آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار

موضوعات مختلف دینی به ویژه اعتبارسنجی احادیث و گزارش‌های تاریخی

آثار


بایگانی
آخرین نظرات

علی عادل زاده

      نسخه‌ای از این رساله در کتابخانه مجلس به شماره 31226 نگهداری می‌شود. نویسنده این رساله نواده شهید ثانی، علی بن محمد بن الحسن بن زین الدّین است. او پس از آن که در کتاب الدرالمنثور به مناسبت شرح حدیثی در تحریم غنا، به نقد فیض کاشانی، غزّالی و مرام صوفیه پرداخت؛ تصمیم گرفت آن را به صورت رساله‌ی جداگانه‌ای نشر دهد؛ چنان که در همان کتاب الدرالمنثور می‌نویسد:

«... و بسط الکلام فی هذا الحدیث لاقتضاء المقام ذلک؛ و قد افردته من هذا الکتاب فی رسالة مع اضافة ما تیسّر و الله الهادی الی سواء السبیل و هو حسبنا و نهم الوکیل.» (الدرالمنثور من المأثور و غیر المأثور، ج1، ص65، تصحیح منصور ابراهیمی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی)

رساله‌ای که به آن اشاره شده همین رساله‌ی السّهام المارقة است، چنان که در آغاز آن می‌نویسد:

    «... و بعد فیقول غریق بحر ذنبه و راجی عفو ربّه علی بن محمد بن الحسن بن زین الدین نور الله قلبه بانوار المعرفة و الیقین انّی بعد ما کتبت ما برز من شرح اصول الکافی المسمّی بالدّرالمنظوم من کلام المعصوم جمع ما کان باقیاً عندی ممّا اجبت به بعض الإخوان فی سؤالهم عن احادیث مشکلة و غیرها کنت اکتب فی حلّها ما یخطر لفکری الفاتر و یترائی لنظری القاصر و کان قد شذّ عنّی منها الکثیر و بقی القلیل لعلّها تنفع من ینتفع بها و سمّیته بالدّرّالمنثور من المأثور و غیر المأثور و کان من جملتها الحدیث الآتی و قد روی من طرقنا و طرق العامّة و کنت قد کتبت فی معناه ما اقتضاه الحال فرأیت المیل من بعض الإخوان الیه فأفردته فی هذه الرّسالة مع زیادات و اختلاف ما فی التّرتیب لعلّ ان ینتفع بها من عرف الرّجال بالحقّ لا الحقّ بالرّجال و ترک عبادة الهوی و المیل الی من استمالتهم الدنیا و لما رأیته قد فشا من التساهل بأمر الشرع و اهله و بذل الجهد فی حطّ مرتبته و تنقیص محلّه و ارادة اطفاء نور الله بالأفواه و یأبی الله إلّا أن یتمّ نوره و یرعاه بتمویهات یظن الغافل منها انّهم اهل الله و یعلم العاقل حقیقة مرامهم و معزاه و قد مضی تمویههم علی الجمّ الغفیر و تابعهم علی ذلک الکبیر و الصغیر و ساعدهم علیه المیل الی الرّاحة من تحصیل العلوم الدینیة الّتی هی الوسیلة الی تحصیل المراتب السنیّة و سمّیتها بالسّهام المارقة من اغراض الزنادقة و جعلتها مشتملة علی اثنی عشر فصلاً و خاتمة و الله الهادی الی سواء السّبیل.» (السّهام المارقة من اغراض الزنادقة، ص6، نسخه خطّی شماره 311226 کتابخانه مجلس شورای اسلامی)

این رساله در سال 1075 نگاشته شده است؛ چنان که در پایان آن آمده است:

   «نجزت الرسالة بخطّ مؤلّفها عامله الله بلطفه و کرمه و عفا عن سیّئاته بمنّه و جوده و نعمه و ذلک فی یوم السّبت من شهور سنة خمس و سبعین بعد ألف و لعلّ من تأمّلها یظهر له أن الباعث علی کتابتها نصرة الدین و اهله لا غیر ذلک و الله الهادی الی سواء السّبیل و هو حسبنا و نعم الوکیل. قد تمّ تسوید هذه النّسخة المبارکة نقلاً عن خطّ المصنّف دام ظلّه و الحمدلله ربّ العالمین و العاقبة للمتّقین.»

