سرّ العالمین، توبه نامه یا سند جرم؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سرّ العالمین، توبه نامه یا سند جرم؟!
این متنی است که چند سال پیش نگارنده در فضای مجازی منتشر کرده بود و اکنون با برخی حذف و تغییرات دوباره منتشر میشود. اگر چه این متن قوی نیست و موضوعش هم چندان مهم نبوده و از نوشتههای قدیمی نویسنده است؛ اما چون اخیراً یکی از غالیانِ مجازی آن را به نام خود منتشر کرده بود، برای جلوگیری از سوء استفاده آن شخص، دوباره منتشر میشود.
غزالی و کتاب «سرّ العالمین»
محمّد غزّالی از مخالفانِ شیعه است. از آن جا که او ابتدا اهل فقه و تشرّع بود و سپس به تصوّف روی آورد، نزد اهل عرفان بزرگ شمرده می شود. از این رو گاهی اهل عرفان وانمود میکنند که او در آخر عمر خود شیعه شده است! مستند آنان کتاب «سرّ العالمین» است.
انتساب این کتاب به غزّالی و تقدّم آن بر آثار دیگرش ثابت نیست. از خود کتاب استفاده می شود که قبل از اتمام احیاء العلوم نوشته شده است:
«سنذکر حکایات الکرم فی مواضعها من کتاب السلسبیل و کتب إحیاء علوم الدین.» (غزالی، مجموعة رسائل-سرالعالمین، ص۴۶۷)
در این جا قصد نداریم به بررسی انتساب کتاب به او و یا تعیین زمان تألیفش بپردازیم؛ بلکه میخواهیم نشان دهیم این کتاب نه تنها بر تشیع نویسندهاش دلالت ندارد؛ بلکه انحرافِ او را ثابت می کند. در آخرین بخش، قسمتی را که ادّعا شده بر توبه غزالی دلالت دارد، بیان کرده و پاسخ میگوییم.
معرفی کلّی کتاب
نویسنده، این کتاب را به خواهش چند تن از پادشاهان نوشته و موضوع آن تعلیم آداب پادشاهی و راههای حکومت کردن است. در سرتاسر این کتاب استشهاد به سخنان پادشاهان، بزرگان اهل سنت و حتی زنادقه دیده میشود. مبنای آن بر تصوف است و ضمن تمجید از بزرگان صوفیه، به سخنان آن ها استناد و عقاید آن ها را تأیید کرده است. بخش زیادی از کتاب به آموزش سحر، طلسم، جن گیری، نجوم و طبّ خرافی اختصاص دارد. نویسنده بارها به کتابهای خود مثل احیاء العلوم، الاقتصاد و دیگر کتبی که بر مذهب اشاعره نوشته است؛ ارجاع می دهد. علاوه بر آن به مطالعه ی کتب دیگر بزرگان اهل سنت و فیلسوفان دعوت می کند؛ اما هیچ اشارهای به بزرگان شیعه و کتب آن ها نشده است. جز چند مورد که در کنار رابعه، شقیق، بایزید، شافعی، سفیان ثوری، معاویه، مأمون، هارون و ... از روایات امام صادق و امیرالمؤمنین و حضرت زهراء و امام سجاد علیهم السلام سخن به میان آورده است. این مقدار نیز در بین مخالفان کاملا رایج است.
کتاب با شرک آغاز می شود
در خطبه ی کتاب گوید: «صانع کل شیء مصنوع بقدرته، المتکلم بکلامه الأزلیّ لیس بخارج من صفته.» (غزالی، سر العالمین، ص۴۴۹)
ازلی بودن کلام خداوند عقیده اشاعره و بنابر روایات متواتر شیعه و براهین عقلی، شرک است.
- إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ کَائِناً وَ لَوْ کَانَ قَدِیماً لَکَانَ إِلَهاً ثَانِیاً. (نهج البلاغة، خطبه ۱۸۶)
- إِنَّ الْکَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَیْسَتْ بِأَزَلِیَّةٍ کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا مُتَکَلِّمَ. (الکافی، ج۱، ص۱۰۷)
این که شیعه، کلامِ خداوند را حادث می داند، مسأله ای است ابتدائی که بر متکلّم اشعری بزرگی چون غزّالی مخفی نبوده است. پس چگونه ممکن است او شیعه شده باشد؛ در حالی که همچنان بر عقیده اشعری خود ثابت مانده است؟!
ستاره پرستی
نویسنده این کتاب خواننده را به ستاره پرستی دعوت کرده است!!
۱. عبادت زحل در روز شنبه:
شنبه را روز زحل می دانند و از این رو در انگلیسی به آن saturday (=روز زحل) میگویند. نویسنده وردی برای روز شنبه پیشنهاد کرده است به این نحو:
«تقف أول ساعة من یوم السبت مستقبل الغرب بثیاب سوداء و زرق بأبخرة مذکورة مثل اللبان و الحرمل و قشور الرمان و الخردل البری، ثم تقول فی وقت سعید من تثلیث أو تسدیس مناط إلى شرف فتقول: أیها السلطان الأعظم و الملک العرمرم، مالک الفلک التابعة له النجوم، الخاسف المزلزل، زحل أنت أشرف الکواکب و سیدها و قائدها و مؤیدها، أسألک أن تعطینی و أن تمنحنی ما یصلح منک لی» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
۲. عبادت خورشید در روز یکشنبه
یکشنبه را روز خورشید می نامند و از این رو در انگلیسی به آن Sunday (=روز خورشید) می گویند.
«و تقول یوم الأحد عند طلوع الشمس و أنت مستقبلها بهمة مصروفة إلیها: أیتها السیدة الرفیعة و الملائکیة المطیعة و المدبرة الکبیرة التی جادت بفیضها على الظلام فصارت نورا، ذاتها طاهرة و سلطنتها قاهرة، أسألک أن تعطینی ما یصلح منک لی، و اصرفی همتک إلیّ و أنت الملکة العزیزة و السلطانة الحریزة بحق من سخرک و هو الملک العظیم.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
۳. عبادت ماه در روز دوشنبه
در انگلیسی به دوشنبه Monday (= روز ماه) می گویند.
