از «تنهایی لیلا» تا روایت پالادیوس (تحقیقی پیرامون داستان انگشتسوزی میرداماد)
نویسندگان: علی عادل زاده؛ محمد قندهاری
«شبی دختر شاه عباس به حجرهی میرداماد -که در مدرسه طلبگی میکرده است- پناه میآورد و تا صبح در آن جا میخوابد. میرداماد برای آن که هوای نفس بر او غلبه نکند، انگشتانش را روی چراغ میسوزاند. شاه عباس وقتی از ماجرا مطّلع میشود، دخترش را به ازدواج او درمیآورد و از این رو به «میرداماد» مشهور میشود»!
این داستان را بارها با جزئیّات متفاوت شنیدهایم. در سریال «تنهایی لیلا» که در سال 1394 از شبکه 3 سیما پخش میشد؛ از این داستان الگو گرفته شده بود. در این سریال، پسری جوان به نام «محمّد» که متولی امامزاده بود، و دختری فرنگرفته و پولدار به نام «لیلا» جایگزین شخصیت «میرداماد» و «دختر شاه عباس» شده بودند.
اشکال تاریخی داستان
بر خلاف آن چه در این داستان ادّعا میشود، میرداماد، لقب خود را از پدرش به ارث برده است. علّت شهرت پدرش به «داماد» نیز آن است که دامادِ شیخ علی کرکی بوده است. (نک: ریاض العلماء، ج5، ص42 و 43 ؛ تعلیقة أمل الآمل ؛ ص250) بدیهی است که اگر رابطهی سببی مهمّی میان شاه عباس و میرداماد وجود داشت، در کتب تاریخ و تراجم انعکاس مییافت؛ در حالی که نه تنها هیچ قرینهای وجود ندارد؛ بلکه میرزا عبدالله افندی به صراحت آن را ردّ کرده است:
«... فان احدى بنتی الشیخ علی الکرکی کانت تحت الامیرزا السید حسن والد الامیر السید حسین المجتهد و الاخرى تحت والد السید الداماد هذا، و قد حصل منها السید الداماد، و لذلک یعرف الامیر باقر المذکور بالداماد، لا بمعنى أنه صهر و لا بمعنى أنه هو بنفسه داماد الشیخ علی أعنى صهره کما قد یظن، بل والده. فالسید الامیر محمد باقر الداماد من باب الاضافة لا التوصیف، و لذلک ترى السید الداماد حین یحکی عن الشیخ علی الکرکی المذکور یعبر عنه بالجد القمقام، یعنی جده الامی و بما أوضحنا ظهر بطلان حسبان کون المراد بالداماد هو صهر السلطان، و کذا ظن کون نفسه صهرا.» (ریاض العلماء، ج3، ص132)
پس این که در اعیان الشیعة (ج6، ص365) آمده: «... و الداماد الصهر بلغة الفرس لأنه کان صهر الشاه.» خالی از تحقیق است و لذا در جای دیگر از همین کتاب تصحیح شده است: «... الداماد بالفارسیة الصهر و لقب بذلک لأن أباه کان صهر الشیخ علی بن عبد العال الکرکی و لقب هو بذلک بعد أبیه.» (أعیان الشیعة، ج9، ص189)
وانگهی میرداماد متوفای 1041 هجری قمری است (ریاض العلماء، ج5، ص40 و أعیان الشیعة، ج9، ص189) و ظاهرا در نیمهی دوم قرن دهم هجری به دنیا آمده است. از نخبة المقال نقل است که میلاد او در 969 هجری بوده است. سید مهدی رجائی، محقق تعلیقات میرداماد بر رجال کشی مینویسد: «لم یذکر فی التراجم تاریخ ولادته، و الذی یستبین لی من التتبع فی تاریخ اجازاته أن ولادته کان حوالی سنة 960» (اختیار معرفة الرجال، مؤسسة آل البیت، ص32) از آن جا که گفتهاند میرداماد هنگام وفات حدود هشتاد سال داشته، احتمالاَ ولادت او در دههی 60 از قرن دهم واقع شده است. شاه عباس نیز در سال 978 به دنیا آمده و در سال 1038 از دنیا رفته است. (لغت نامه دهخدا، ذیل عباس اول) بر این اساس سنّ میرداماد ظاهراً بیشتر از شاه عبّاس بوده و این با فضای داستان سازگار نیست.