از عبارت کاتب معلوم است که کتابت این نسخه از روی خطّ مؤلف و در زمان حیات او صورت گرفته است. در متن رساله مطلب مشکوکی دیده نمی‌شود جز این که در فصل ششم رساله نوشته است:

      «... و لقد اکثر علماؤنا و علماء العامّة من الرّد علیهم و التشنیع علی طریقتهم و اعتقادهم فی کتب متعدّدة ککتاب الشیخ المفید و السیّد المرتضی و مطاعن المجرمیة للمحقّق الشیخ علی و حدیقة الشیعة لملّا احمد الاردبیلی رحمهم الله و غیرهم و ما ذکر فی تضاعیف الکتب من ذلک اکثر من أن یحصی فقد تکرّر فی کتب العلّامة طاب ثراه کالکشکول المنسوب الیه و نهج الحق و غیرها و کما فی کتاب الإقتصاد و کتاب الغیبة للشیخ الطوسی و اعتقادات الصدوق و کتاب الاحتجاج ممّا یتّعلّق ببعضهم و کتاب الإعتقاد للدّوریستی و کتاب الهادی الی النجاة لإبن حمزة و عمدة المقال لولد المحقّق الشیخ علی و غیرهم مما هو ظاهر لمن تتبّع و من العامّة الطیّبی فی شرح المشکاة و الدّمیری و السیوطی و ابی‌بکر الطّرطوشی و غیرهم و ذکر بعض هؤلاء ان بطلان طریقتهم مذهب مالک و الشافعیّ و احمد و غیرهم من ائمّة المسلمین و هذا منه ما رأیته فی بعض الکتب المذکورة و منه ما رأیته منقولاً منها.»

     می‌دانیم بعضی از کتب ذکرشده مانند اعتقاد دوریستی و الهادی الی النجاةِ ابن حمزة، در زمان مصنّف وجود خارجی نداشته و اثری از آن نبوده و آن چه به آن نسبت داده می‌شود از مجعولات میرلوحی است. امّا امر سهل است؛ چرا که خود نویسنده تصریح کرده است که بعضی از این کتب را خود ندیده و تنها با نقل‌هایی از آن‌ها مواجه شده است: «و هذا منه ما رأیته فی بعض الکتب المذکورة و منه ما رأیته منقولا منها.» بنابراین حال او نیز مانند بسیاری از معاصران میرلوحی است که فریب او را خورده و مجعولات او را به گمان این که اصلی دارد، تکرار کرده‌اند.

ملحقات رساله

     در نسخه‌ی شماره 311226 کتابخانه مجلس، پس از رساله السهام المارقة، رساله‌ی بی‌نام و نشان دیگری به عنوان ملحقات السّهام المارقة آمده که ظاهراً نویسنده‌اش همان کاتب ناشناس نسخه است. به هر حال معلوم است که نویسنده فارسی‌زبان بوده و آشنایی کافی با زبان عربی نداشته است. متن رساله به اصطلاح «دست و پا شکسته و چکشی» و از شیوایی و رسایی به دور و حتّی گاه از نظر دستور زبان، غلط است. بنابراین تردیدی نیست که نویسنده آن نه صاحب السّهام المارقة است و نه هیچ یک از دانشوران و فرهیختگان آن روزگار. در ادامه بریده‌ای از متن رساله را آورده؛ چند نکته‌ای درباره‌ی آن می‌نویسیم:

بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین

       هذه ملحقات بهذه الرّسالة تشتمل علی ما رأیته من کلام علمائنا رضوان الله علیهم و غیرهم ممّا مناسبة بالمقام. فمن ذلک ما ذکره شیخنا بل شیخ الطائفة المحقّة الشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان قدّس الله روحه و نوّر ضریحه فی کتاب الرّدّ علی اصحاب الحلّاج و قد رأیت منه اوراقاً یسیرة و الکتاب المشهور [صحیح: مشهور] و مذکور فی فهرست مصنّفاته للشّیخ الطوسی و النجاشی و فی هذه الاوراق: اعلم ایّدک الله جلّ ثنائه انّ کثیراً من هذا العالم قائل بالإمامة علی ظاهر من القول ملیح و باطن من الفعل قبیح، یعلن تُقیً و ایماناً و یبطن کفرا و عدوانا یأکل الدنیا بالدین و یدخل الشبه علی قلوب المستضعفین من المؤمنین إلحاداً فی دین الله و عناداً لآل رسول الله صلّی الله علیهم اجمعین

و منه: و لمّا رأینا انهماک الحلّاجیّة فی اغواء ضعفاء الفرقة الناجیة توجّهنا الی سدّ إضلالهم و ردّ اقوالهم لئلّا یغترّوا بإیهامهم فی المقالات و یعرضوا بإعراضهم عن مسلک النجاة کما مرّ فی مقدّمة الجزء الأوّل من هذا الکتاب المسمّی بکتاب الرّدّ علی اصحاب الحلّاج الّذین نکبوا و نکّبوا عن المنهاج و الذین ألحّوا فی حبّ الله قولاً و مکیدة و بالغوا فی عداوته فعلاً و عقیدةً. انتهی ما رأیته من الکتاب المذکور و ارجوا من الله أن یمنّ برؤیة کلّه.

اوّلاً بر خلاف گفته‌ی نویسنده نام این کتاب در فهرست شیخ طوسی نیامده و تنها در فهرست نجّاشی ذکر شده است.

ثانیاً آن چه ذکر شده به قدر نیم برگ است نه چند برگ! (اوراقاً یسیرة) و اگر چیز بیشتری در آن اوراق بوده چرا نویسنده با وجود داعی شدید نقل نکرده است؟

ثالثاً اگر این کتاب که مخصوص ردّ اصحاب حلّاج است، دو یا چند جزء داشته و قبلاً در جزء اوّل آن مقدّمات ذکر شده چرا دوباره در این جا سخن به گونه‌ای آغاز شده که گویی مقدّمه کتاب است و در آن هدف تألیف کتاب و نام آن و بیان موضوع و ... تکرار شده است؟! وانگهی آثار مفید معمولا مختصر است خصوصا کتاب‌هایی که در موضوعات جزئی مانند ردّیه بر شخص یا گروه معیّنی ‌می‌نویسد؛ چه شد که در این جا کتاب آن قدر مفصّل شد که دو یا چند جزء دارد و هر جزئش مقدّمه‌ای؟! این اسلوب دقیقاً یادآور حدیقةالشیعة است که در آغاز آن ادّعا می‌شود که پیش‌تر جزء اوّل آن که تا کنون اثری از آن پیدا نشده- گذشته و اکنون جزء دوم آغاز می‌شود!!

رابعاً سبک نوشتار و ادبیّات آن شباهتی به آثار شیخ مفید ندارد. هم سبک نوشتار و هم فضای اجتماعی که در آن ترسیم شده متناسب همان قرن11است. این که بسیاری از مردم جهان به ظاهر شیعه و در باطن و عمل، صوفی باشند، مناسب همان قرن 11 است و نه روزگار شیخ مفید!