«و تقول أول ساعة من یوم الاثنین: "أیها الکوکب الأظهر، و القمر الأبهر، البارد الرطب الحال فی الفلک المعتدل البارد اللطیف، أسألک بحقک و بحق الملک المعطیک من نوره، أسألک أن تعطینی ما یصلح منک لی.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
۴. عبادت مریخ در روز سه شنبه
در انگلیسی به سه شنبه Tuesday (= روز مریخ) می گویند:
«و تقول فی یوم الثلاثاء مخاطب المریخ: أیها السلطان الحاد النوری النار النورانی المزعج المدهش، أنت بهرم السلطان صاحب السیف و السفک، ذو الحربة الناریة و الفتن الأرضیة، صاحب الحرب و الصلاح و الدم، أسألک بحق سلطنتک و دولتک و قهرک أن تعطینی ما یصلح لی منک.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
۵. عبادت عطارد در روز چهارشنبه
در انگلیسی به چهارشنبهwednesday (= روز عطارد) می گویند.
«و تخاطب یوم الأربعاء فتقول: أیها الکوکب اللطیف الشریف، و الکوکب الکاتب الحاسب العالم، ممازج الفلک و وزیره و ملاطفه و مشیره بلطافة أخلاقک و طیب أعراقک و حسن سمعتک و صفاتک الحمیدة و أخلاقک المجیدة الحسنة الطیبة أن تعطینی ما یصلح لی منک، و لتکن على الماء فی فروج من حشیش أخضر و هواء لطیف بنفس فرحة و ریح طیب و أنت متصف بصفات الکتاب» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
۶. عبادت مشتری در روز پنج شنبه
در انگلیسی به پنج شنبه، Thursday (= روز مشتری) میگویند.
«و تبخر فی یوم الخمیس للمشتری فتقول فی دعائک: أیها الکوکب الدین الصالح التقی الرفیع البدیع المطیع السمیع السریع الذاکر الشاکر الناشر و الحامد الباهر الخائف المستغفر عندک أکثر أحیاء الأموات و الذی یبرئ من کل داء أسألک بحق دینک و أمانتک و مودتک و مروءتک و طاعتک أن تعطینی ما یصلح لی منک.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
۷. عبادت زهره در روز جمعه
روز جمعه نزد کافران متعلّق به زهره است.
«و تقول فی یوم الجمعة مخاطبا للزهرة: أیتها النفس الطاهرة و الزهرة الزاهدة الباهرة ذات اللهو و الطرب و الرقص و اللعب و الشرب و الأکل، الفرحة النزهة الناظرة المزینة الطائعة لربها الحرة الطاهرة، أسألک أن تعطینی ما یصلح منک لی.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۵)
سپس نویسنده ستاره پرست گفته است که از هر ستاره باید چه چیزی طلب کرد:
«فالذی یطلب من زحل و هو کیوان مثل المنافع الأرضیة و إظهار الکنوز و شق الأنهار و الأشجار، و أما ما یخص الشمس فمثل الملک و الملکة، و القمر لائق بالوزارات، و المریخ بالحروب و البأس، و عطارد للکتابة و النقش و الحساب و الهندسة و العلوم الدقائق و العزائم و مخاطبات الجن کما سبق ذکره، و أما المشتری فهو للزهد و الدیانة و حل الطلسمات السماویة.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۶)
و این خرافات مشرکانه را به انبیاء نسبت داده است:
«قد ینزل من السماء ضفدع أخضر یصلح للبواسیر ... و قد قویت عزائم المنجمین بأن الأنبیاء بخروا، فالکلیم بخر لزحل أول ساعة من یوم السبت، و المسیح بخر للمشتری، و إبراهیم بخر یوم الأحد للشمس و للمریخ یوم الثلاثاء، و قد بخر زرادشت للمریخ و عطارد، و قد بخر محمد رسولنا للزهرة یوم الجمعة، و اختفى فی غار حراء، فکانت تأتیه فی صورة جبرائیلیة و هو تمثال لدحیة الکلبی.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۳)
حاشا که حضرت ابراهیم علیه السلام که بنا بر قرآن با اساس ستاره پرستی مبارزه کرده است؛ چنین کارهای مشرکانه ای کرده باشد. این نیز که ستاره زهره همان جبرئیل باشد؛ از اوهام دیگر نویسنده است؛ چنان که گفته: «قورباغه سبز از آسمان نازل می شود که برای بواسیر خوب است!!!»
قطب محوری و تحریف حدیث امامت
«و کل ما تجده فی الخلوة تعرفه شیخک، فالشیخ فی قومه کالنبی فی أمته، و من لیس له شیخ فالشیطان شیخه، و من مات بغیر شیخ فقد مات میتة الجاهلیة، فیعلمه و یدله و یعرفه طریق الوصول إلى اللّه تعالى.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۹۳)
بنگر که چگونه حدیث شریف «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة» را تحریف کرده و آن را بر اقطاب صوفیه تطبیق داده است!!
