگر ماهی نخورد! [مبادا که غذای امیر از مال حرام بوده باشد و ذرهای از آن وارد آن رود بزرگ شده و احیاناً ماهیای آن را خورده باشد و اتّفاقاً آن ماهی را –بعد از گذشت چند سال- برای او صید کنند و به این ترتیب چیز شبههناکی وارد شکم او شود!] (نک: تاریخ الإسلام، ج31، ص234)
به راستی که این داستان اگر دروغ نباشد تنها حماقت و ضلالت داودی را نشان میدهد!
و نیز نقل کردهاند: او زمینی داشت که از پدرانش به ارث رسیده بود. روزی باران آمد و گاوش به زمین همسایه رفت و در حالی که مقداری گل و لای از زمین همسایه به سُمّش چسبیده بود، برگشت. او برای این که اندکی از گل و لای زمین همسایه با خاک زمینش مخلوط شده بود، آن زمین را رها کرد و از آن بیرون رفت و تا پایان عمر در آن کشاورزی نکرد! (الطبقات الکبرى لعبدالوهاب الشعرانی، ج2، ص334)
این داستان هم اگر راست باشد، تنها بر شدّت سفاهت او دلالت دارد.
با توجّه به آن چه گذشت، داستان آرایشگر هم با روحیّات ابوالحسن داودی سازگار است؛ امّا این که بتوان چنین داستانی را دربارهی سرور خردمندان جهان امیر مؤمنان علی علیه السّلام باور کرد؛ حاشا و کلّا.
این متنت خوب و منطقی بود.چون من هم این را از قرائتی شنیدم و بسیار هم متاسف شدم که درک برخی مبلغین ما اینگونه است که چنین مطلبی را مثلا به شخصیتی مثل حضرت علی(ع) نسبت می دهد و به خیال خودش دارد به علی خدمت می کند و از مناقب ایشان می گوید در حالی که این مطلب از دو طرف قابل بررسی می باشد اولا اینکه هر شخص عاقلی می داند که هر کاری جای خودش را دارد و انجام عملی در غیر موضع خود،هر چه می خواهد باشد،نشانه بلاهت است ولو این عمل شکل دینی داشته باشد فلذا وقتی سلمانی دارد وی پشت لب مشتری را اصلاح می کند این مشتری اگر عاقل باشد می داند که وظیفه اش اینجا این است که لبهایش را ثابت نگه دارد تا هم اون بنده خدای سلمانی بتواند کارش را درست انجام دهد و هم لبهای خودش از آسیب قیچی در امان باشد،فلذا کسی که در این حالت لبش را تکان می دهد ذاکر که هیچ،ابله است.فلذا چسباندن این داستان به مولا علی(ع) نشانه کم عقلی گوینده داستان است.مطلب دوم اینکه مرد حسابی فرض که علی (ع) به زعم تو نمیخواست لحظه ای از عبادت باز بماند،آیا عبادت فقط ذکر گفتن است که علی میخواست در آن لحظه اصلاح موهای پشت لبش ذکر گفتن را ترک نکند؟اگر به زعم تو که خواسته ای مثلا ثابت کنی که علی اینگونه دائم العباده بود من یه عبادت دیگه بهت یاد میدم که میتونی زیر تیغ سلمونی هم انجامش بدی قیچی هم لباتا نبرّه،سلمونی بیچاره هم توی دلش بدو بیراه بهت نگه که نمیذاری کارشا بکنه. آره اون عبادت تفکره،که یه لحظش از هفتاد سال عبادت هم ارزشش بیشتره. یا صاحب السایت این مطلبت خوشایند بود،بعد از اون چندتا مطلبی که از سایتت خونده بودم و عصبیم کرده بود. اِیوَل