     بعد از این نویسنده به ذکر مطالبی که از کتابِ الرّد علی اصحاب الحّلاج نقل شده می‌پردازد که همگی همان‌هایی است که میرلوحی ادّعا کرده است:

     و ممّا رأیته منقولاً عن الکتاب المذکور للمفید رحمه الله عن الهادی انه قال بعد سؤاله عن حال هؤلاء و سماعهم الغناء و صفقهم و رقصهم و صیاحهم و کونهم یصیرون بغیر شعور کلّهم من المرائین و الخدّاعین و لا یشتغلون بهذه الاعمال إلّا لغرور الناس فانّها من الشیطان و انهم یتبعونه فقیل له یا ابن رسول الله یقولون لا شعور لنا فی بعضها فتلی علیه السلام یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون.

    و عن الکتاب المذکور بطرق متعدّدة انّ جابراً الجعفی قال قلت للباقر علیه السلام انّ قوماً اذا ذکروا شیئاً من القرآن او حدّثوا به صعق احدهم حتّی نری احدهم لو قطّعت یداه و رجلاه لم یشعر بذلک فقال سبحان الله ذلک من الشیطان ما بهذا نعتوا انّما هو اللین و الدّمعة و الوجل.

و عن الکتاب المذکور انّه ذکر فیه فصولاً فی مذمّة هؤلاء و قال فیه اوّل من احدث الغناء و سماعه و الاشتغال به اولاد قابیل.

نویسنده تصریح کرده که خود این سه مطلب را در کتاب ندیده و از جای دیگر نقل می‌کند. در واقع این سه نقل عیناً ترجمه‌ی نابلدانه‌ای است از کتاب سلوة الشیعة میرلوحی:

1. شیخ مفید رضوان الله علیه در کتاب ردّ بر اصحاب حلاج به سند معتبر روایت کرده از حضرت امام علی نقی علیه السلام که از آن حضرت پرسیدند از حال این گروه و در خلوت شدن یعنی در چله نشستن ایشان و سماع و سرود یعنی خوانندگی کردن و خوانندگی شنیدن ایشان و اصول گرفتن و دست به هم زدن ایشان و رقص کردن و چرخیدن ایشان و نعره زدن و بیهوش گشتن ایشان. آن حضرت فرمود که کلّهم من المرائین الخدّاعین و لا یشتغلون بهذه الاعمال الا لغرور الناس و انها من الشیطان و انهم یتبعون. فقیل له یابن رسول الله صلی الله علیه و آله یقولون لا شعور لنا فی بعضها فقال علیه السلام یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون...

2. ... هم شیخ مفید نور الله مرقده در آن کتاب فرموده به چند سند که بعضی از آن صحیح و بعضی موثق است و خلاصه مضمون آن حدیث این است که جابر جعفی گفت که به حضرت امام محمد باقر ع گفتم که قومی هستند که هر گاه ذکر چیزی از قرآن یا از حدیث می کنند به چیزی از قرآن بی‌هوش می شود یکی از ایشان به مرتبه‌ای که اگر دستها و پای‌های او را ببرند خبردار نمی‌شود. آن حضرت از روی تعجب فرمود که سبحان الله این از جانب شیطان است...

3. ... یکی شیخ مفید است قدّس الله سرّه که در کتاب الرّد علی الحلّاج چند فصل در مذمّت ایشان نوشته و می‌فرماید که اوّل کسانی که به خوانندگی کردن و خوانندگی شنیدن مشغول شدند اولاد قابیل بودند.

در این ملحقات همچنین آمده است:

     و عن ابن حمزة رحمه الله تعالی فی کتابه الهادی الی النجاة من جمیع المهلکات انّه نقل فیه اخباراً کثیرة عن الشیخ المفید و غیره من المتقدّمین فی مذمّة هؤلاء و قال ما حاصله أنّ معاویة لعنه الله حصل له حبس البول و کان من شدّة الوجع یقوم و یدور و یبقی بغیر شعورٍ و کان جماعة من بنی امیة و مشایخهم لإظهار محبّته یفعلون مثل فعله و یقولون الله الله و یقعون الی الارض و یطلبون من الله شفاءه و اذا سکن وجعه یشتغلون بالغناء و ضرب الدّف و نحوه و یطربون و یصفقون و یرقصون و کانت هذه الافعال مشهورة فی الجاهلیة و کان دأب معاویة احیاء بدعة الجاهلیة و کان یعمل ذلک فی الجاهلیة فاشتهر ذلک و کان فی آخر زمان بنی‌أمیة ابوهاشم الکوفی فلزم هذه البدعة لإحیاء بدعة معاویة و فی اوقات ذکره کان یشتغل بهذه الأفعال ثم اشتهر ذلک بین الناس و ظهرت الفرقة الحلاجیة.