دفاع از بزرگان اهل سنّت
«اعلم أن الخواص من خلق اللّه تعالى ثلاثة: عالم و عارف و ناسک، فأما العالم فهو الذی علم و اطلع على العلوم الظاهرة فعمل بها فورثه اللّه بعلمه العلوم الباطنة: مثل علم المحبة، و علم الشوق و الرضى، و علم القدر، و علم المکاشفة و المراقبة، و علم القبض و البسط. فهذه علوم الصوفیة الصافیة الصادقة الوافیة، مثل الحسن، و سفیان، و الفضیل بن عیاض، و أبی یزید البسطامی، و أبی الحسین النوری، و حبیب العجمی، و معروف الکرخی، و شقیق البلخیّ و محمد بن حفیف و بشر بن سعید و أحمد الخوارزمی و أحمد الدارانی، و حارث المحسابی، و سرى السقطی، و أبی الحسین بن المنصور الحلاج، و الجنید، و الشبلی، و أبی نعیم القاضی. فهذه الطائفة الإلهیة الذین نبغ ذکرهم لیسوا کالطائفة المشغولة بالعلوم و الشهوات، و صرفوا همومهم إلى الزیدیة و القرصین فأتتهم المعاملات: بیضوا الثیاب و سودوا الکتاب، صقلوا الخرق و لا نقلوا عن الخرق، و جعلوا المرقعات شرکا على الشهوات. فهؤلاء هم الزنابیل و أولئک هم القنادیل، و أولئک تمسکوا بالواحد الشاهد، و هؤلاء انصبوا إلى محبة الشاهد. أولئک هجروا المناصب و هؤلاء دبوا إلى المناصب، أکثر کلامهم اذهبوا لمذهب حتى یذهب، و الخلاف عندهم کورق الخلاف. الأصول عندهم فضول، و النحو عندهم محو. أکثر علومهم الرقص و الشبابة، لا یفرقون بین القرابة و الصحابة. فما أکثر عیوبهم، لقد نسوا محبوبهم. تشاغلوا بمأکل الدویرات، و نسوا مدارج الطاعات. نصبوا السجادات لأجل الخلق، و نسوا اللّه و الحق. فهؤلاء الذین جاء فیهم الحدیث: «إنّ اللّه ینزع مرقعاتهم و یعلقها على أبواب الجنة و یکتب علیها مرقعات زور» . ترکوها مناصب للاکتساب، و وهبوها لکلب أهل الکهف و اقتسموا جلده علیهم عوضا من مرقعاتهم. فهؤلاء صوفیة الدنیا و أولئک صوفیة الأخرى، جمعوا بین العلم و العمل، و سهروا حتى ظفروا، قالوا فنالوا، صدقوا فحققوا، علموا ثم عملوا، فجمعوا بین المقال و الحال، فهم أهل العلم و المغفرة، و النسک و الزهادة، فأحدثت لهم جمیع هذه الحالات خاصیة قوة الهیئة، فطاردوا بأجنحة الاشتیاق إلى ریاض القدس و حظیرة الصمدیة، فاقتطفوا علوم الغیب، فقالوا هؤلاء فقراء الآخرة و صوفیتها الذین علموا أن النعمة هی من المنعم فترکوا الأسباب جوانب. و أما علماء الآخرة فمثل الحسن البصری، و سفیان بن عیینة، و الثوری صاحب المذهب، و الطائی الطاهری، و أبو سعید الخدری، و أبو حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی، و مالک بن أنس المدنی، و محمد بن إدریس الشافعی المطلبی، و أحمد بن حنبل الشیبانی، و المزنی، و ابن شریح، و الحداد، و القفال، و أبو الطیب، و أبو حامد، و أستاذنا إمام الحرمین أبو المعالی الجوینی، و الشیخ الإمام أبو إسحاق إبراهیم الفیروزآبادی المعروف بالشیرازی، فقد جرى له مع شیخنا نوبة عند السلطان و کنت أحضرها، فما رأیتهم طلبوا بالمناظرة غیر إظهار الحق، لا غلبة و لا صقل کلام، و لا نقص فی الخبر النبوی، و لا تأویل باطل فی متن آیة، و لا مزاعقة و لا مخاصمة، بل هو على طریق الفائدة و المباحثة. فأولئک من علماء الآخرة الذین شبهوا صحب رسول اللّه صلى الله علیه و سلم بتردید الفتاوى من واحد إلى واحد، و قالوا أمیرکم أحق بالتقلید و نحن علماء السوء نشتغل بسواد اللیقة و بری القلم و التصدی و التحدی و ذرب اللسان و سواد الطیلسان و قعقعة الثیاب و طول الأردان وسعة الأکمام و الصیحة و الدهشة و ذکور إناث العجم و لا ینبئک مثْل خَبِیرٍ [فاطر:١۴] فانظر الفرق بین الطوائف و الفرق: أ لیس فی الحدیث «من ترک المراء و هو محقّ بنی له بیت فی أعلى الجنّة» . فنحن لا بیوت و لا تخوت، و لا حور و لا سخوت، رأى الشافعی مناما و کان قد تکلم فی المسألة مع أبی یوسف، فرأى کأنه قد أدخل الجنة، فرأى حورا و هی تشرق العرصة من نورها، قال: لمن أنت؟ فقالت: لمن ترک المراء و هو محق، ثم ولت و هی تقول:
خلطوا الحقّ بالقبائح زورا ثم مالوا إلى المراء نسورا
ثم راموا من الإله بدورا قد فجرتم من المقال قبورا
أیا مالکم تنالون دورا سوف تجزون فی المعاد فجورا
و طلبتم من الإله أجورا سوف تلقون فی الجحیم أجورا
ثم قالت: یا شافعی ما تنال بالقال و القیل هذه الثیاب و الخلاخیل، إن کنت صادقا و ترید أن تکون للجنة مالکا فعلیک بالعلم و العمل مثل مالک، فمن أراد الممالک یصیر على المهالک. ثم انتبهت فعلمت أن مراء هؤلاء لا یقود إلا إلى الهوى، و الآخرة عند ربک للمتقین. و فی الحدیث"إن العلم یهتف بالعمل، فإن أجاب و إلا ارتحل فهؤلاء علماء الدنیا و علماء الآخرة، و فقراء الدنیا و فقراء الآخرة، و أنت مشغول بالکرم عن الکرامات، و بالقصور عن القصور العالیات، أنت مثل الذیب و همک فی التشکیک و التکذیب.
سوف ترى إذا انجلى الغبار أسابق تحتک أم حمار
أما العلوم فکثیرة، و أقربها ما دل على الآخرة: مثل علم الشریعة، و تفاسیر الواحدی، و أمتان الصحاح، و قراءة القرآن، و محافظات الأوراد المذکورة فی کتب الإحیاء. و إن أردت حسن العقیدة على وجه الاختصار فعلیک بلواقح الأدلة و هو لشیخنا إمام الحرمین، و إلا قواعد العقائد. و إن أردت سلوک طریق السلف الصالح فعلیک بکتاب نجاة الأبرار، و هو آخر ما صنفناه فی أصول الدین. و قد ذکرنا لک التصانیف فی معرض هذا الکتاب، فاقرأ ما شئت و اعمل ما شئت فإن اللقاء قریب.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۵۰۲-۵۰۴)
دعوت به مذهب شافعی و دیگر مذاهب اهل سنّت
نویسنده کتاب خواننده را به مذهب شافعی دعوت نموده و او را در انتخاب مذهب فقهی مخیّر دانسته است!!