سابقه تاریخی داستان
داستان میرداماد نیز مانند بسیاری از حکایات دیگر، پیشینهای کهن دارد که در زمانها و مکانهای گوناگون، به روزرسانی شده و روایات متفاوت و جدیدی از آن ارائه شده است.
الف. داستان طلبهی فاسی
ابن عجیبة (متوفی 1224 ه.ق) -که از اهل مراکش بوده- داستان زیر را از کتابِ محمد بن القاسم الرصّاع (متوفی 894) نقل کرده است:
«ذکر الرصاع فى کتاب التحفة: أن بعض الطلبة کان ساکنا فى مدرسة فاس، فخرجت امرأة ذات یوم إلى الحمام بابنتها، فتلفّت البنت و بقیت کذلک إلى اللیل، فرأت بابا خلفه ضوء، فأتت إلیه، فوجدت فیه رجلا ینظر فى کتاب، فقالت: إن لم یکن الخیر عند هذا فلا یکون عند أحد. فقرعت الباب، فخرج الرجل فذکرت له قصتها، و أنها خافت على نفسها. فرأى أنه تعیّن علیه حفظها، فأدخلها و جعل حصیرا بینه و بینها، و بقی کذلک ینظر فى کتابه، فإذا بالشیطان زین له عمله، فحفظه اللّه ببرکة العلم، فأخذ المصباح، و جعل یحرک أصابعه واحدا بعد واحد حتى أحرقها، و البنت تنظر إلیه و تتعجب، ثم خرج ینظر إلى اللیل فوجده ما زال، فأحرق أصابع الید الأخرى، ثم لاح الضوء، فقال: اخرجى، فخرجت إلى دارها سالمة، فذکرت القضیة لوالدیها، فأتى أبوها إلى مجلس العلم، و ذکر القصة للشیخ، فقال للحاضرین: أخرجوا أیدیکم و أمنوا على دعائى لهذا الرجل، فأخرجوا أیدیهم، و بقی رجل، فعلم الشیخ أنه صاحب القضیة، فناداه، فأخبره، فذکر أنه زوجه الأب منها. ه. مختصرا.» (البحر المدید، ج2، ص590)
ابوعبدالله محمد بن القاسم الرصّاع (متوفی 894 ه.ق) از علما، مدرسان و خطبای تونس و امام جماعت مسجد زیتونة بوده و چندین کتاب تألیف کرده که یکی از آنها تحفة الاخیار فی الشمائل النبویة نام دارد. (نک: الأعلام، ج7، ص5) احتمالاً ابن عجیبة داستان بالا را از همین کتاب نقل کرده است. همچنین کتاب دیگری دارد به نام تذکرة المحبین فی شرح اسماء سید المرسلین، که در برخی مخطوطات «تحفة المحبین» نیز نامیده شده است.
به هر حال چنان که میبینیم سالها پیش از آن که میرداماد به دنیا آید، این داستان در غرب جهان اسلام به طلبهای در مدرسه فاس (از بلاد مغرب) نسبت داده میشده است. حتّی آن بخش از داستان که به «دعا کردن شیخ و آمین گفتن حاضران» پرداخته است؛ عیناً در بعضی نقلهای داستان میرداماد شنیده شده است. این نشان میدهد که داستان منسوب به میرداماد ریشهای بسیار قدیمیتر دارد.
ب. روایت هارون بن خارجة
در مجموعهای روایی که با عنوان «نوادر علی بن اسباط» شناخته میشود، آمده است:
«عن هارون بن خارجه، عن أبی عبد الله علیه السلام، قال: کان عابد من بنی إسرائیل، فطرقته امرأة باللیل، فقالت له: أضفنی، فقال: امرأة مع رجل لا یستقیم، قالت: إنی أخاف أن یأکلنی السبع، فتأثم، فخرج فأدخلها، قال: و القندیل بیده فذهب یصعد به، فقالت له: أدخلتنی من النور إلى الظلمة، قال: فرد القندیل، فما لبث أن جاءته الشهوة، فلما خشی على نفسه قرب خنصره إلى النار، فلم یزل کلما جاءته الشهوة أدخل إصبعه النار، حتى أحرق خمس أصابع، فلما أصبح، قال: اخرجی، فبئست الضیفة کنت لی.» (الأصول الستة عشر، ص348، نشر دارالحدیث- بحار الأنوار، ج67، ص401)
دربارهی این مجموعه منسوب به علی بن اسباط و این که چه مقدار از آن متعلّق به خود او است، سخن بسیار است؛ امّا اجمالاً این نقل نشان میدهد که هم داستان میرداماد و هم داستان طلبهی فاسی ریشه در حکایتی بسیار کهنتر دارد. در روزگاری که داستان طلبهی فاسی و سپس داستان میرداماد پرداخته شده است، دیگر «عابد بنی اسرائیل» نماد آشنایی برای مردم نبوده است. برای به روزرسانی داستان، چه گزینهای بهتر از یک «طلبهی جوان» بوده است؟ افزودن برخی شاخ و برگها مانند «ازدواج یک طلبهی ساده با دختر شاه» و «ترفند شیخ برای یافتن آن طلبه» باعث دلپذیرتر شدن داستان میشده است.
ج. روایت وهب بن منبّه
احمد بن حنبل داستان «عابد بنی اسرائیل» را با جزئیّات متفاوت و شاخ و برگهای بیشتری روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا أُمَیَّةُ بْنُ شِبْلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ، لا أَعْلَمُهُ إِلا ذَکَرَهُ عَنْ أَبِیهِ شَکَّ أَبُو مُحَمَّدٍ إِنَّ عَابِدًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَانَ فِی صَوْمَعَةٍ یَتَعَبَّدُ، فَإِذَا نَفَرٌ مِنَ الْغُوَاةِ قَالُوا: لَوْ أَنَّا اسْتَنْزَلَنَاهُ بِشَیْءٍ ! فَذَهَبُوا إِلَى امْرَأَةٍ بَغِیٍّ، فَقَالُوا لَهَا: تَعَرَّضِی لَهُ قَالَ: فَجَاءَتْهُ فِی لَیْلَةٍ مُظْلِمَةٍ مَطِیرَةٍ، فَقَالَتْ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، آوِنِی إِلَیْکَ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی، وَمِصْبَاحُهُ ثَاقِبٌ، فَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَیْهَا، فَقَالَتْ: یَا عَبْدَ اللَّهِ، الظُّلْمَةَ، وَالْغَیْثَ! آوِنِی إِلَیْکَ. قَالَ: فَلَمْ تَزَلْ بِهِ حَتَّى أَدْخَلَهَا إِلَیْهِ، فَاضْطَجَعَتْ، وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی، فَجَعَلَتْ تَتَقَلَّبُ، وَتُرِیَهُ مَحَاسِنَ خَلْقِهَا، حَتَّى دَعَتْهُ نَفْسُهُ إِلَیْهَا، فَقَالَ: لا وَاللَّهِ، حَتَّى أَنْظُرَ کَیْفَ صَبْرُکَ عَلَى النَّارِ، فَدَنَا مِنَ الْمِصْبَاحِ فَوَضَعَ إِصْبَعًا مِنْ أَصَابِعِهِ فِیهِ، حَتَّى احْتَرَقَتْ قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلاهُ، فَدَعَتْهُ نَفْسُهُ أَیْضًا، فَعَادَ إِلَى الْمِصْبَاحِ، فَوَضَعَ إِصْبَعَهُ أَیْضًا حَتَّى احْتَرَقَتْ. قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُصَلاهُ، فَدَعَتْهُ نَفْسُهُ أَیْضًا، فَلَمْ یَرُعْهُ وَهُوَ یَعُودُ إِلَى الْمِصْبَاحِ حَتَّى احْتَرَقَتْ أَصَابِعُهُ، وَهِیَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ، فَصَعِقَتْ، فَمَاتَتْ قَالَ: فَلَمَّا أَصْبَحُوا، غَدَوْا لِیَنْظُرُوا مَا صَنَعَتْ. قَالَ: فَإِذَا هِیَ مَیْتَةٌ. قَالَ: فَقَالُوا: یَا عَدُوَّ اللَّهِ، یَا مُرَائِی، وَقَعَتْ عَلَیْهَا، ثُمَّ قَتَلْتَهَا. قَالَ: فَذَهَبُوا بِهِ إِلَى مَلَکِهِمْ، وَشَهِدُوا عَلَیْهِ، فَأَمَرَ بِقَتْلِهِ ! قَالَ: دَعُونِی حَتَّى أُصَلِّیَ رَکْعَتَیْنِ. قَالَ: فَصَلَّى، ثُمَّ دَعَا ؛ فَقَالَ: أَیْ رَبِّ، إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّکَ لَمْ تَکُنْ لِتُؤَاخِذَنِی بِمَا لَمْ أَکُنْ أَفْعَلُ، وَلَکِنْ أَسْأَلُکَ أَنْ لا أَکُونَ عَارًا عَلَى الْقُرَّاءِ بَعْدِی. قَالَ: فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهَا نَفْسَهَا، فَقَالَتِ: انْظُرُوا إِلَى یَدِهِ، ثُمَّ عَادَتْ مَیْتَةً. (الزهد، ج1، ص153)
این داستان را ابوزکریا یحیی بن معاذ الرازی (متوفی 258 ه.ق) در جواهر التصوف (ص55) از کتاب الزهدِ احمد بن حنبل و نیز ابن جوزی (متوفی 597 ه.ق.) در کتاب التبصرة بدون ذکر سند و نیز همو در المنتظم (ج2، ص182) و ذم الهوی (ج1، ص249) به سند خود از احمد بن ابی نصر از ابراهیم بن احمد روایت کردهاند.
ابومحمّد ابراهیم بن خالد و أمیة بن شبل هر دو اهل صنعاء یمن بودهاند. البته گفته شده ابراهیم، امیة را ندیده و احادیثش از او سماع نیست. (نک: المراسیل لابن ابی حاتم، ج1، ص17) مراد از عبدالله بن وهب نیز همشهری دیگرشان، عبدالله بن وهب بن منبّه الصنعانی است. چنان که در خودِ روایت آمده، ابومحمّد ابراهیم بن خالد گمان دارد که عبدالله بن وهب این روایت را از پدرش نقل کرده است؛ بنابراین احتمالاً منشأ اصلی روایت، «وهب بن منبّه» است. از این رو ابن قیّم الجوزیة در کتاب روضة المحبین و نزهة المشتاقین (ج1، ص460) و سیوطی در المحاضرات و المحاورات (ص104) این داستان را از وهب بن منبّه نقل کردهاند.
گفتنی است عبدالرحمن بن عبدالسلام الصفوری (متوفی 894) نیز در نزهة المجالس و منتخب النفائس (ج2، ص52) این داستان را بدون ذکر سند و با جزئیّات متفاوتی نقل کرده است. ندای شیطان، قتل راهب با ارّه، گفتگوی خدا با جبرئیل، بوی مشکی که از قبر راهب برخاست، ندای آسمانی، افتادن نامهای از آسمان و... همگی از این افزودههای متأخّر است.
منابع مسیحی
در سدهی 17 میلادی، همزمان با میرداماد، کشیش مشهوری به نام آواکوم ((Avvakum در روسیه میزیسته که در سال 1682 میلادی (معادل 1061 ه.ق) از دنیا رفته است. او در شرح زندگانی خود، ماجرایی آورده که بیشباهت به داستان میرداماد نیست. او مدّعی است در زمانی که کشیش بوده، زنِ جوانی را برای اعتراف به گناه نزد او میآورند. او نیز گناهان جنسی خود را با تمام جزئیّات بازگو میکند! در این زمان آواکوم دچار وسوسهی شدیدی میشود و ناچار سه شمع روشن میکند و دست راستش را در آن میسوزاند تا بر هوای نفس خود غلبه کند. ترجمه انگلیسی اظهارات او چنین است:
When I was still a priest, there came to me to confess a young woman, burdened with many sins, guilty of fornication and self-abuse of every sort; and weeping she began to acquaint me with it all in detail, standing before the Gospel there in the church. But I, thrice-accursed healer, I was afflicted myself, burning inwardly with a lecherous fire, and it was bitter for me in that hour. I lit three candles and stuck them to the lectern, and raised my right hand into the flame and held it there until the evil conflagration within me was extinguished. After dismissing the young woman, laying away my vestments, and praying awhile, I went to my home deeply grieved. (Rzhevsky, Nicholas, An Anthology of Russian Literature From Earliest Writing to Modern Fiction, page47)
این داستان راست باشد یا دروغ، طبعاً آواکوم در انجام چنین کاری یا پردازش چنین داستانی، باید از یک آموزه یا داستان مسیحی قدیمیتر الهام گرفته باشد.
اون چادویک در کتاب « Western Asceticism» رسالهای کهن از میراث مسیحیت را با عنوان « The Sayings of the Fathers» ترجمه کرده است. این رساله دربردارندهی سخنان راهبان صحرای مصر در قرن 4 و 5 میلادی است و نسخههای متعدّدی از آن در دست است که قدمت برخی از آنها به قرن 6 یا 7 میلادی و برخی نیز به قرون 8 و 9 برمیگردد. همچنین ترجمه این رساله به منابع متأخّر مانندVitae Patrum که نخستین بار در سال 1615 میلادی چاپ شده، انتقال یافته است.
حکایت 37 این رساله با اندکی تفاوت، همان روایت وهب بن منبّه است:
"In lower Egypt there was a very famous hermit, who lived alone in his cell. And it happened that by Satan's wiles a harlot heard of him, and said to the young men: "What wil you give me, if I ruin that hermit?" They agreed to give her a present. At evening she went out and came to his cell like a person who had lost her way. When she knocked at his door, he came out. And seeing her, he was troubled, and said: "How have you come here?" She pretended to weep, and said: "I lost my way." He felt truly sorry for her, and led her into the little courtyard of his cell, and himself went to the inner room of his cell and shut the door. And she cried aloud in woe: "Abba, the beasts will eat me here." Again he was troubled, and afraid of the judgement of God; and he said: "Why has God's wrath come upon me thus?" And he opened the door and brought her inside. Then the devil began to goad his heart to want her. He knew that it was the devil's goading, and said silently: "The ways of the enemy are darkness: but the Son of God is light." He rose, and lit the lamp. And when he began to burn with desire, he said: "People who do things like this go into torment. Test yourself, and see whether you can bear a fire which is everlasting." And he put his finger in the flame of the lamp. And he burnt it: but he did not feel the pain because of the fire of passion within him. And so, until the dawn came he burnt his fingers one after the other. The wretched woman saw what he was doing, and in her fear lay still as a stone. And at dawn the young men came to the monk and said: "Did a woman come here yesterday evening?" He said: "Yes, she is asleep over there." And they went in, and found her dead. And they said: "Abba, she is dead." Then he turned back the cloak which he was wearing, and showed them his hands, and said: "Look what that child of the devil has done to me. She has cost me every finger I possess." And he told what had happened, and said: "It is written, Render not evil for evil." And he prayed, and raised her up. She was converted, and lived chastely for the rest of her days".(Western Asceticism; pages 71-72)
چنان که گفتیم این داستان در Vitae Partum (قرن 17 میلادی) نیز آمده است. منبع لاتین دیگری که این داستان در آن نقل شده Exempla Of Jacques De Vitry است. ژاکو ویتری، متوفی 1240 میلادی (برابر با 637 ه.ق) است. در ص103 کتاب، این داستان آمده که تصویرش را در زیر مشاهده میکنید:
امّا قدیمیترین منبعی که برای این داستان یافت شد، کتاب «Lausiac History» اثر Palladius of Galatia است. (نک: Heather Juliussen-Stevenson; Performing Christian Female Identity In Roman Alexandria; page76) او این کتاب را در سال 419-420 میلادی (یعنی حدود 206 سال قمری پیش از هجرت پیامبر اکرم -صلّی الله علیه و آله) نوشته است. البته این داستان تنها در برخی از نسخ این کتاب آمده است و انتساب آن به Palladius قطعی نیست.
نتیجه
از منابع مسیحی چنین به نظر میرسد که منشأ این داستان سرزمین مصر بوده است و از آن جا به سرزمینهای دیگر منتقل شده و در مصادر متأخّر مسیحی مورد توجّه قرار گرفته است. روایت وهب بن منبه نیز -جز در برخی جزئیّات- کاملاً مطابق روایت مصری است. این روایتِ نخستین، بعدها الگوی آفرینش افسانهی طلبهی فاسی و سپس افسانهی میرداماد قرار گرفته است. آواکوم، کشیش روسی نیز در داستان زندگی خود تحت تأثیر همین روایت مصری بوده است.
در این میان، سادهترین و طبیعیترین نقل داستان، روایت منسوب به امام صادق (ع) دربارهی عابد اسرائیلی است که در صورتی که اعتبار آن ثابت شود، میتواند ناظر به اصل داستان، بدون پیرایهها و افزودههای متأخّر باشد.
- ۹۸/۱۲/۱۱
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم
بهتر نیست شخصی یا اشخاصی با این دقت در بررسی مسائل ، وقت و عمر شریف خود را خرج قلم زدن برا مولای غریبمان حجت بن الحسن روحی و ارواحنا فداه گذارند بجای امثال میرداماد و ...؟!!
التماس دعای فرج
اللهم عجل لولیک الفرج فی العافیه