این نیز دقیقاً ترجمه‌ی کلام میرلوحی در سلوة الشیعة است:

     ابن حمزه که به واسطه [از تلامذه] شیخ طوسی و از جمله مجتهدین شیعه است در کتاب هادی الی النجاة من جمیع المهلکات اخبار بسیار در مذمت این طایفه از شیخ مفید و غیر او از متقدمین علمای شیعه امامیه نقل کرده و می گوید آن چه خلاصه مضمونش است این است که وقتی که معاویة علیه اللعنة به حبس بول گرفتار شده بود و از غلبه درد گاه بر می‌خاست و چرخ می‌زد و گاه می‌افتاد و بیهوش می‌شد؛ پس جمعی از بنی امیة و پیروان ایشان از برای اظهار دوستی و موافقت و بی‌تابی به واسطه گرفتاری او به آن علّت بر می‌جستند و الله الله می‌گفتند و خود را بر زمین می‌انداختند و شفاء او از خدا می‌خواستند و این قصه دراز است و چون درد آن منافق ساکن شد آن ملاعین از شادی و خرمی به خوانندگی و خنیاگری و دف و نی نواختن و طرب کردن و دست زدن و رقص کردن مشغول شدند پس آن بدبختان چنان که سب شاه ولایت پناه را سنت نام کرده بودند، این افعال را نیز سنت نام کردند و چون این امور در زمان جاهلیت در میان کفار قریش شایع و متعارف بود و همیشه همت معاویه علیه اللعنة بر آن مصروف بود که رسوم جاهلیت را زنده کند و آیین مشرکین را رواج و رونق دهد مبالغه نمود که در مجلس سور و ایام سرور به آن عمل می‌نموده باشند و در وقت عرض حاجات بر حضرت مجیب‌الدعوات و مسئلت مرادات از جناب اقدس واهب العطایات این حرکات و افعال به جای می‌آورده باشند و چون در اواخر زمان بنی امیة  ابوهاشم کوفی علیه اللعنة پیدا شد و اختراع طریقه مبتدعه نمود در احیای سنّت معاویه کوشید و در وقت ذکر به این فعل ها مشغول گردید و بعد از آن پیروان او در عالم بسیار شدند و فرقه حلاجیة در جهان قوّت گرفتند...

    مترجم «بنی امیة و پیروان ایشان» را «بنی امیه و پیران ایشان» خوانده و لذا آن را «بنی امیة و مشایخهم» ترجمه کرده است. در ادامه می‌نویسد:

     و عن الشیخ جعفر بن محمد الدوریستی رحمه الله فی کتاب الاعتقاد بتقریب بحث الحلول و الإتّحاد قال العجب کلّ العجب من الذین یدعون الکیاسة و الفراسة انهم یغترّون بغرور الزراقیة الذین هم اراذل فرق المبتدعة و ادانی شعب الحلاجیة و لا یتأملون فی افعالهم القبیحة المخترعة و اعمالهم الردیة الشنیعة و لا ینظرون إلی انهم یجعلون التهلیل لانفسهم المزمار و یغنون کالجواری بالاشعار و یرکبونها مع الاوراد و الاذکار و یرقصون کالدب فی الجبل و یجرون المنافع من السفهاء بالحیل و لکن لا یتم الامر بالدعوی و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضلّ سبیلاً.

این نیز عیناً ترجمه کلام میرلوحی در سلوة الشیعة است:

     «شیخ جعفر بن محمد دوریستی که از جمله علمای امامیه است در کتاب اعتقاد به تقریب بحث حلول و اتّحاد می‌فرماید: العجب کلّ العجب...»

     نویسنده این ملحقات در ادامه می‌نویسد:

    و رأیت فی الکتاب المسمّی بالکشکول المنسوب الی العلّامة قدّس الله روحه من جملة کلام طویلٍ و امامهم الذی یرجعون الیه و به یختصمون لا یعرف ابلیس من الدّجال... و ممّا رأیته فی کتاب نهج الحقّ و کشف الصدق للعلّامه طاب ثراه قال البحث السادی فی انه تعالی با یحلّ فی غیره ... و قبل هذا فی کتاب نهج الحق البحث الخامس فی انه تعالی لا یتّحد بغیره... و رأیت فی کتاب عمدة المقال فی کفر اهل الضّلال للشیخ حسن ولد المحقق الشیخ علی بن عبدالعال الکرکی قدس الله روحهما ما هذا لفظه و الصوفیة جوزوا اتّحاده و حلوله فی ابدان العارفین...

     و ممّا رأیته منقولاً من حدیقة الشیعة لملّا احمد الاردبیلی رحمه الله انّه نقل احادیث متکثّرة فی مذمّة الحلاجیة منها عن الرضا علیه السلام انه قال لا یقول بالتصوف احد الّا لخدعة او ضلالة او حماقة و امّا من سمّی نفسه صوفیّاً للتقیة فلا اثم علیه. و حکی عن الکتاب المذکور انه ذکر فیه من الطعون علی الصوفیة انهم کالملاحدة یؤوّلون الآیات و الاحادیث و یفسرونها بما یوافق رأیهم و مدّعاهم و یقولون بالجبر و التشبیه و التجسیم و الصورة و الرؤیة و یدّعون علم الغیب و یسمّونه کشفاً و انّ المتقدّمین من علماء الإمامیة اکثر[وا] الذّم و الطّعن و التصنیف فی حقّ هؤلاء و نقلوا احادیث فی الرّدّ علیهم و تکفیرهم.

آن چه در این جا آمده، متن فارسی آن عیناً در حدیقةالشیعة موجود است. (نک: حدیقة الشیعة، ج‏2، صص803 و 760 و 756) از سخن نویسنده برمی‌آید که کتاب حدیقةالشیعة را ندیده یا در هنگام نوشتن در دسترسش نبوده است.

     و رأیت فی کتاب السیّد ابی المعالی محمد بن نعمة الله بن عبیدالله الحسینی رحمه الله الّفه سنة اربعمائة و خمس و ثمانین فی بیان الملل و الأدیان و هو فارسی و منه ذکر مذاهب الصوفیة ترجمته هؤلاء لهم اسماء متکثّرة و بناء مذهبهم من ابی‌هاشم الکوفی تابع بنی‌امیة و فرقهم متعدّدة و یدّعی بعضهم ترک النفس و انّها باطلة و انّه مستغرق فی الحقّ و یقولون کلّنا الحقّ و رووا عن ابی‌یزید البسطامی انّه قال سبحانی سبحانی ما أعظم شأنی و اوّلوا هذا الکفر بنفی نفسه و من هذه الطبقة الحسین بن منصور الحلّاج ادّعی الإلهیّة و عبادتهم و طاعتهم التفکّر و یرجّحونه علی الصّلاة الواجبة و هو اکبر الطّاعات عندهم و اتعبوا انفسهم فی الرّیاضات و سمّوا ملامتیّة لفعلهم المعاصی جهاراً لیلومهم الخلق و وقعوا فی السّماع و اللّهو و التحیّر و الإغماء و یقولون انّهم فی الباطن من الحقّ و یقولون نحن عارفون و ینشدون الشعر و یرقصون و یسمّونه شوقاً و یقولون انّ کلامهم ناشٍ عن الشوق و یسمّون انفسهم عشّاقاً و کلامهم کلّه عن العشق و یترکون التکسّب و یلزمون الرّاحة و یدّعون علم الغیب و الفراسة و حسین الحلّاج منهم ادّعی الربوبیّة حتّی قتل و منهم بزعمهم زهّاد لا یتزوّجون و کثیر من البله و العوام یغترّون بهم و یمیلون الی طریقتهم و یظهرون النظافة و احترام بعضهم بعضاً و بعضهم یؤدّی الفرائض فی وقتها لیعتقد فیه و ان لم یکن معتقداً و شعفهم بالسّماع و یظهرون الوصول الی مرتبة عدم الشعور و لیس له اصل و اکثرهم من اهل السنّة. منهم النّوریّة یقولون المحبّة نور ازلیّ وقع فی القلب و منه برز فصار صافیاً و الحلولیة یقولون جزء الهیّ حلّ فیهم لترکهم الشهوات النفسانیة حتّی وصلوا الی کونهم کلّهم الحقّ و اکثر اهل السنّة و الجماعة انکروا الصوفیة و جمیع الشیعة انکروهم و نقلوا عن ائمّتهم احادیث فی مذمّتهم و صنّف علماء الشیعة کتباً کثیرة فی ردّهم و کفرهم منها کتاب الشیخ المفید استاد السید المرتضی و سمّاه کتاب الرّد علی اصحاب الحلّاج و ذکر فیه أنّ الصّوفیة فی الأصل فرقتان حلولیة و اتّحادیة و کلّ الشیعة علی هذا القول فیهم القلیل فانّهم جعلوا الحلولیة و الاتّحادیة فرقة واحدة و کل الشیعة علی کفرهم و الرّد علیهم بطریق المبالغة العظیمة الی حدّ لم یجوّزوا لغیر الضرورة التسمیة بالصوفیة و رووا بهذا المعنی احادیث کثیرة عن ائمتهم. انتهی ما نقلته من کتاب السیّد ابی المعالی.

 به چند دلیل نسبت دادن این مطالب به کتاب بیان‌الأدیان نادرست است:

1. در نسخه موجود کتاب بیان‌الأدیان که به چاپ رسیده، تقریباً هیچ یک از این مطالب یافت نمی‌شود. (نک: بیان الأدیان، ابوالمعالی محمّد حسینی علوی، انتشارات روزنه، چاپ اوّل: 1376)

2. در بیان الأدیان مذهب صوفیه را خارج از مذهب اهل سنّت و در عرض آنها شمرده؛ پس چطور ممکن است بنویسد: «اکثرهم من اهل السنّة.»

3. صاحب بیان الأدیان سنّی است، پس چطور ممکن است پس از شرح این همه مفاسد و کفریّات صوفیه بنویسد: «اکثرهم من اهل السنّة»؟!

4. از لحن مطالبی که در پایان متن بالا آمده کاملاً واضح است که نویسنده‌ی آن شیعی‌مذهب بوده است نه سنّی! و باز اگر مقایسه شود میان این متن و آن چه در حدیقةالشیعة و آثار میرلوحی آمده است، تردید نیست که این متن نیز در همین فضا نوشته شده است.

     در این جا لازم است تذکّر داده شود که جاعل حدیقةالشیعة ادّعا کرده که نسخه‌ای بسیار کهن از بیان الأدیان در اختیار داشته و مطالبی از آن نقل کرده است:

       و صاحب نسب عالى ابو المعالى محمد بن نعمة اللّه بن عبد اللّه بن على بن حسن بن الحسین بن جعفر بن عبید اللّه بن الحسین الاصغر بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب علیه السّلام در کتاب «بیان‏ الادیان‏» با آنکه تقیه نموده صوفیه را از طوایف سنّى گرفته و زشتى مذهب ایشان را ظاهر گردانیده و در نسخه‏اى از نسخ این کتاب که قریب به زمان مصنّف و از روى خط او نوشته شده بود دیدم که مى‏گویند که آنان که خود را از اهل سنت و جماعت گویند در فروع دو فرقه‌‏اند حاصل کلامش این است که یک فرقه اصحاب حدیث‌‏اند و یک فرقه اصحاب الرّأى‏‌اند، تا مى‌‏رساند به جائى که مى‏گوید: به اعتبار اعتقاد، هفت گروهند و شیعه یک گروه و این هشتگانه کبار فرق اسلامیه‏اند و هر یک را شعب و طرق است چنانکه پیش از این یاد کردیم و اشاعره را یک فرقه از کبار امت شمرده آن‌گاه مى‏گوید: دوم معتزله و ایشان ده فرقت‌‏اند و آن ده فرقه را شمرده بعد از آن مى‏‌گوید: سیّم از آن هشتگانه، شیعه‌‏اند، که بعد از تعداد شعب ایشان، مى‏گوید که مجموع بیست و یک فرقت‌‏اند مجملا خوارج را پانزده فرقه گرفته‌‏اند و مجبره را شش فرقه و مشبّهه را دوازده فرقه و آنگاه مى‏گوید: هفتم صوفیه‏اند که دو فرقت‏اند و نوریه را یک فرقه از ایشان شمرده و حلولیه را یک فرقه و بعد از آن مى‏گوید: هشتم از آن فرقه هشتگانه، مرجئه‏اند و ایشان شش فرقه‏اند؛ پس مى‏گوید چون اصول این هفتاد و سه فرقت و کبار ایشان را پدید کردم اکنون در هر یکى به حدّ استقصاء سخن گویم. غرض آنکه با وجود آنکه سید مذکور تقیه کرده صوفیه را یکى از کبار فرقه مخالفین گرفته و مى‌‏باید دید که درباره ایشان به تخصیص درباره حسین بن منصور حلاج چه مى‌‏گوید. (حدیقة الشیعة، ج‏2، ص741)

     گفتنی است در نسخه موجودِ بیان الأدیان، تقسیم‌بندی فرق و مذاهب با آن چه در بالا نقل شده تفاوت‌های اساسی دارد.

    جاعل حدیقةالشیعة همچنین می‌نویسد:

اگر چه صاحب کتاب بیان‏ الادیان‏ مى‏گوید: صوفیه در اصل اعتقاد دو فرقه‌‏اند، یکى نوریّه و دیگرى حلولیّه. (حدیقة الشیعة، ج‏2، ص776)

در نسخه بیان ‌الأدیان این مضمون با لفظی ساده‌تر آمده است. (نک: بیان الأدیان، ص44)

     جاعل حدیقة در جای دیگر می‌نویسد:

    صاحب کتاب بیان‏ الادیان‏ مى‏گوید که اصل حلول و اتحاد بعد از جرنانیّه‏ [حرنانیة] که طایفه‌‏اند که از صابئیّه و از ترسایان برخاسته‌‌‏اند و غلات شیعه، یعنى آنان که بعضى از ائمه اثنا عشر را خدا مى‌‌‌‏دانند و غلات اهل سنت و جماعت، یعنى صوفیه که مشایخ خود را اللّه مى‌‏‌دانند، حلول و اتحاد را از ترسایان فرا گرفته‏‌اند و هیچ مذهبى از مذاهب ترسایان از آن دو مذهب نزدیک‌تر نباشد. و تا اینجا کلام صاحب بیان‏ الادیان‏ است. (حدیقة الشیعة، ج‏2، ص752)

این مطلب نیز در نسخه موجود بیان الأدیان وجود ندارد. این که جاعل حدیقة واقعاً نسخه‌ای قدیمی از کتاب در اختیار داشته که این مطالب در آن موجود بوده باشد، محلّ تردید است. با توجه به این موارد و نیز آن چه نویسنده ملحقات از بیان الأدیان روایت کرده، بعید نیست میرلوحی به تحریف بیان الأدیان نیز دست یازیده باشد. به هر حال این مسأله جای تحقیق دارد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی