پیازِ عکه!
شاید داستان ابوهریرة و پیاز عکّه را بارها از منابر شنیده باشیم. مرتضی مطهّری این داستان را چنین نقل میکند:
«زمانی که ابوهریره از سوی معاویه حاکم مکه بود، مردی مقداری پیاز از عکّه (همین عکّای فعلی) به مکه آورده بود تا بفروشد. کسی نخرید. پیازها ماند، امکان بردن به جای دیگر هم نبود و داشت در هوای گرم می گندید. رفت پیش ابوهریره و گفت: ابوهریره! یک ثواب میتوانی بکنی؟ گفت: چه ثوابی؟ گفت: من یک مسلمانم. به من گفتهاند در مکه پیاز پیدا نمیشود و مردم مکه پیاز میخواهند. من هر چه مالالتجاره داشتم همه را پیاز خریدم و به اینجا آوردم. حالا هیچ کس نمیخرد و دارد از بین میرود. تو داری یک مؤمن را نجات میدهی، یک نفس را احیا میکنی. آیا میتوانی کاری بکنی یا نه؟ گفت: بسیار خوب، روز جمعه که نماز جمعه خوانده میشود، پیازها را در یک جای معین حاضر کن، آن وقت من میدانم. آن روز وقتی که مردم همه جمع شدند، گفت: «اَیُّهَاالنّاسُ! سَمِعْتُ مِنْ حَبیبی رَسولِ اللّه» شنیدم از حبیبم پیغمبر که فرمود: «مَنْ اَکَلَ بَصَلَ عَکَّةَ فی مَکَّةَ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» هر کس پیاز عکّه را در مکه بخورد بهشت بر او واجب است. یکساعته مردم تمام پیازها را خریدند. آقای ابوهریره هم خیلی در وجدانش راضی بود که من مؤمنی را نجات دادم؛ تاجر مسلمانی را از ورشکستگی نجات دادم. ای خدا مرگت بدهد! مگر حدیث پیغمبر باید وسیلهی این جور چیزها باشد؟» (مجموعه آثار شهید مطهری، ج 16، ص 104)
ایشان در جای دیگر نیز همین داستان را آورده است. (نک: مجموعه آثار، ج3، ص444)
محمد معین نیز در مقاله «هورقلیا» از محمّد قزوینی چنین نقل میکند: «... مثل ابوهریره که متعمداً محض رفع حاجت حدیثی از حضرت رسول اختراع کرد که من اکل بصل مکة وجب له الجنة...» (نشریهی دانشکدهی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال اول، فروردین 1333، شماره 3، ص78)
محمد قزوینی همچنین در نامه به ملا عباسعلی کیوان به این داستان اشاره کرده است: «... مانند موضوعات ابو هریره که من له کل بصل مکه وجبت له الجنة...» (نامه ای از علامه قزوینی به ملاعباسعلی کیوان، مرتضی مدرسی چهاردهی، نشریهی وحید، شهریور 1350، شماره 93 - صفحه 881)
با این که این داستان در منابر بسیار مشهور شده است (نمونه: همپای انقلاب، ص470- موسوی اردبیلی در خطبه نماز جمعه 3 شهریور 1368) اما به درستی معلوم نیست، نخستین بار چگونه و از طریق چه کسی روایت شده است! با وجود جستجو در منابع بسیار، نتوانستیم برای این داستان مأخذ روشنی بیابیم. از این رو است که برخی از معاصران اهل سنّت، شیعیان را به جعل این داستان با هدف تخریب صحابهی پیامبر (ص) متهم کردهاند. طرفه آن که برای تحذیر از روایات جعلی و بیسند، به حکایت دروغی استناد شود! باشد تا گویندگان و نویسندگانِ ما در نقل حکایات دقّت بیشتری به خرج دهند و با تکرار داستانها و روایات بیسند، زمینهی سرزنش مخالفان را فراهم نکنند.
با این حال به نظر میرسد این داستان به کلّی بیریشه نباشد. در منابع اهل سنّت، روایتی یافتیم که شباهت بسیار زیادی به این داستان دارد:
اخْبَرَنَا وَکِیعٌ، نا عُثْمَانُ بْنُ وَاقِدٍ، عَنْ کِدَامِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ، عَنْ أَبِی کِبَاشٍ، قَالَ: جَلَبْتُ غَنَمًا جُذْعَانًا بِالْمَدِینَةِ فَکَسَدَتْ عَلَیَّ، فَأَتَیْتُ أَبَا هُرَیْرَةَ، فَذَکَرْتُ ذَلِکَ لَهُ، فَقَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یَقُولُ: نِعْمَتِ الأُضْحِیَّةُ: الْجَذَعُ مِنَ الضَّأْنِ. قَالَ: فَانْتَهَبَهَا النَّاسُ. (مسند اسحاق بن راهویه، ج1، ص322)
این روایت در مسند احمد، جامع ترمذی، سنن بیهقی، مستدرک حاکم، تهذیب الکمال مزی و... نیز آمده است.
چنان که می بینید قالب کلّی این روایت کاملاً مطابق با آن داستان مشهور است و تنها در آن به جای «پیاز عکّة» سخن از «برّه» برای قربانی است!
- ۹۹/۰۲/۲۴