«کن أیها الملک مسارعا فی الثناء و الثواب فإنه الذکر المخلد، و أکثر ما تنظر فی کتب ابن أبی الدنیا، و تواریخ الطبری، و مذهب الشافعی، أو ما تختار من المذاهب.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۵۷)
دعوت به کلام اشعری
«فإذا کنت ذا فنون فی طلب الطبائخ فاتجه لکتبها، و قد ذکرنا طرفا منها فی آخر کتاب السبیل، و إذا أردت العقلیة فعلیک بکتاب المقاصد و کتاب النجاة للرئیس، و إن شئت فیه الغایة القصوى فاطلع على الکتب الأصولیة الدینیة خاصة کتب شیخنا إمام الحرمین مثل «المحیط» و «الإرشاد» ، و من کتبنا النافعة فی ذلک کتاب «الاقتصاد فی الاعتقاد» ، و کتاب «قواعد العقائد» من أول کتاب «الإحیاء» و «الرسالة القدسیة». و إذا أردت الطب فکثیر، و أنفعها ما عمل به من الکتب. و اطلع على جمیع العلوم الشرعیة لتعلم الحق من الغیّ و الهوى و اللّه تعالى أعلم.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۵۹)
در این جا به کتاب «الاقتصاد فی الاعتقاد» خود ارجاع داده است. اگر او شیعه شده؛ چرا خواننده را به کتابی که در اثبات اصول اشعری تصنیف کرده؛ ارجاع می دهد؟!! کتابی که در آن نوشته است: «فإن قیل: فهلا قلتم إن التنصیص واجب من النبی و الخلیفة کی یقطع ذلک دابر الاختلاف کما قالت بعض الإمامیة إذ ادعوا أنه واجب، قلنا: لأنه لو کان واجبا لنص علیه الرسول علیه السلام، و لم ینص هو و لم ینص عمر أیضا بل ثبتت إمامة أبو بکر و إمامة عثمان و إمامة علی رضی اللّه عنهم بالتفویض، فلا تلتفت إلى تجاهل من یدعی أنه صلى اللّه علیه و سلم نص على علی لقطع النزاع و لکن الصحابة کابروا النص و کتموه، فأمثال ذلک یعارض بمثله و یقال: بم تنکرون على من قال إنه نص على أبی بکر فأجمع الصحابة على موافقته النص و متابعته، و هو أقرب من تقدیر مکابرتهم النص و کتمانه، ثم إنما یتخیل وجوب ذلک لتعذر قطع الاختلاف و لیس ذلک بمعتذر، فإن البیعة تقطع مادة الاختلاف و الدلیل علیه عدم الاختلاف فی زمان أبی بکر و عثمان رضی اللّه عنهم، و قد تولیا البیعة، و کثرته فی زمان علیّ رضی اللّه عنه و معتقد الإمامیة أنه تولى بالنص.» (الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۵۱)
همچنین به کتاب «قواعد العقائد» از احیاء العلوم ارجاع داده که بنا بر مذهب اشعری نوشته شده است. و نیز کتاب «الرساله القدسیه» که بر مذهب عامه نوشته شده است. هم چنین امام الحرمین جوینی که خواندن کتب اعتقادی او را توصیه کرده؛ سنّی است.
همچنین در در جای دیگر می نویسد:
«الحرام هو مثل المغصوب و السرقة، و أخذ القصاص و الجنایة بغیر إذن ربها، و قطع الطریق، و قوب الرشوة، و الإجارات على الطاعات، و ابتیاع الحرام، و أجرة الحجامات، و أخذ ما لا یستحق حتى نوبة الماء، و أنواع کثیرة ذکرناها فی کتب «الإحیاء» من الحلال و الحرام.» (مجموعة رسائل الغزالی، سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، دار الفکر، بیرون، چاپ اول، ص۴۹۰)
اگر نویسنده توبه کرده است چرا در مباحث فقهی به «احیاء العلوم» ارجاع داده که بر مذهب سنیان نوشته شده است؟!
رسیدن به مقام امام سجاد علیه السلام
نویسنده امام سجاد علیه السلام را یک زاهد معمولی می داند که می توان به مقام او رسید چنان که دیگر عارفان نیز به او رسیده اند:
«قد یحصل من ثمر الذکر أکثر ما مر بک فی تهذیب النفوس، و یثمر علیک أیضا ما أثمر على زین العابدین ذی الثفنات السجاد، فإنه کان یسجد بین اللیل و النهار ألف سجدة فأثمر علیه، کان إذا قام فی صلاته یکشف له الکائنات فیطلع على حومة حظیرة القدس. و به بلغ أصحاب المقامات درجات المکاشفات و السیر على الماء و الهواء، و به سمت الملائکة إلى أعلى قلل الشرف، و استحقوا دوام البقاء للتنزه عن المأکل و المشرب مع مداومات الذکر و شراب الفکر، و هو التنزیه و التسبیح من الملائکة.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۹۵)
رابطه ی قطب و مرید
نویسنده انتقال حالات اقطاب صوفیه به مریدانشان را مانند انتقال نبوت از حضرت موسی علیه السلام به یوشع علیه السلام می داند:
«ربما ینتقل أحوال الأبدال إلى التلامیذ و المریدین کما انتقلت النبوة من موسى إلى یوشع بن نون.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۹۳)
رسیدن به حالات رسول خدا صلّی الله علیه و آله
«و إذا فعلت ذلک تستغنی النفس بالقدس و تصیر لک بها أنس، فلا تتخذ على محبة الدنیا و الفلس، فینتقل إلیک حالة الصفة المحمدیة صلى اللّه علیه و سلم من قوله «لست کأحدکم، أنا أظل و أبیت عند ربی فیطعمنی و یسقینی» فهو حالات الصادقین و منازل المتقین، فلا تکن من المکذبین الضالین، فإن عجزت عن مقام المقربین، فکن من أصحاب الیمین، و الحمد للّه ربّ العالمین.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۵۰۲)
اطاعت از پادشاه جبار
«و اعلم أنه لا بد لک من ملک تقتدی به و تمیل إلیه، فللحیوان أمیر و مقدم کالنحل و النمل و غیره. إن فهمت بآذان العقل فکن أطوع من ضیف، و إلا هامتک و السیف. أما سمعت قول المشرع علیه السلام: أطیعوا أمیرکم و لو کان عبدا حبشیّا. قال اللّه تعالى: أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» (مجموعة رسائل الغزالی، سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، دار الفکر، بیرون، چاپ اول، ص۴۷۵)
به اجماع شیعه و بنا بر روایات متواتر مراد از «اولی الامر» تنها امامان معصوم اند و تنها معصوم است که می توان از او مطلقاً اطاعت نمود.
الگو قرار دادن معاویه
«أمّ الغرر فی تحصیله [ای الملک] هو علو الهمة، کما قال معاویة رضی اللّه تعالى عنه: همّوا بمعالی الأمور لتنالوها! فإنی لم أکن للخلافة أهلا فهممت بها فنلتها.» (مجموعة رسائل الغزالی، سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، دار الفکر، بیرون، چاپ اول، ص۴۵۰)
بر معاویه ترضی نموده و طغیان معاویه را علو همت نامیده و خواننده را دعوت کرده است که چون او باشد!! سپس مخاطب را دعوت می کند که قدم در راه غاصبان حق اهل بیت علیهم السلام بگذارد:
«... فما بلغ أحد درجة الملک بأب و أم غیر قلیل و کم نزع الملک من ید وارث مستحق مثل بیت نبینا محمد صلى اللّه علیه و سلم.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۵۰ )
اگر چه اعتراف نموده که اهل بیت علیهم السلام وارث حقیقی حکومت بوده اند؛ اما علّت غلبه مخالفین را علو همت دانسته و مخاطبین را دعوت نموده که مانند غاصبان حکومت اهل بیت علیهم السلام همت خود را بالا ببرند تا به حکومت برسند!!
تمجید از سفیانی
«فإذا کنت أیها الملک على هذا الوصف بلغت المقاصد، و وصلت إلى المشرب الهنیء، و نکبت أعداءک، و تصیر مثل دعاء القلنسوة و النجاشی، و ربما تکون أنت الملک السفیانی یفتح لک الحصون من غیر تعب، و یجود بک الذرع و الضرع و الزرع، إذ الناس بالمال، و ربما تسعد بهذه الحالات کما سعد الإسکندر. فما قد کان یجوز أن یکون، و قد قال فی خطبة البیان: لا بد من ظهور ملک عادل زاهد خائف، یمهد البلاد و یحسن إلى العباد و هذا بعد ثلاث و سبعین بما شاء اللّه. و هذه من الخواطر الربانیة کیف ظهرت فراشتها فی کشف الأمور المغیبة، فإذا رق حجاب القلب یرتفع السد، یتبین له ما فی اللوح المحفوظ فیخبر بما فی عالم الغیب من غیر ریب، و اللّه عالم الغیب یعلمه من یشاء، و الملوک تودع سرها عند من تحبه و تختاره.» (مجموعة رسائل الغزالی، سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، دار الفکر، بیرون، چاپ اول، ص۴۷۲)
بین سنی و شیعه متواتر است که سفیانی از بنی امیه و دشمن اهل بیت علیهم السلام و قاتل شیعیان و سادات است. نویسنده از مخاطب خواسته همت خود را بالا ببرد و به دنبال حکومت باشد؛ شاید که او همان سفیانی موعود باشد!!!
شستن پا در وضو
«فرض الوضوء ستة: النیة عند أول جزء من الوجه، ثم غسل الوجه، ثم غسل الیدین إلى المرفقین، و مسح المقبل من الرأس، و غسل الرجلین مع الکعبین، ثم الترتیب فی الموالاة فی أصح الوجهین ثم غسل الحیض و الجنابة بوضوء، و غسل ثلاثا ثلاثا، و نیته و نیة غسل الجنابة أو الحیض.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۷۷)
آیا کسی هست که نداند شستن پا در وضو به جای مسح، بر خلاف مذهب شیعه است؟ ضمن این که وضو گرفتن همراه غسل جنابت و حیض مخالف مذهب شیعه است.
نواقض وضوء
«مناقض الوضوء و هی: النوم قاعدا متمکنا، ثم زوال العقل بأی فن کان، ثم لمس الرجل المرأة و لا حائل بینهما، و ینتقض طهر اللامس دون الملموس فی أصح الوجهتین، و لمس الفرج.» (مجموعة رسائل الغزالی، سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، دار الفکر، بیرون، چاپ اول، ص۴۷۷)
بطلان وضو با لمس زن یا فرج از فتاوای سنیان است.
تعداد نوافل
«اعلم أن الصلوات الفرض هی خمس صلوات و رکعاتها سبع عشرة رکعة، و أکمل سنّتها ثمانی عشرة رکعة.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۷۷)
پوشیده نیست که در مذهب شیعه، نوافل یومیه سی و چهار رکعت است.
صلاة ضحی و تراویح
«ثم تأتی بکوامل النوافل مثل الضحى، و التراویح، و الصلاة بین المغربین، و أوراد اللیل و السحر، و سنن یوم الجمعة العشرة و آدابها مثل الاغتسال، و السبق إلیها، و قراءة الکهف، و کثرة الصلاة على رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم، و تواظب فیها على الصلاة السبعینیة قبل الزوال، و تطلب فعلها فی الإحیاء.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۷۸)
بدیهی است که در مذهب شیعه نماز ضحی و نماز تراویح بدعت شمرده می شود.
عمرو بن العاص، صحابی بدری!!
«کان عمرو بن العاص صحابیّا بدریّا نبه معاویة رضی اللّه عنه و جسره على فظائع الأفعال ...» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۵۱)
مدح عمرو عاص، آن هم به عنوان صحابی بدری از غرائب است. عمروعاص در سال هشتم اسلام آورد؛ پس چگونه او را صحابی بدری نامیده؟!
دروغ بستن بر موسی علیه السلام و فرعون
«فقد نقل أن اللّه تعالى لما بعث نبیه موسى علیه الصلاة و السلام قیل لفرعون: تلمیذک موسى یخاطب علة العلل، فأمر بإحضاره و قال: یا بنی تزعم أنک تخاطب علة العلل؟ قال: نعم، قال: بم نلت هذا؟ قال: بسهم السعادة، فقال: من أی جهاتک تسمع کلامه؟ فقال: من جهاتی الست، فقال: إن لکل نبی معجزة فما معجزتک؟ فألقى عصاه فإذا هی ثعبان مبین، فقال بعض الحسدة الحاضرین: إن عصیّ سرندیب إذا نقلت إلى هذه البلاد تکون حیات، فقال له موسى: خذها إلیک، فإن کان کما تقول فستکون و إلا فتبطل، فبهت الرجل و بطل، فقال فرعون: اتبعوه فقد جاء بخرق العادات.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۶۶)
بنابر قرآن، فرعون دعوی خدایی می کرد و دعوت موسی را نپذیرفت و تا لحظه مرگ پشیمان نشد. اما نویسنده می گوید: فرعون به علة العلل معتقد بود و مردم را به تبعیت از موسی امر کرد!!
عمر بن خطاب و دیگر ائمه ی مخالفین
نویسنده، عمر، عائشه، ابو بکر، ابو هریره، معاویه، عمر بن عبد العزیز و ... را با ترضی یاد می کند و با روایات دروغ از آنان تمجید می کند:
«فإذا أردت اقتفاء آثار السابقین فقد ذکر فی کتاب فتوح سیف الدین الکوفی أن أهل الشام لما أثقلهم الحصار و قالوا لا نسلم إلا لأمیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه، فلما علم عمر ذلک حصل فرسا و حمارا، فقال له کبار أهل المدینة: المملکة بناموسها، فأجابهم بأن المملکة معطیها صاحب السماء، فصفوا خواطرکم و علوا هممکم لتبصروا السعادة بمقاییس الأنوار من وراء الأفلاک. ثم سار إلى الشام فاتفق له أن وقع به الحمار فی غدیر ماء متغیر و حمأة، فابتلت مرقعته، و کانت نوبته، فعرضوا علیه رکوب الفرس فأبى، و قالوا: قد أقبلت العساکر و الرهابین لتسلم علیک، فغیر ما علیک! فلم یلتفت حتى أقبل علیه جملة الشامیین بنواقیسهم و قبعاتهم، فلما رأوه فی تلک الحالة قالوا بأجمعهم: أنت عمر و لک نسلم و لک نطیع و ندین، کما قال المسیح: إذا وصلکم صاحب المرقعة المبلولة بالماء و التراب فسلموا إلیه. فهذا خبر سر معارف رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم کیف صفا و وفى، فعرفه سر ما کان و ما یکون. و من تلک الأنوار اعتصر الناس ملاحم رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم، و قمر النبوة الذی هو أخوه و شریکه فی نوره اعتصر کتیبا مثل الجفر و الجامعة و کتاب خطبة البیان و هی حاویة على أکثر ما یکون فی الزمان.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۶۷)
«و قد روى أبو هریرة رضی اللّه تعالى عنه قال: لما فتح عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه مدینة القدس و أمر فیها عبد اللّه بن مسعود، فأتیته مهاجرا إلیها، فدخلت علیه فلم أر له حاجبا و لا بوابا، فسألته عن ذلک، فقال: سیظهرها عثمان ثم تسمعون بمنزلها، ثم رأیته ینقی شعیر فرسه بیده فقلت له فی ذلک، فقال: سمعت رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم یقول: من افتقد قضیم دابته بیده و نقاه بیده کان له بکل حبة عشر حسنات، أ فترانی أعطی هذا الثواب لغیری! افتقد نفسک و ما ینجیک هو خیر لک من کبرک الذی یطغیک. و مثل هذا نقل عن أبی حازم قال: دخلت على عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه تعالى، فأخذ المصباح ینطفئ فقلت: أما أنبه غلامک؟ فقال لا، فقلت: أقوم أنا؟ فقال لا، ثم قام عمر و أصلحه ثم قعد و هو یقول: قمت و أنا عمر و قعدت و أنا عمر، قبحا لوجوه المتکبرین! ثم أنشد: إذا عظم الإنسان زاد تواضعا و إن لؤم الإنسان زاد ترفّعا کذا الغصن إن تقو الثمار تناله و إن یعر عن حمل الثمار تمنّعا.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۶۲)
همچنین در مواضع دیگر بر عمر و عائشه و عثمان و شافعی ترضی نموده است. (مانند: غزالی، سرّ العالمین، ص۴۵۲، ۴۶۵، ۴۶۸، ۴۵۲، ۴۵۲، ۴۶۶)
نافله دانستن نماز عید
«هذا یعضده ما روی أن النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم قیل له: أ لا تصلی على فلان و قد مات؟ فقال: لا أصلّی على من لم یصلّ، فقال عمر: أنا رأیته یصلی رکعتی العید، فقال علیه السلام: کیف أصلّی على من لم یصلّ إلاّ نافلة! فجاءه جبریل علیه السلام أمین الحضرة و قال له: یا محمد أ لیس رأوه فی بابنا مرة إذا رددته من بابی فبباب من یقف؟ یا محمد إنی قد غفرت له فصلت علیه ملائکتی، إن اللّه لغنی عن العالمین.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۷۴)
این حدیث از روایات عامه است و شیعه بر خلاف شافعیه و مالکیه نماز عید را واجب میداند و نیز تارک الصلاة به عقیده ما مشمول شفاعت نیست.
مدح عائشه
«قالوا: یا رسول اللّه إن بشرا و هندا ماتا فی حبهما، فقال صلى اللّه علیه و سلم: عجزا عن حمل المحبة فماتا، ثم قالت عائشة: حتى لک یورثک شوقا و فقرا؟ فقالت: أو أبقى بعدک لا کنت إن بقیت، فقال: ستبقین و لکن تشقین حتى تلقین، ثم قال: یا عائشة إذا مات الزوجان المتحابان فلینظر أحدهما رفیقه کانتظار الغائب.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۸۹)
الگوپذیری از مأمون و هارون
نویسنده بارها به کارهای مأمون و هارون الرشید و دیگر خلفا استناد کرده و از مخاطب می خواهد تا مانند آنان حیله گری کند و برای حکومت خود جاسوس بگمارد.
«لیکن خارج العالم مجردا مسودا مداخلا فی معرفة غوامض أحوالهم بالترسل و التجسس و کشف علوم من البلاد بجواسیس شارحة متنکرة مختلفة مثل فقیر و صوفیّ و تاجر و طبیب و کتبة، و قد کان المأمون له أصحاب خیر یستجلبون له أخبارا من الطریقة. هکذا سنن الملوک.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۵۲)
«و لما مات هارون استخلف الأمین و فر المأمون إلى مدینة أصفهان و معه الحسن بن سهل، و کان المأمون ذا فنون و علوم و آداب، فقعد المأمون فی المسجد الجامع و قد فرشه باللبد زهدا و الناس یهرعون إلیه لتعلم العلوم، و ابن سهل یومئ إلى الطوائف و یقول لهم: أ لیس هذا هو الخلیفة حقا؟ فبایعوه! و یقول لهم: سنة هذا سنة الأولین الطاهرین، فلم یزل یستدرج الناس حتى حوى عسکره ثمانین ألفا. و کانت الأعاجم تسمع بطریق الأمین الفاسد ففروا و طلبوا المأمون، حتى عقد الجیوش لطاهر بن الحسین فدخل على الأمین فقتله، و استولى المأمون. فکم من هذه السیر المنقولة! و إنما نسمعک بعضها تقویة و إعانة لهمتک.» (غزالی، سرّ العالمین، ص۴۶۵)
برخی دیگر از اشکالات کتاب:
مدح غناء و موسیقی (ص۴۵۸، ۴۷۹، ۵۰۲، ۵۰۷) و شطرنج (ص۴۶۰) و شاهنامه خواندن (ص۴۵۷)، تجویز حضور در مجلس خمر (ص۴۵۵)، سحر و جن گیری (ص۴۸۰-۴۸۱، ۴۸۴ )، تمجید از حسین بن منصور الحلاج (ص۴۶۹)، مدح جنید، بایزید، رابعة، شبلی و دیگر بزرگان صوفیه (ص۴۸۹-۴۹۰)، پیامبر دانستن زردشت (ص۴۷۱، ۴۸۳، ۴۸۵ )، عقاید فلسفی و صوفیانه (ص۴۶۶)، تقدیس شاهان با مبانی فلسفی و مجوسگونه (ص۵۰۷)، تفسیر «النعیم» موافق اهل سنّت و بر خلاف روایات شیعه (ص۵۰۷ ) و...
دلیلی که برای تشیّع غزّالی ادّعا شده و پاسخ آن
فقرات مورد استناد چنین است:
«اختلف العلماء فی ترتیب الخلافة و تحصیلها لمن أمرها إلیه، فمنهم من زعم أنها بالنص، و دلیلهم قوله تعالى: قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ اَلْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ الى قوله: أَلِیماً [الفتح:١۶] و قد دعاهم أبو بکر رضی اللّه عنه إلى الطّاعة بعد رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم فأجابوه. و قال بعض المفسرین فی قوله تعالى: وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِیُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً [التحریم:٣] قال فی الحدیث: إنّ أباک هو الخلیفة من بعدی و قالت امرأة: إذا فقدناک فإلى من نرجع؟ فأشار إلى أبی بکر رضی اللّه عنه و لأنه أمّ بالمسلمین على بقاء رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم، و الإمامة عماد الدین. هذا جملة ما یتعلق به القائلون بالنصوص، ثم تأولوا لو کان علیّ أول الخلفاء لا نسحب علیه ذیل الفتى و لم یأتوا بفتوح و لا مناقب. و لا یقدح فی کونه رابعا کما لا یقدح فی نبوة رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم إذ کان آخرا. و الذین عدلوا عن هذه الطریق زعموا أن هذا تعلق فاسد جاء على زعمکم و أهویتکم، فقد وقع المیزان فی الخلافة و الأحکام مثل داود و سلیمان و زکریا و یحیى، قالوا لأزواجه: لمن الخلافة؟ فبهذا تعلقوا و هذا باطل، و لو کان میراثا لکان العباس، لکن أسفرت الحجة وجهها و أجمع الجماهیر على متن الحدیث من خطبته فی یوم عید غدیر خمّ باتفاق الجمیع و هو یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه. فقال عمر: بخ بخ یا أبا الحسن لقد أصبحت مولای و مولى کل مولى، فهذا تسلیم و رضى و تحکیم. ثم بعد هذا غلب الهوى لحب الرئاسة، و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوى فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الأمصار، و سقاهم کأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول، فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا. و لما مات رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم قال قبل وفاته: ائتوا بدواة و بیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر و أذکر لکم من المستحقّ لها بعدی. قال عمر رضی اللّه عنه: دعوا الرجل فإنه لیهجر، و قیل یهدر. فإذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم إلى الإجماع: و هذا منصوص أیضا، فإن العباس و أولاده، و علیّا و زوجته و أولاده لم یحضروا حلقة البیعة، و خالفکم أصحاب السقیفة فی متابعة الخزرجی. و دخل محمد بن أبی بکر على أبیه فی مرض موته فقال: یا بنی ائت بعمک لأوصی له بالخلافة! فقال: یا أبت أکتب على حق أو باطل؟ فقال: على حق، فقال: وصّ بها لأولادک إن کان حقا، أو لا فقد مکنتها بک لسواک، ثم خرج إلى علی. فجرى قوله على منبر رسول اللّه صلى اللّه علیه و سلم: قومونی لست خیرکم. أ فقال هزلا أو جدّا أو امتحانا؟ فإن کان هزلا فالخلفاء منزهون عن الهزل، و إن قاله جدّا فهذا نقض للخلافة، و إن قاله امتحانا ... وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ [الأعراف:۴٣] فإذا ثبت هذا فقد صارت إجماعا منهم و شورى بینهم. هذا الکلام فی الصدر الأول، أما فی زمن علی رضی اللّه عنه و من نازعه فقد قطع المشرع صلى اللّه علیه و سلم طول کمّ الخلافة بقوله علیه الصلاة و السلام: إذا بویع للخلیفتین فاقتلوا الأخرى منهما. و العجب کل العجب من حق واحد کیف ینقسم ضربین، و الخلافة لیست بجسم ینقسم، و لا بعرض یتفرق، و لا بجوهر یحد، فکیف یوهب و یباع. و فی حدیث أبی حازم: أول حکومة تجری فی المعاد بین علی و معاویة فیحکم اللّه لعلیّ بالحق و الباقون تحت المشیئة. و قول المشرع صلى اللّه علیه و سلم لعمار بن یاسر: تقتلک الفئة الباغیة. فلا ینبغی للإمام أن یکون باغیا. و الإمامة لا تلیق لشخصین کما لا تلیق الربوبیة لاثنین. إنما الذین بعدهم طائفة تزعم أن یزید لم یکن راضیا بقتل الحسین، فسأضرب لک مثلا فی ملکین اقتتلا فملک أحدهما أ فتراه یقتله العسکر على غیر اختیار صاحبها إلا غلطا؟ و مثل الحسین لا یحتمل حاله الغلیظة لما جرى من القتال و العطش و حمل الرأس إجماعا من جماهیر المشیرین. و قالت الأمة المغنیة حیث مدحت علیا فی غنائها، أ فتراه قتلها بغضا لعلی أم لها؟ و قول یزید بن معاویة لعلی بن الحسین زین العابدین: أنت ابن الذی قتله اللّه، قال: أنا ابن الذی قتله الناس، ثم تلا قوله تعالى: وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً [النساء:٩٣] أ فتراک یا یزید تجعل لربک جزاء جهنم و تخلد فیها و تغضبه علیه و تلعنه و تعد له عذابا ألیما؟ فإن قلت إن هذه البراهین معطلة لا یحکم بصحتها حاکم الشرع، فنقول فی حججکم مثل ما تقولون. ثم إجماع الجماهیر بشتم علی ألف شهر على المنابر أمرکم الکتاب أم السنة أم الرسول؟ ثم الذین من بعدهم ممن غیرهم أخذوها نصّا أم سنة أم إجماعا؟ لکن قد أخذوها بسیف أبی مسلم الخراسانی، فانظروا إلى قطع أعمالکم بسیف المشرع حیث قال لکم: الخلافة بعدی ثلاثون ثم یتولى ملکا جبروت بقوله للعباس رضی اللّه عنه: یا أبا الأربعین ملکا و لم یقل خلیفة. و الملوک کثیر واحد فی زمانه فیا أیها الطالب للملک حصل الإله و حمل الإله و ابذل و اصبر و احذر و اقرب و طول و احتمل و صالح حتى تقدر و اللّه تعالى أعلم.» (مجموعة رسائل الغزالی، سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، دار الفکر، بیرون، چاپ اول، صص۴۵۳ و ۴۵۴)
این فقرات نه تنها بر تشیّع نویسنده دلالت ندارد بلکه گواه انحراف او است:
۱. حداقل چیزی که برای اثبات شیعه بودن، لازم است، اعتراف به امامت دوازده امام و برائت از دشمنان آنها است که هرگز چنین چیزی بیان نشده؛ بلکه خلاف آن ذکر شده است.
۲. نویسنده آشکارا خلافت خلفا را توجیه نموده و گفته: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ فإذا ثبت هذا فقد صارت إجماعا منهم و شورى بینهم.»
۳. گفته است: «فی حدیث أبی حازم: أول حکومة تجری فی المعاد بین علی و معاویة فیحکم اللّه لعلیّ بالحق و الباقون تحت المشیئة.» آیا به اعتقاد شیعه امر معاویه و دیگر غاصبان خلافت متوقف بر مشیئت است؟!
۴. «فانظروا إلى قطع أعمالکم بسیف المشرع حیث قال لکم: الخلافة بعدی ثلاثون ثم یتولى ملکا جبروت.» این جمله و پس از آن نشان می دهد که ابوبکر و عمر و عثمان را خلیفه می داند.
۵. همه اینها را بیان کرده تا بگوید که حکومت متوقّف بر نصّ و اجماع نیست بلکه هر کس همّت بلند دارد میتواند حکومت کند؛ چنان که در آخر گفته است:
«الملوک کثیر واحد فی زمانه فیا أیها الطالب للملک حصل الإله و حمل الإله و ابذل و اصبر و احذر و اقرب و طول و احتمل و صالح حتى تقدر و اللّه تعالى أعلم.»
و نیز درباره کتمان مرگ سلطان می نویسد:
«و علیکم بکتم مرضه و موته حتى یستقر الملک فیمن شاء اللّه من عباده بعد البیعة و المتابعة و تقریر القواعد.» (غزالی، سر العالمین، ص۴۵۷)
بنابراین در این اعترافات، انگیزه ی روشنی داشته و می خواسته مخاطب خود را به طلب مُلک تشویق نماید. آیا چنین سخنانی بوی توبه می دهد؟ آیا در این رساله از ابتدا تا آخر، نشانه ای از توبه هست؟ کسی که یک عمر مذهب باطل داشته و اکنون توبه کرده و شیعه شده؛ چه می کند؟ آیا کتابی سراسر اباطیل می نویسد تا مخاطبش را به طلب پادشاهی ترغیب نماید؟ آیا در این کتاب جایی به تصریح یا اشاره، دعوت به ولایت ائمه اطهار نموده است؟
الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطیبین